موضعی است از نواحی عقیق. ابووجزه گوید: ترکن زهاء ذی سمر شمالاً و ذانهیا و نهیاعن یمین. و ابن الاثیر در المرصع گوید، جایگاهی است بحجاز. و در نزهه القلوب (چ بریل مقاله 3) حمداﷲ مستوفی گوید: و طریق الذی سلک رسول اﷲ صلی اﷲ علیه و آله وقت الهجره، از زیر مکه دلیل گرفت تا دریا کنار نزدیک عسفان و از آنجا براه رفت تا از قدید بگذشت از قدید بین الخرار رفت و بثنیه المراءه رفت و از آنجا بمیان مدلجه مجاج... پس بذی سمر پس ببطن اعداء
موضعی است از نواحی عقیق. ابووجزه گوید: ترکن زهاء ذی سمر شمالاً و ذانهیا و نهیاعن یمین. و ابن الاثیر در المرصع گوید، جایگاهی است بحجاز. و در نزهه القلوب (چ بریل مقاله 3) حمداﷲ مستوفی گوید: و طریق الذی سلک رسول اﷲ صلی اﷲ علیه و آله وقت الهجره، از زیر مکه دلیل گرفت تا دریا کنار نزدیک عسفان و از آنجا براه رفت تا از قدید بگذشت از قدید بین الخرار رفت و بثنیه المراءه رفت و از آنجا بمیان مدلجه مجاج... پس بذی سمر پس ببطن اعداء
در رساله ای که در آخر کتاب الجماهر بیرونی چاپ حیدرآباد دکن از کتاب الاکلیل للهمدانی در معرفت معادن بطبع رسیده است گوید: قال الهمدانی فی کتابه هذا کان بنی یعفر یحملوا الفضه من شبام سخم الی صنعاء و هی بالقرب من صنعاء علی ساعتین قریب من ذی مرمر و ظهر من قوله ان فیها معدن فضه
در رساله ای که در آخر کتاب الجماهر بیرونی چاپ حیدرآباد دکن از کتاب الاکلیل للهمدانی در معرفت معادن بطبع رسیده است گوید: قال الهمدانی فی کتابه هذا کان بنی یعفر یحملوا الفضه من شبام سخم الی صنعاء و هی بالقرب من صنعاء علی ساعتین قریب من ذی مرمر و ظهر من قوله ان فیها معدن فضه
و عن ابن الاعرابی (فعل) هذا (آثراما و آثرذی أثیر) کلاهما علی صیغه اسم الفاعل و کذلک آثراً بلاما و قال عروه بن الورد: فقالوا ما ترید فقلت ألهو الی الأصباح آثرذی اثیر. هکذا انشده الجوهری. قال الصغانی و الروایه و قالت یعنی امرأته أم وهب و اسمها سلمی. یقال لقیته (اول ذی أثیر وأثیره ذی أثیر) نقله الصغانی. (و اثره ذی اثیر بالضم) و ضبطه الصاغانی بالکسر و قیل الاثیر الصبح و ذوأثیر وقته. (و) حکی اللحیانی (اثر ذی اثیرین بالکسر و یحرک) و اثره ما... (تاج العروس)
و عن ابن الاعرابی (فعل) هذا (آثراما و آثرذی أثیر) کلاهما علی صیغه اسم الفاعل و کذلک آثراً بلاما و قال عروه بن الورد: فقالوا ما ترید فقلت ألهو الی الأصباح آثرذی اثیر. هکذا انشده الجوهری. قال الصغانی و الروایه و قالت یعنی امرأته أم وهب و اسمها سلمی. یقال لقیته (اول ذی أثیر وأثیره ذی أثیر) نقله الصغانی. (و اثره ذی اثیر بالضم) و ضبطه الصاغانی بالکسر و قیل الاثیر الصبح و ذوأثیر وقته. (و) حکی اللحیانی (اثر ذی اثیرین بالکسر و یحرک) و اثره ما... (تاج العروس)
موضعی است به یمن. کثیر راست: بعزّه هاج الشوق فالدمع سافح مغان و رسم قد تقادم ما صح بذی المرخ من ود ان غیر رسمها ضروب الندی ثم اعتنقها البوارح. و دیگری گوید: من کان اعسی بذی مرخ و ساکنه قریرعین لقد اصبحت مشتاقا اری بعینی نحو الشرق کل ضحی داب المقید منی النفس اطلاقاً
موضعی است به یمن. کثیر راست: بعزّه هاج الشوق فالدمع سافح مغان و رسم قد تقادم ما صح بذی المرخ من ود ان غیر رسمها ضروب الندی ثم اعتنقها البوارح. و دیگری گوید: من کان اعسی بذی مرخ و ساکنه قریرعین لقد اصبحت مشتاقا اری بعینی نحو الشرق کل ضحی داب المقید منی النفس اطلاقاً
خداوند منتهای بسیار. (دهار). عطابخش. منان. منعم. نامی از نامهای خدای تعالی: حج بکن و کام دل بخواه از اینرو کآنچه بخواهی تو بدهد ایزد ذوالمن. فرخی. دشمنان این ز خویشتن دیدند خواجه از فضل ایزد ذوالمن. فرخی. چو در پیدا نهانی را ببینی بدان کآمد سوی تو فضل ذوالمن. ناصرخسرو. علم اجلها بهیچ خلق نداده ست ایزد دادار دادگستر ذوالمن. ناصرخسرو. آنکه در آفرینش عالم غرض او بد ز ایزد ذوالمن مسعودسعد. تو آن عدیم همالی که نیست در عالم همالت از همه آل پیمبر ذوالمن. سوزنی. مرد توکلم نزنم درگه ملوک حاشا که شک به بخشش ذوالمن درآورم. خاقانی
خداوند منتهای بسیار. (دهار). عطابخش. منان. منعم. نامی از نامهای خدای تعالی: حج بکن و کام دل بخواه از اینرو کآنچه بخواهی تو بدهد ایزد ذوالمن. فرخی. دشمنان این ز خویشتن دیدند خواجه از فضل ایزد ذوالمن. فرخی. چو در پیدا نهانی را ببینی بدان کآمد سوی تو فضل ذوالمن. ناصرخسرو. علم اجلها بهیچ خلق نداده ست ایزد دادار دادگستر ذوالمن. ناصرخسرو. آنکه در آفرینش عالم غرض او بد ز ایزد ذوالمن مسعودسعد. تو آن عدیم همالی که نیست در عالم همالت از همه آل پیمبر ذوالمن. سوزنی. مرد توکلم نزنم درگه ملوک حاشا که شک به بخشش ذوالمن درآورم. خاقانی
نام مرغی است. (جهانگیری) (اوبهی). نام مرغی است غیرمعلوم و در مؤیدالفضلا می گوید نام مغی است یعنی آتش پرستی. (برهان) (آنندراج). یک نوع مرغی کوچک. (ناظم الاطباء). رجوع به مادۀ بعد شود
نام مرغی است. (جهانگیری) (اوبهی). نام مرغی است غیرمعلوم و در مؤیدالفضلا می گوید نام مغی است یعنی آتش پرستی. (برهان) (آنندراج). یک نوع مرغی کوچک. (ناظم الاطباء). رجوع به مادۀ بعد شود
نام مغی است. (شرفنامۀ منیری). نام یکی از پیشوایان مغان. (ناظم الاطباء). رجوع به ژواغار شود، روز جشن بزرگ آتش پرستان. (ناظم الاطباء). رجوع به مادۀ قبل شود
نام مغی است. (شرفنامۀ منیری). نام یکی از پیشوایان مغان. (ناظم الاطباء). رجوع به ژواغار شود، روز جشن بزرگ آتش پرستان. (ناظم الاطباء). رجوع به مادۀ قبل شود
نام مغی است. (لغت نامۀ اسدی). نام مغی می فروش است. نام یکی از بت پرستان بوده است. (برهان) : گفتا که یکی مشکی است نی مشک تبتی کاین مشک حشونقبی است از خم ژواغار. ابوالعباس. رجوع به خشوفغن شود. و اینکه بعض لغت نامه ها و شمس فخری کلمه را معنی مطلق مغ و غیره داده اند غلط است: ز یمن اهتمام او در اسلام عجب نبودز ایمان ژواغار. شمس فخری (از جهانگیری)
نام مُغی است. (لغت نامۀ اسدی). نام مغی می فروش است. نام یکی از بت پرستان بوده است. (برهان) : گفتا که یکی مشکی است نی مشک تبتی کاین مشک حشونقبی است از خم ژواغار. ابوالعباس. رجوع به خشوفغن شود. و اینکه بعض لغت نامه ها و شمس فخری کلمه را معنی مطلق مغ و غیره داده اند غلط است: ز یُمن اهتمام او در اسلام عجب نبودز ایمان ژواغار. شمس فخری (از جهانگیری)