- ذوب
- گداختن، آب شدن چیزی بر اثر حرارت
معنی ذوب - جستجوی لغت در جدول جو
- ذوب
- گداختن، گداخته شدن، آب شدن، واشدن برف و یخ یا روغن جامد یا فلز در اثر حرارت
- ذوب ((ذُ))
- گداختن، آب شدن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
یکبار گداختن، مانده داراک
کشنده چیزی
ویژگی فرد بسیار دروغ گو
دروغگو، روان زیرا آدمی را به درتازی نیامده چنینی در تازی نیامده درتازی نیامده چنینی فرمان میدهد که توان انجامش را ندارد بسیار دروغگو
کشنده، جذب کننده، برای مثال معدۀ خر که کشد در اجتذاب / معدۀ آدم جذوب گندم، آب (مولوی - ۵۸۶)
گداختن، آب شدن
سپر از پوست گاو
آب شدن، گداختن، گدازش گداز. گداز، جمع ذئب گرگان گرگها
گداخته کردن آب کردن، درجه حرارت موادی مانند سنگ یخ فلز و غیره را بالا بردن تا گداخته شود و سیلان یابد. گداختن آویدن آب کردن بخسانیدن ویتازنیدن ویتاختن
گدازه گدازیده بخسانیده
گدازیدن ویتازیستن
آهن گدازی
ذئب ها، گرگها، جمع واژۀ ذئب
گداختن، گداخته شدن، سخت شدن گرمی آفتاب
در بدیع شعری که در دو بحر از بحور عروضی خوانده شود، برای مثال بیاض عارض تو در سواد طرۀ پرخم / به سان غرۀ روز است طالع از شب پرچم که هم در بحر مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن و هم به بحر مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلاتن خوانده می شود، ملون، ذووزنین
((ذُ کَ دَ))
فرهنگ فارسی معین
گداخته کردن، آب کردن، درجه حرارت موادی مانند سنگ، یخ، فلز و غیره را بالا بردن تا گداخته شود و سیلان یابد
таять
schmelzen
танути
topnieć
derreter
sciogliere
derretir
fondre
smelten
mencair