تیزکننده کارد. (آنندراج). نعت فاعلی است از تذلیق به معنی تیز کردن لبۀ کارد و جز آن. رجوع به تذلیق شود، آنکه آماده می کند و حاضر می سازد زبان آور در سخنوری را. (ناظم الاطباء). در مآخذ دسترس ما تذلیق بدین معنی نیامده است. رجوع به ذلاقت شود
تیزکننده کارد. (آنندراج). نعت فاعلی است از تذلیق به معنی تیز کردن لبۀ کارد و جز آن. رجوع به تذلیق شود، آنکه آماده می کند و حاضر می سازد زبان آور در سخنوری را. (ناظم الاطباء). در مآخذ دسترس ما تذلیق بدین معنی نیامده است. رجوع به ذلاقت شود
شیر آب آمیخته. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، کارد لبه تیز. محددالطرف. (از اقرب الموارد). - ابن المذلق، مردی که اعراب درنهایت افلاس بدو مثل زنند. رجوع به ابن المذلق شود
شیر آب آمیخته. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، کارد لبه تیز. محددالطرف. (از اقرب الموارد). - ابن المذلق، مردی که اعراب درنهایت افلاس بدو مثل زنند. رجوع به ابن المذلق شود
تیزکننده کارد. (ناظم الاطباء). نعت فاعلی است از اذلاق به معنی تیز کردن کارد و سنان. رجوع به اذلاق شود، بی آرام کننده. (آنندراج) : اذلقه، اقلقه. (متن اللغه). رجوع به اذلاق شود تلفظشده از نوک زبان. (ناظم الاطباء)
تیزکننده کارد. (ناظم الاطباء). نعت فاعلی است از اذلاق به معنی تیز کردن کارد و سنان. رجوع به اذلاق شود، بی آرام کننده. (آنندراج) : اذلقه، اقلقه. (متن اللغه). رجوع به اذلاق شود تلفظشده از نوک زبان. (ناظم الاطباء)
ذلاقت. تیز شدن سنان یا کارد و مانند آن. تیززبانی. تیز شدن زفان و سنان. (تاج المصادر بیهقی). ذلق لسان و ذلق لسان تیز و فصیح گردیدن زبان. تیززبان شدن. (زوزنی) ، بی آرامی. بی آرام شدن. (تاج المصادر بیهقی) ، روشن شدن، چنانکه چراغ، ذلق ضب ّ، برآمدن سوسمار از ریگ درشت بسوی نرمتر، ذلق کسی از عطش، نزدیک مرگ شدن او از تشنگی. بر مرگ بودن از تشنگی، پیخال افکندن مرغ. فضله انداختن طیر، سست کردن باد گرم کسی را، سست وناتوان گردانیدن روزه کسی را، ذلق الأمعاء، سستی و ضعف ماسکه.
ذلاقت. تیز شدن سنان یا کارد و مانند آن. تیززبانی. تیز شدن زفان و سنان. (تاج المصادر بیهقی). ذَلق لسان و ذَلَق لسان تیز و فصیح گردیدن زبان. تیززبان شدن. (زوزنی) ، بی آرامی. بی آرام شدن. (تاج المصادر بیهقی) ، روشن شدن، چنانکه چراغ، ذلق ضَب ّ، برآمدن سوسمار از ریگ درشت بسوی نرمتر، ذلق کسی از عطش، نزدیک مرگ شدن او از تشنگی. بر مرگ بودن از تشنگی، پیخال افکندن مرغ. فضله انداختن طیر، سست کردن باد گرم کسی را، سست وناتوان گردانیدن روزه کسی را، ذلق الأمعاء، سستی و ضعف ماسکه.
زدن: با دستواره، گادن، شستن جامه، مکیدن شیر، سیراب کردن زمین هموار، سبزه نرم، گیاه زود روی، چاپلوسی، زبانبازی دوستی و مهربانی بدروغ چاپلوسی، زمین هموار، سبزه نرم و نازک
زدن: با دستواره، گادن، شستن جامه، مکیدن شیر، سیراب کردن زمین هموار، سبزه نرم، گیاه زود روی، چاپلوسی، زبانبازی دوستی و مهربانی بدروغ چاپلوسی، زمین هموار، سبزه نرم و نازک