جدول جو
جدول جو

معنی ذوالحجرین - جستجوی لغت در جدول جو

ذوالحجرین
(ذُلْ حَ جَ رَ)
ازدی، مردی از قبیلۀ ازد که دختر وی به سنگی خسته و استخوان خرما کوفتی شتران را و به سنگ دیگر جو اهل و قرابت خود را
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

در بدیع آن است که شاعر یا نویسنده در نظم و نثر خود کلماتی به کار ببرد که دو معنی متضاد از آن استنباط شود یعنی هم مدح باشد هم ذم، محتمل الضدین، برای مثال روسپی را محتسب داند زدن / شادباش ای روسپی زن، محتسب
فرهنگ فارسی عمید
(ذُذْ ذِ رَ)
ابوشمر بن سلامۀ حمیری. نقله الصغانی. (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
لقب عمرو بن ربیعه بن عمرو. قاله ابن الکلبی. (از المرصع ابن الاثیر)
لغت نامه دهخدا
(ذُلْ جُدْ دَ)
لقب عبدالله بن عمرو بن الحارث، لقب عمرو بن ربیعه فارس الضحیاء، لقب قیس بن مسعود بن قیس بن خالدالشیبانی والد بسطام بن قیس. و رجوع به عقدالفرید جزو 3 ص 279 و البیان والتبیین چ سند و جزء 1 ص 274 شود
لغت نامه دهخدا
(ذُزْ زِرْ رَیْ)
لقب سفیان بن ملجم یا ملجّج قروی است. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ذُلْ هَِ رَ تَ)
هرصحابی که هجرت حبشه و هجرت مدینه هر دو کرده است
لغت نامه دهخدا
(ذُلْ بَ رَ)
شعر که آن را در دو بحر توان خواند:
بیاض عارض تو در سواد طرۀ پرخم
بسان غرۀ روز است طالع از شب پرچم.
که آن را هم به بحر مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن و هم به بحر:مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلاتن توان خواندن. و اهلی را منظومه ای است به نام سحر حلال به دو بحر و دو قافیه:
ساقی از آن بادۀ منصور دم
لغت نامه دهخدا
(ذُلْ جَ تَ)
لقب محمد بن ابراهیم بن منقذ یاسر، او نخستین کسی بود که با ابوالعباس سفّاح براندازندۀ دولت بنی امیّه بیعت کرد و سفّاح بدو اجازت داد تا هر روزی دو حاجت خواهد و هر دو را سفّاح برآرد
لغت نامه دهخدا
(ذُلْ حَ رَ)
لقب عبدالملک بن عبدالأله و وجه تلقیب آن است که او را دو بوریای قیراندود بود که یکی را بروی و دیگری را بر پشت داشت و بدان سدّ راه خصم می کرد
لغت نامه دهخدا
(ذُلْ حَ ضَ)
لقب حسحاس بن غسّان، لقب عبدالمطلب، لقب عامر بن هاشم
لغت نامه دهخدا
ابن مساقعبن صفوان. پسرعم و شوی نخستین جویریه یکی ازامهات مؤمنین است، حبیب السیر جزو 3 از ج 1 ص 147
لغت نامه دهخدا
(ذُلْ مَ)
علی بن موسی بن اسحاق بن الحسین بن اسحاق بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب. علیهم السلام. مکنی به ابی القاسم و ملقب به ذوالمجدین نقیب الطالبیین بمرو. (السید الشریف...) . (معجم الادباء یاقوت ج 5 ص 127) رجوع به علی... شود. و علی بن الحسین الباخرزی راست در مدیح او:
حیالک من تحت ذیل الحبی
شعاع کحاشیه المشرفی
یقول فیها
و سقت الرکائب حتی أنخن
بسبط الانامل سبط النبی
علی بن موسی مواسی العفاه
ابی القاسم السید الموسوی
و منها
نماه الفخار الی جدّه
علی ففاز بجدعلی
ولا یتأشب عیص السری
اذا هو لم یکن ابن السری
ابا قاسم یا قسیم السخاء
اذا جف ضرع الغمام الحبی
و فدت الیک مع الوافدین
و فودالبشاره غب النعی
و زارک منی سمّی کنّی
فراع حقوق السمی الکنی
فهذی القصیده بکراً تصل ّ
علی نحرها حصیات الحلی
جعلت هواک جهازاً لها
فجاء تک مائسه کالهدی
سحرت بها السن السامرین
و لم اترک السحر للسامری
و لما نشرت أفاویقها
طوی الناس دیباجه البحتری
لقب سید المرتضی ابوالقاسم علم الهدی علی بن حسین بن موسی بن محمد بن موسی بن ابراهیم بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن الحسین بن علی بن ابیطالب. رجوع به علی ابن... شود
لغت نامه دهخدا
(ذُلْ مِ جَنْ نَ)
لقب عتیبۀ هذلی که در جنگ دو سپر بربستی
لغت نامه دهخدا
(ذُنْ نو رَ)
لقب عثمان بن عفان و او را از آن ذوالنورین خوانند که دو کریمۀ رسول صلوات الله علیه رابزنی داشت اول رقیه بنت الرسول علیهما السلام و پس از وفات وی دختر دیگر آن حضرت ام کلثوم علیهاالسلام
لغت نامه دهخدا
(ذُنْ نَ رَ)
آن که نیروی او دو چند نیروی یار او باشد. (و شاید این کلمه معرب از دو نیروی فارسی باشد)
لغت نامه دهخدا
(ذُلْ وَ هََ)
منافق. خداوندنفاق. دوروی: فقال له الاحنف امسک علیک فأن ذا الوجهین خلیق ان لایکون عنداﷲ وجیهاً. (ابن خلکان. چ فرهاد میرزا ص 250 شش سطر به آخر مانده) ، (اصطلاح بدیع) چنان باشد که کلام مشتمل بر دو نوع از معانی باشد. در حدائق السحر ذیل المحتمل للضدین آرد:
و این را ذوالوجهین نیز خوانند و چنان بود که شاعر بیتی گوید دو معنی را، معنی مدح و هجو را، محتمل باشد، جراب الدوله در کتاب خویش می آرد که یکی از ظرفاء اهل فضل درزیی یک چشم عمرو نام را گفت اگرمرا قبائی دوزی که کس نداند که قباست یا جبه من ترابیتی گویم که کس نداند که مدح است یا هجو عمرو آن قبا بدوخت مرد ظریف نیز آن بیت بگفت، شعر:
خاط لی عمرو قبا
لیت عینیه سوا
در این بیت هر دو چشم عمرو را یکسان خواسته است که کس نداند که در بینائی یکسان خواسته یا در کوری و هر دو معنی را محتمل است. عنصری راست:
ای بر سر خوبان جهان بر سرهنگ
پیش دهنت ذره نماید خرچنگ
مراست (رشید وطواط) :
ای خواجه ضیاشود ز روی تو ظلم
با طلعت تو سور نماید ماتم.
شاعر گوید:
روسبی را محتسب داند زدن
شاد باش ای روسبی زن، محتسب.
(حدائق السحر چ طهران ص 36 و 37).
و در هنجار گفتار آمده است:
افتنان نیز گویند این صنعت چنان باشد که کلام مشتمل بر دو نوع از معانی باشد مثل غزل و حماسه و غزل و فخر و تهنیت و تعزیت و امثال اینها چنانکه در این ابیات:
فبات یرینی الدّهر کیف اعتدائه
و بّت اریه الصّبر کیف یکون
جمع نموده ما بین شکایت از دهر و فخر، عنتره بن شداد عبسی:
ان تغد فی دونی القناع فاننی
طب باخذ الفارس المستلئم.
جمع نموده ما بین غزل و حماسه لیکن ائمۀ ادب جمع مابین این دو را نسبت بمعشوق متحسن نمیدارند بلکه از جملۀ عیوب میشمارند و میگویند مقام معاشقه را با حماسه مناسبتی نیست همچنانکه جمع مابین تغزل و فخر را نیز نسبت بمحبوب نیکو نمیدانند و از برای عاشق جز زاری و خاکساری روا نمیدارند سعدی:
ز هستی در آفاق سعدی صفت
تهی گرد و بازآی پر معرفت
ایضاً:
گرفتم ز سیم و زرت چیز نیست
چو سعدی زبان خوشت نیز نیست.
جمع نموده ما بین نصیحت و فخر. (هنجار گفتار ص 246 و 247)
لغت نامه دهخدا
(ذُلْ حِ جا)
صاحب عقل. ج، ذوی الحجی
لغت نامه دهخدا
شعری که در آنرا در دو بحر بتوان خواند مثنوی سحر حلال اهلی دارای این صنعت است ازقبیل: (ساقی از آن باده منصور دم در رگ و در ریشه من صور دم)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذوالهجرتین
تصویر ذوالهجرتین
هر صحابی که هجرت حبشه و هجرت مدینه هر دو را انجام داده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذوالبحرین
تصویر ذوالبحرین
((~. بَ رَ))
شعری که دارای دو بحر شعری باشد، ذوبحرین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ذوالوجهین
تصویر ذوالوجهین
((ذُ لْ وَ هَ))
شعری که محتمل دو معنای مدح و هجو باشد
فرهنگ فارسی معین