جدول جو
جدول جو

معنی ذوالبحرین

ذوالبحرین((~. بَ رَ))
شعری که دارای دو بحر شعری باشد، ذوبحرین
تصویری از ذوالبحرین
تصویر ذوالبحرین
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با ذوالبحرین

ذوالبحرین

ذوالبحرین
شعری که در آنرا در دو بحر بتوان خواند مثنوی سحر حلال اهلی دارای این صنعت است ازقبیل: (ساقی از آن باده منصور دم در رگ و در ریشه من صور دم)
فرهنگ لغت هوشیار

ذوالبحرین

ذوالبحرین
شعر که آن را در دو بحر توان خواند:
بیاض عارض تو در سواد طرۀ پرخم
بسان غرۀ روز است طالع از شب پرچم.
که آن را هم به بحر مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن و هم به بحر:مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلاتن توان خواندن. و اهلی را منظومه ای است به نام سحر حلال به دو بحر و دو قافیه:
ساقی از آن بادۀ منصور دم
لغت نامه دهخدا

ذو البحرین

ذو البحرین
دو سنگه چامه ای را گویند که آن را بتوان در دو سنگ یا با دو آهنگ خواند برای نمونه: (بیاض عارض تو در سواد طره پر خم {را می توان به آهنگ مفاعلین مفاعلین مفاعلین و هم به آهنگ مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلاتن خواند
فرهنگ لغت هوشیار

ذوالنیرین

ذوالنیرین
آن که نیروی او دو چند نیروی یار او باشد. (و شاید این کلمه معرب از دو نیروی فارسی باشد)
لغت نامه دهخدا

ذوالنورین

ذوالنورین
لقب عثمان بن عفان و او را از آن ذوالنورین خوانند که دو کریمۀ رسول صلوات الله علیه رابزنی داشت اول رقیه بنت الرسول علیهما السلام و پس از وفات وی دختر دیگر آن حضرت ام کلثوم علیهاالسلام
لغت نامه دهخدا

ذوالشقرین

ذوالشقرین
ابن مساقعبن صفوان. پسرعم و شوی نخستین جویریه یکی ازامهات مؤمنین است، حبیب السیر جزو 3 از ج 1 ص 147
لغت نامه دهخدا

ذوالذفرین

ذوالذفرین
ابوشمر بن سلامۀ حمیری. نقله الصغانی. (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا

ذوالحجرین

ذوالحجرین
ازدی، مردی از قبیلۀ ازد که دختر وی به سنگی خسته و استخوان خرما کوفتی شتران را و به سنگ دیگر جو اهل و قرابت خود را
لغت نامه دهخدا

ذوالبردین

ذوالبردین
لقب عامر بن اُحیمربن بهدله. و وجه تلقیب آنکه منذر بن ماءالسماء به روزی که وفود عرب را بار داده بود، دو برد نزد خود نهاده داشت و به همگی خطاب کرده گفت: آنکه اعزّ عرب است از جهت قبیله و کثرت برخیزد و این دو برد برگیرد و عامر بن احیمر برخاست و آن دو برد برگرفت، لقب ربیعه بن ریاح الهلالی و هو جواد معروف. و ابن الأثیر در المرصع گوید: هو ربیعه بن رتاج بن توالم. و رجوع به عقدالفرید و عیون الاخبار شود
لغت نامه دهخدا