جدول جو
جدول جو

معنی ذوالخرب - جستجوی لغت در جدول جو

ذوالخرب
(ذُلْ خِ رَ)
نام جایگاهی به سرّ من رآی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ذوالقربی
تصویر ذوالقربی
صاحب نزدیکی و خویشی، خویشاوند، خویش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ذوالعرش
تصویر ذوالعرش
خداوند تخت، صاحب سریر، کنایه از یکی از صفات خدای تعالی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بوالهرب
تصویر بوالهرب
خداوند گریز، گریزنده
فرهنگ فارسی عمید
(ذُلْ عَ)
خداوند تخت. یکی از اسماء صفات الهی تقدست اسمائه
لغت نامه دهخدا
(ذُنْ نُ)
ذات النصب. (المرصع)
لغت نامه دهخدا
(ذُلْ مَ)
جایگاهی است براه مدینه به تبوک و رسول اکرم گاه رفتن به تبوک بدانجا نماز گزارده است. (از المراصع)
لغت نامه دهخدا
(ذُلْ مَ)
موضعی است به یمن. کثیر راست:
بعزّه هاج الشوق فالدمع سافح
مغان و رسم قد تقادم ما صح
بذی المرخ من ود ان غیر رسمها
ضروب الندی ثم اعتنقها البوارح.
و دیگری گوید:
من کان اعسی بذی مرخ و ساکنه
قریرعین لقد اصبحت مشتاقا
اری بعینی نحو الشرق کل ضحی
داب المقید منی النفس اطلاقاً
لغت نامه دهخدا
(ذُلْ کَ)
شاعری است و در معجم البلدان یاقوت ذیل (ضریحه) آرد: موضعی است در شعر عمرو ذی الکلب الهذلی:
فلست لحاصن ان لم ترونی
ببطن ضریحه ذات النجال
لقب عمرو بن عجلان، لقب عمرو بن معاویه
لغت نامه دهخدا
(ذُلْ کَ)
لقب نعمان بن عمیر بن ثعلبه بن سعد الاسعد. و کان شریفا. ذکره الحاربی. (از حاشیۀ المرصع خطی) ، لقب نعیم بن سوید بن خالد بن عباد بن عمیر بن ثعلبه و هو نعمان و کان شریفاً. ذکره ابن الکلبی. (از المرصع خطی)
لغت نامه دهخدا
(ذُلْ غُرْ رَ)
لقب یعیش الجهنی یا طائی. وی از صحابه است و از او یک حدیث روایت شده است. (قاموس الاعلام ترکی). و رجوع بفقرۀ قبل و الاستیعاب ج 1 ص 170 شود
لغت نامه دهخدا
(ذُشْ شِرْیْ)
نام بتی است قبیلۀ دوس را و حمی ذی الشری محلی نزدیک مکه است و عمر بن ابی ربیعه نام آن در شعر آورده است:
قربتنی الی قریبه عین
یوم ذی الشری و الهوی مستعارا
ولدی الیوم ما نأبت طویلا
و اللیالی اذا دنوت قصارا.
و آن را حناذی الشری نیز نامند، نام بتی بنوحارث بن یشکر را. و رجوع به ذوالشراء شود. (معجم البلدان یاقوت). ذیل کلمه حناذالشری
لغت نامه دهخدا
(ذُشْ شَ)
لقب است عدی ّبن جبله را. و ازآن این لقب بوی داده اند که با قوم خود شرط کرد که هیچ مرده را تا او جای قبر نشان نکند بخاک نسپارند
لغت نامه دهخدا
(ذُسْ سَ)
واد بین الحرمین زاد هماالله شرفا. سمی بشجرالسرح هناک قرب بدر و واد آخر نجدی. (تاج العروس). و یاقوت گوید وادیئی است میان مکّه و مدینه نزدیک ملل . و ابن الاثیر در المرصع گوید: و هم، موضعی است به شام. و یاقوت گوید: در شام نزدیک بصری واقع است
لغت نامه دهخدا
(ذُذْ ذِءْبْ)
گرسنگی. جوع
لغت نامه دهخدا
(ذُلْ خَ)
اصطلاح موسیقی است
لغت نامه دهخدا
(ذُلْ)
نام موضعی یا کوهی به نزدیکی نجد
لغت نامه دهخدا
(ذُلْ عُ)
ربیعه بن وائل ذی طوّاف حضرمی، قبیله ای است ربیعه بن عبدان بن ربیعه ذی العرف ربیعه (کذا) و از اعلام است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ذُلْ قَ)
نام شهری به نزدیکی عسفان و آن را خیف ذی القبر نیز نامند. از آنروی که قبر احمد بن الرضا بدانجاست. (المرصع). و یاقوت گوید: خیف ذی القبر، همان خیف سلام است
لغت نامه دهخدا
(ذُلْ فَ)
خداوند بزرگی و گرانمایگی:
ذوالفخر بهاء دین محمد
مقصود نظام اهل عالم.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(ذُلْ فَ)
نام کوهی است باجاء. و یاقوت گوید: هو اطول جبل باجاء و اوسطه
لغت نامه دهخدا
(ذُلْ خِ رَ)
نام اسپ عباد بن حارث است
لغت نامه دهخدا
(ذُلْ قُ با)
خداوند نزدیکی رحم. خویش. خویشاوند. ج، ذوی القربی
لغت نامه دهخدا
(ذُلْ قَ)
لقب کعب بن خفاجه که بر تن اثر خستگی کاردی داشت. (منتهی الارب) (المرصع). و قیل معویهابن الکلبی. (از حاشیۀ المرصع خطی)
لغت نامه دهخدا
(ذُلْ قَ)
نام نوعی ماهی است. (کتاب البلدان ابن الفقیه). قوقی. ختو. زال. ماهی زال. حریش. هرمیس نوعی پستاندار دریائی از راستۀ قطاس ها که طولش تا 4 متر می رسد یکی از دندانهای نیش جنس نر این حیوان رشد بسیار یافته و بموازات طول بدن حیوان ازدهان خارج میشود (حدود 3 متر) و مانند شاخی دراز و افقی در جلوی سر قرار دارد و عضو دفاعی حیوان است.
جریش البحر. کرکدن البحر. (کتاب البلدان ابن الفقیه) و قدما می گفتند که چون استخوان او کسی با خود دارد اگر سمی بمجلس درآرند آن استخوان جنبیدن گیرد
لغت نامه دهخدا
(ذُلْ قُ)
موضعی است به عقیق. و آنرا قطب بی اضافۀ ذو نیز نامند
لغت نامه دهخدا
(ذُلْ خِ رَ)
ابن شریح بن سیف. شاعری است از عرب. یا ابن شریح بن ارام بن دارم. یکی از شعرای جاهلیّت. ذکره ابن حبیب فی تسمیه شعراءالقبائل. ذکره الاّمدی. (از المرصّع ابن الاثیر)
لقب خلیفه بن جمل است
نعمان بن راشدبن معاویه بن وهب بن عبد الأشهل، سیّد بنی عمیره است. ذکره ابن الکلبی. (از المرصّع)
الطهوی. لقب دینار بن هلال است. و ظاهراً او همان قرط یا ابن قرط طهوی باشد
یربوعی. شاعری جاهلی از عرب از بنوصیربن یربوع
لغت نامه دهخدا
ابن شریح الشاعر. از ابان بن دارم از بنی عوف. عقدالفرید ج 3 ص 298 چ عریان
لغت نامه دهخدا
خداوند گریز گریز پا، پیغمبر اسلام (ص) : خواند مزیل نبی را زین سبب که بروی آی از گلیم ای بوالهرب، (مثنوی) توضیح شاید این لقب از آن جهت باشد که چون در اولین بار بر آن سرور وحی نازل شد بیمناک گردید و بخافه فرار کرد چنانکه در تفاسیر آمده است: رسول (ص) گفت در وادی میگذشتم مرا آواز دادند از چپ و راست و پیش و پس نگه کردم کسی را ندیدم بر بالای نگریدم شخصی را دیدم بر سریر که مرا ندا میکند بترسیدم از او. گفتم جامه بر من افکنید و مرا بازپوشانید خ
فرهنگ لغت هوشیار
دارنده تخت صاحب تخت خداوند سریر، صفتی است از صفات خدای تعالی. یا ذو العرش المجید. صاحب تخت بزرگ، صفتی است از صفات خدای تعالی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذوالفخر
تصویر ذوالفخر
سرافراز صاحب افتخار خداوند فخر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذوالقربی
تصویر ذوالقربی
خویشاوند خویش نزدیک خویش خویشاوند، جمع ذوی القربی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذوالقرن
تصویر ذوالقرن
کرگدن دریایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذوالعرش
تصویر ذوالعرش
((~. عَ))
از صفات خداوند به معنای صاحب سریر، دارنده تخت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ذوالقربی
تصویر ذوالقربی
((~. قُ با))
خویش، خویشاوند، جمع ذوی القربی
فرهنگ فارسی معین