جدول جو
جدول جو

معنی ذواغمر - جستجوی لغت در جدول جو

ذواغمر(اَ مُ)
وادیئی است به نجد. (از المرصع)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اوامر
تصویر اوامر
امرها، فرمان ها، حکم ها، کارها، جمع واژۀ امر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ذوالمن
تصویر ذوالمن
صاحب عطا و بخشش، یکی از صفات خدای تعالی
فرهنگ فارسی عمید
(ذُلْ غُ مَ)
نام وادئی است بنجد
لغت نامه دهخدا
ابن وائل بن غوث بن قطن. قاله ابوعل الاثرم. در المرصع ابن الاثیر این نام بدین صورت بی هیچ شرحی آمده است
لغت نامه دهخدا
(نَ مِ)
موضعی به نجد از دیار کلاب
لغت نامه دهخدا
(سَ مُ)
موضعی است از نواحی عقیق. ابووجزه گوید:
ترکن زهاء ذی سمر شمالاً
و ذانهیا و نهیاعن یمین.
و ابن الاثیر در المرصع گوید، جایگاهی است بحجاز. و در نزهه القلوب (چ بریل مقاله 3) حمداﷲ مستوفی گوید: و طریق الذی سلک رسول اﷲ صلی اﷲ علیه و آله وقت الهجره، از زیر مکه دلیل گرفت تا دریا کنار نزدیک عسفان و از آنجا براه رفت تا از قدید بگذشت از قدید بین الخرار رفت و بثنیه المراءه رفت و از آنجا بمیان مدلجه مجاج... پس بذی سمر پس ببطن اعداء
لغت نامه دهخدا
(ذَ مِ)
جمع واژۀ ذامله
لغت نامه دهخدا
(یَ)
الدهر ذوغیر، زمانه خداوند تصاریف و آسانیها و دشخواریها و خوبیها و زشتی ها و پستیها و بلندیهاست
لغت نامه دهخدا
(اِ ضَ)
نام آبی است میان مکّه و یمامه
لغت نامه دهخدا
(عَ مِ)
جمع واژۀ عامره. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به عامره شود
لغت نامه دهخدا
(ضَ مِ)
جمع واژۀ ضامر. (دهار). رجوع به ضامر شود
لغت نامه دهخدا
(اَ مِ)
جمع واژۀ امر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). حکم ها و فرمان ها. (آنندراج). مقابل نواهی.
لغت نامه دهخدا
(مَ مَ)
در رساله ای که در آخر کتاب الجماهر بیرونی چاپ حیدرآباد دکن از کتاب الاکلیل للهمدانی در معرفت معادن بطبع رسیده است گوید: قال الهمدانی فی کتابه هذا کان بنی یعفر یحملوا الفضه من شبام سخم الی صنعاء و هی بالقرب من صنعاء علی ساعتین قریب من ذی مرمر و ظهر من قوله ان فیها معدن فضه
لغت نامه دهخدا
(مِ)
ملکی از ملوک یمن
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
ابن ذومابن نکیل بن حیثم. (المرصع)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
یکی از قبیلۀ بنی الهان بن مالک برادر همدان بن مالک. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
و عن ابن الاعرابی (فعل) هذا (آثراما و آثرذی أثیر) کلاهما علی صیغه اسم الفاعل و کذلک آثراً بلاما و قال عروه بن الورد:
فقالوا ما ترید فقلت ألهو
الی الأصباح آثرذی اثیر.
هکذا انشده الجوهری. قال الصغانی و الروایه و قالت یعنی امرأته أم وهب و اسمها سلمی. یقال لقیته (اول ذی أثیر وأثیره ذی أثیر) نقله الصغانی. (و اثره ذی اثیر بالضم) و ضبطه الصاغانی بالکسر و قیل الاثیر الصبح و ذوأثیر وقته. (و) حکی اللحیانی (اثر ذی اثیرین بالکسر و یحرک) و اثره ما... (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(ذُلْ مِ جَرر)
لقب شمشیر عتبه بن حارث بن شهاب
لغت نامه دهخدا
(ذُلْ مَ)
موضعی است به یمن. کثیر راست:
بعزّه هاج الشوق فالدمع سافح
مغان و رسم قد تقادم ما صح
بذی المرخ من ود ان غیر رسمها
ضروب الندی ثم اعتنقها البوارح.
و دیگری گوید:
من کان اعسی بذی مرخ و ساکنه
قریرعین لقد اصبحت مشتاقا
اری بعینی نحو الشرق کل ضحی
داب المقید منی النفس اطلاقاً
لغت نامه دهخدا
(ذُلْ مَ)
جایگاهی است براه مدینه به تبوک و رسول اکرم گاه رفتن به تبوک بدانجا نماز گزارده است. (از المراصع)
لغت نامه دهخدا
(ذُلْ مَن ن)
خداوند منتهای بسیار. (دهار). عطابخش. منان. منعم. نامی از نامهای خدای تعالی:
حج بکن و کام دل بخواه از اینرو
کآنچه بخواهی تو بدهد ایزد ذوالمن.
فرخی.
دشمنان این ز خویشتن دیدند
خواجه از فضل ایزد ذوالمن.
فرخی.
چو در پیدا نهانی را ببینی
بدان کآمد سوی تو فضل ذوالمن.
ناصرخسرو.
علم اجلها بهیچ خلق نداده ست
ایزد دادار دادگستر ذوالمن.
ناصرخسرو.
آنکه در آفرینش عالم
غرض او بد ز ایزد ذوالمن
مسعودسعد.
تو آن عدیم همالی که نیست در عالم
همالت از همه آل پیمبر ذوالمن.
سوزنی.
مرد توکلم نزنم درگه ملوک
حاشا که شک به بخشش ذوالمن درآورم.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(ذُلْ)
نام چاهی است بسیار آب با آب شیرین در سه فرسنگی سوارقیه شاعر گوید:
لقد رعتمونی یوم ذی الغارروعه
باخبار سوء دونهن ّ مشیبی
لغت نامه دهخدا
(زَ)
نام مرغی است. (جهانگیری) (اوبهی). نام مرغی است غیرمعلوم و در مؤیدالفضلا می گوید نام مغی است یعنی آتش پرستی. (برهان) (آنندراج). یک نوع مرغی کوچک. (ناظم الاطباء). رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
نام مغی است. (شرفنامۀ منیری). نام یکی از پیشوایان مغان. (ناظم الاطباء). رجوع به ژواغار شود، روز جشن بزرگ آتش پرستان. (ناظم الاطباء). رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(ژَ)
نام مغی است. (لغت نامۀ اسدی). نام مغی می فروش است. نام یکی از بت پرستان بوده است. (برهان) :
گفتا که یکی مشکی است نی مشک تبتی
کاین مشک حشونقبی است از خم ژواغار.
ابوالعباس.
رجوع به خشوفغن شود. و اینکه بعض لغت نامه ها و شمس فخری کلمه را معنی مطلق مغ و غیره داده اند غلط است:
ز یمن اهتمام او در اسلام
عجب نبودز ایمان ژواغار.
شمس فخری (از جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(غُ مَ)
نام جائی است
لغت نامه دهخدا
(غِ)
خشمناک. (آنندراج). آن که سینۀ وی پر از خشم و کینه باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اوامر
تصویر اوامر
جمع امر، حکم ها و فرمانها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذوالمن
تصویر ذوالمن
صاحب عطا و بخشش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وارمر
تصویر وارمر
((مِ))
اجاق کوچک شمع دار که برای گرم نگه داشتن غذا به کار رود، چراغک (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ذوالمن
تصویر ذوالمن
((~. مَ ن ْ یا نُ))
از صفات خداوند به معنی دارنده نعمت ها، ذوالمنن
فرهنگ فارسی معین