جدول جو
جدول جو

معنی ذوالمیت - جستجوی لغت در جدول جو

ذوالمیت
(ذُلْ مَ)
نام موضعی بعقیق مدینه
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ذوالمجد
تصویر ذوالمجد
صاحب مجد، دارای بزرگی و بزرگواری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ذوالمنن
تصویر ذوالمنن
صاحب منت ها، صاحب عطاها و احسان ها، از صفات خدای تعالی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ذوالید
تصویر ذوالید
متصرف، کسی که مالی را در تصرف دارد اعم از آنکه مالک واقعی آن باشد یا نه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ذوالمن
تصویر ذوالمن
صاحب عطا و بخشش، یکی از صفات خدای تعالی
فرهنگ فارسی عمید
(ذُلْ مَ)
صاحب مجد. در عیون الانباء ابن اصیبعه ذیل شرح حال ابن البغونش آمده است: ثم انصرف الی طلیطله و اتصل بها بامیرها الظافر اسماعیل بن عبدالرحمن بن اسماعیل بن عامر بن مطرف بن ذی النون و حظی عنده و کان احد مدبری دولته قال و لقیته انا فیها بعد ذلک فی صدر دوله مأمون ذی المجدین بن یحیی بن الظافر اسماعیل بن ذوالنون و قد ترک قراءه العلوم و اقبل علی قراءه القرآن. (ص 48). و در ص 50 ذیل شرح حال ابن الخیاط آمده است: ثم مال الی احکام النجوم و برع فیها و اشتهر بعلمها و خدم بها سلیمان بن حکم بن الناصر لدین الله فی زمن الفتنه و غیره من الامراء و آخر من خدم بذلک الامیر المأمون یحیی بن اسماعیل بن ذی النون و کان مع ذلک معتنیاً بصناعه الطب..
لغت نامه دهخدا
(ذُلْ مَن ن)
خداوند منتهای بسیار. (دهار). عطابخش. منان. منعم. نامی از نامهای خدای تعالی:
حج بکن و کام دل بخواه از اینرو
کآنچه بخواهی تو بدهد ایزد ذوالمن.
فرخی.
دشمنان این ز خویشتن دیدند
خواجه از فضل ایزد ذوالمن.
فرخی.
چو در پیدا نهانی را ببینی
بدان کآمد سوی تو فضل ذوالمن.
ناصرخسرو.
علم اجلها بهیچ خلق نداده ست
ایزد دادار دادگستر ذوالمن.
ناصرخسرو.
آنکه در آفرینش عالم
غرض او بد ز ایزد ذوالمن
مسعودسعد.
تو آن عدیم همالی که نیست در عالم
همالت از همه آل پیمبر ذوالمن.
سوزنی.
مرد توکلم نزنم درگه ملوک
حاشا که شک به بخشش ذوالمن درآورم.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
لقب عروس محبوبۀ سلیمان است، لفظ عبرانی آن هشولیمیت است که آن را زن شولمیه ترجمه کرده اند، (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(اِ مَ)
ذواسمین نزد مهندسین نام مقدار مرکب است و آن چیزی است که از آن بدو اسم تعبیر کنند مانند پنج و جذر هشت. و خطوط مرکبه بر شش قسم است چه هر یک از دو قسم آن یا اصم ّ است یا یکی از آن دو و دیگری منطق است اعم ّ از اینکه منطق بزرگتر از اصم ّ باشد و یا کوچکتر از آن چه تساوی اصم و منطق جائز نیست اگر نه ترکیب وقوع نیابد. و هر یک از این اقسام سه گانه بر دو وجه است زیرا که مربع خط اطول یا زاید بر مربع خط اصغر است به مربعی که ضلع او یعنی جذر او مشارک است در طول قسم اطول را یا مباین آن است و مشارکت افضل از مباینت است و منطق افضل از اصم ّ است و منطق اطول افضل از منطق اصغر است پس قسم اول را که جامع جمیع وجوه فضل است ذوالأسمین اوّل نامند و آن هر خط مرکب از منطق اطول واصم ّ اصغر است و مربع اطول زائد است بر مربع اصغر به مربعی که با ضلع اطول آن مشارک است مثل سه و جذر پنج و چهار و جذر دوازده. و قسم دوم قسمی است که در قوت تالی قسم اول است و آن این است که منطق اصغر و اصم ّ اطول باشد و چنین مشارکتی را که گفتیم ذوالاسمین ثانی خوانند مثل شش و جذر هشت و چهل. و قسم سوم که درقوّت تالی قسم دوم است این است که هر دو خط جمیعاً اصم ّ باشند و مشارکت بر جای خود باشد و این قسم را ذوالأسمین ثالث گویند مثل جذر شش و جذر هشت. و قسم چهارم آن است که منطق آن اطول از اصم ّ باشد با عدم بقاء مشارکت مذکوره و آن بدین گونه است که مربّع اطول علاوه شود بر مربّع اصغر به مربّعی که مباین است ضلع آن خطّ اطول را مثل سه و جذر هفت و این قسم را ذوالأسمین رابع نام دهند. و قسم پنجم آن است که اصم ّ آن اطول از منطق باشد با عدم مشارکت مذکوره مانند سه و جذر ده و این قسم به ذوالأسمین خامس نامیده شده است.
و قسم ششم آن است که هر دو قسم در آن اصم باشد با عدم بقاء مشارکت مذکوره. و این قسم را ذوالأسمین سادس خوانده اند مثل جذر پنج و جذر شش. بدانکه جذر ذوالأسمین اوّل را ذوالأسمین مرسل، و جذر ذوالأسمین دوم را ذوالمتوسطین اول، و جذر ذوالاسمین سوم را ذوالمتوسطین ثانی، و جذر ذوالأسمین رابع را جذر اعظم، و جذر ذوالأسمین خامس را القوی ّ علی منطق و متوسط، و جذر ذوالأسمین سادس را، القوی ّ علی المتوسطین نامند. و نیز باید دانست که هر یک از ذوات الأسمین شش گانه چون در مثل خود ضرب شود حاصل ضرب ذوالأسمین اول خواهد بود و چون ضرب شود از عدد صحیح یا کسر یا مختلط حاصل آن ذوالأسمین در جذر اول است و مرتبت او نیز همان مرتبت است یعنی اگر در مرتبۀ اولی است حاصل نیز در مرتبۀ اولی باشد و اگر در مراتب بعد از اولی است حاصل نیز در همان مرتبه از مراتب است و سبب آن این است که با آن مشارکت دارد و مشارکت هر چیز در حدّ و مرتبۀ آن چیز باشد. هذا کله خلاصه ما فی حواشی تحریر اقلیدس و طریق تحصیل الأقسام السّت و جذورها مذکوره فیها. (کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(ذُلْ حَیْ یا)
نام شمشیر حارث بن ظالم. شاعر گوید:
علوت بذوالحیّات مفرق راسه
و هل یرکب المکروه الاّ الاکارم.
و کان علی السیف تماثیل الحیّات.
(المرصع ابن الأثیر)
لغت نامه دهخدا
(ذُلْ حَیْ یَ)
لقب پادشاهی اساطیری که هزار سال عمر یافت موسوم به ضحاک و بر دوش او دو مار رسته بود. رجوع به ضحاک و آک و بیور شود
لغت نامه دهخدا
(ذُرْ رُ مَ)
نوعی موش که دو پای دراز دارد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ذُرْ ری)
لقب اسپ سمج بن هندالخولانی
لغت نامه دهخدا
(ذُشْ شی)
موضعی است به یمامه، موضعی است به جزیره
لغت نامه دهخدا
(ذُلْ مِ جَرر)
لقب شمشیر عتبه بن حارث بن شهاب
لغت نامه دهخدا
(ذُلْ عَ)
لقب قتاده ابن النعمان صحابی است. و از آنرو وی را بدین لقب خوانند که بروز احد او را آسیبی بچشم رسید و بمعجز رسول صلوات الله علیه شفا یافت. ذوالعین، ذوالعقل. رجوع به ذوالعقل والعین و کشاف اصطلاحات الفنون ص 525 شود
لغت نامه دهخدا
(عَ لِ)
جمع واژۀ عوالم است بصورت غیرفصیح. رجوع به عوالم شود
لغت نامه دهخدا
(ذُلْ یَ)
متصرف. (فقه) آنکه بالفعل شی ٔ متنازع فیه را در دست و حیازت خویش دارد اعم از آنکه مالک واقعی باشد یا نه
لغت نامه دهخدا
(ذُلْ مَ تَ)
نام اسبی ازبنی اسد. (منتهی الارب). و در تاج العروس آمده است: ذوالموته فرس لبنی اسد، کذا فی النسخ و مثله للصافانی والصواب لبنی سلول کما حققه ابن الکلبی من نسل الحرون کان یأخذه شبه الجنون فی الاوقات. قال ابن الکلبی و کان اذا جاء سابقاً اخذته رعده فیرمی نفسه طویلا ثم یقوم فینتفض و یحمحم و کان سابق الناس فأخذه بشر بن مروان بالکوفه بالف دینار فبعث به الی عبدالملک
لغت نامه دهخدا
(ذُلْ مَ)
جایگاهی است براه مدینه به تبوک و رسول اکرم گاه رفتن به تبوک بدانجا نماز گزارده است. (از المراصع)
لغت نامه دهخدا
(ذُلْ مَ)
موضعی است به یمن. کثیر راست:
بعزّه هاج الشوق فالدمع سافح
مغان و رسم قد تقادم ما صح
بذی المرخ من ود ان غیر رسمها
ضروب الندی ثم اعتنقها البوارح.
و دیگری گوید:
من کان اعسی بذی مرخ و ساکنه
قریرعین لقد اصبحت مشتاقا
اری بعینی نحو الشرق کل ضحی
داب المقید منی النفس اطلاقاً
لغت نامه دهخدا
تصویری از ذوالست
تصویر ذوالست
یک ششم پرده زبانزد خنیا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذوالمجد
تصویر ذوالمجد
دارای بزرگی و بزرگواری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذوالمن
تصویر ذوالمن
صاحب عطا و بخشش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عوالمات
تصویر عوالمات
رمن، جهان ها، جاور ها، جمع عوالم، جمع الجمع عالم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذوالمنن
تصویر ذوالمنن
بخشنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذوالید
تصویر ذوالید
چیره دارنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذوالمجد
تصویر ذوالمجد
((~. مَ))
دارنده مجد و بزرگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ذوالمن
تصویر ذوالمن
((~. مَ ن ْ یا نُ))
از صفات خداوند به معنی دارنده نعمت ها، ذوالمنن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ذوالمنن
تصویر ذوالمنن
((~. مِ نَ))
از صفات خداوند به معنی دارنده نعمت ها، ذوالمن
فرهنگ فارسی معین
پدری
دیکشنری اردو به فارسی