جدول جو
جدول جو

معنی ذوایب - جستجوی لغت در جدول جو

ذوایب
(ذَ یِ)
ذوائب. جمع واژۀ ذوابه. گیسوها. مویهای پیش سر. علاقه ها، بلندترین و بهترین چیزها
لغت نامه دهخدا
ذوایب
جمع ذوابه. پیشانیها، روییدنگاههای موی بر پیشانی، گیسوان
تصویری از ذوایب
تصویر ذوایب
فرهنگ لغت هوشیار
ذوایب
((ذَ یِ))
جمع ذؤابه، پیشانی ها، روییدنگاه های موی بر پیشانی، گیسوان
تصویری از ذوایب
تصویر ذوایب
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ذایب
تصویر ذایب
ذوب شونده، گدازنده، گداز آن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نوایب
تصویر نوایب
نایبه ها، حادثه ها، بلاها، مصیبت ها، جمع واژۀ نایبه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شوایب
تصویر شوایب
شائبه ها، عیب ها، آلودگی ها، آمیختگی ها، شک و گمان ها، جمع واژۀ شائبه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ذوائب
تصویر ذوائب
ناصیه، موی پیش سر
فرهنگ فارسی عمید
(ذُ وَ)
نام یکی از دارات عرب است، آبی است به نجد بنو دهمان بن نصر را
لغت نامه دهخدا
(عَ یِ)
جمع واژۀ عیب است که در فارسی به قیاس ساخته شده است. رجوع به عوائب شود: اما به اعتماد سعت اخلاق بزرگان که چشم از عوایب زیردستان بپوشند. (گلستان)
لغت نامه دهخدا
(ذَوْ وا)
صحابی است. در منابع اسلامی، صحابی فردی است که پیامبر اسلام (ص) را ملاقات کرده، به او ایمان آورده و تا پایان عمر در دین اسلام باقی مانده است. صحابه از نخستین پیروان اسلام بودند که در جنگ های صدر اسلام حضور داشتند و بسیاری از احادیث پیامبر به واسطه آنان به نسل های بعد منتقل شده است. واژه صحابی به ویژه در فقه و اصول روایت حدیث اهمیت بالایی دارد.
لغت نامه دهخدا
(نَ یِ)
نوائب. مصائب و سختی های زمانه. جمع واژۀ نائبه. رجوع به نائبه شود: ندانسته ای که چون نوایب ایام و حوادث روزگار مجتمع شود... گوهر آن را بر محک عقل باید زد. (سندبادنامه ص 99). هرکه از علوم تواریخ اعراض کند دست زمانه بر وی دراز شود و از جوانب نوایب روی به وی نهد. (تاریخ بیهقی ص 11). و مردم را از حدت مضارب نوایب نگاه دارد. (تاریخ بیهقی ص 7)
لغت نامه دهخدا
(ذَ ءِ)
جمع واژۀ ذؤآبه. ناصیه یا منبت موی برناصیه. گیسوها و موهای پیش سر. گیسوان:
معنبر ذوائب معقد عقایص
مسلسل غدائر سجنجل ترائب.
حسن متکلم.
، آن قسمت ها از نعل که بزمین ساید: بای ّمکان لم اجرّ ذؤآبتی، برترین و بالاترین و بهترین قسمت چیزی: ذوائب الجبل: و ناره ساطعهالذوائب. و من الذنائب لا من الذوائب، پاره های پوست آویخته از پالان، شریفتر و ارجمندتر جزو و عضو چیزی: هم ذوائب قومهم و هم ذوائب العزّ و الش-رف.
- ذوائب برنیس یا ذوائب برنیک، صورتی از صور فلکی نیم کرۀ شمالی میان صورت اسد و العواء و آن دارای 9 کوکب مزدوج (مثنی) و یک کوکب مثلث است
لغت نامه دهخدا
(ذُ ءَ)
ابن حبیب بن حلحله الخزاعی. صحابی است. او در فتح مکه در رکاب رسول صلوات الله علیه و سلم بود وی تا زمان معاویه بزیست. و قبیصه بن ذویب پسر اوست و ابن عباس از وی روایت کند. صحابی به یار و همراه پیامبر اسلام (ص) اطلاق می شود که در دوران حیات پیامبر با او ملاقات کرده، به اسلام گرویده و ایمان خود را حفظ کرده باشد. صحابه نقش مهمی در گسترش دین اسلام، انتقال احادیث و ثبت وقایع تاریخی دارند. بررسی زندگی صحابه یکی از ارکان مهم مطالعات اسلامی است و شناخت آنان به درک بهتر صدر اسلام کمک می کند.
لغت نامه دهخدا
(شَ یِ)
شوائب. جمع واژۀ شائبه. آلودگیها: و کار آن ملک را از شوایب کدورات صافی گردانید. (جهانگشای جوینی). و جانبین از شوایب خلاف صافی، خراسان از طغات و عدات پاک گشت. (جهانگشای جوینی). و رجوع به شوائب و شائبه شود
لغت نامه دهخدا
(ذَ یِ)
نام موضعی است به بحرین
لغت نامه دهخدا
(ذَ یِ)
جمع واژۀ ذریبه. و ذریب بمعنی حادّ
لغت نامه دهخدا
تصویری از نوایب
تصویر نوایب
مصائب و سختیهای زمانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوایب
تصویر شوایب
مونث شایب، عیب وصمت، شک گمان، جمع شوایب (شوائب)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذایب
تصویر ذایب
ذوب شونده گدازان، ذوب کننده گدازنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذوائب
تصویر ذوائب
جمع ذوابه. پیشانیها، روییدنگاههای موی بر پیشانی، گیسوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوایب
تصویر نوایب
((نَ یِ))
جمع نائبه، پیش آمدها، حوادث
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شوایب
تصویر شوایب
((شَ یِ))
جمع شایبه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ذایب
تصویر ذایب
((یِ))
ذوب شونده، گدازان
فرهنگ فارسی معین
آمیختگی ها، شایبه ها
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آلام، شداید، مشقات، مصایب
فرهنگ واژه مترادف متضاد