جدول جو
جدول جو

معنی ذمخ - جستجوی لغت در جدول جو

ذمخ(ذَ / ذِ مَ)
بار درختی است
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ذما
تصویر ذما
بقیۀ روح، باقی جان، رمق، باقی جان در مذبوح، تشنج مذبوح پس از ذبح
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ذمی
تصویر ذمی
غیر مسلمان که جان و مال او در امان و پناه اسلام باشد و جزیه بدهد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ذمت
تصویر ذمت
امن، زینهار، عهده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ذمه
تصویر ذمه
عهد، ضمان، پیمان، بر عهده گرفتن، تعهد داشتن
فرهنگ فارسی عمید
(تَ نَضْ ضُ)
بر سوراخ گوش زدن. و رسیدن بدان پس خسته کردن آن را. (منتهی الارب) (آنندراج). به سوراخ گوش زدن چنانکه آن را خسته کند. (از اقرب الموارد) ، برآمدن یا شکوفه برآوردن زراعت. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
فخر و تکبر کردن. (زوزنی). تکبر کردن. گردنکشی نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَ مَ)
شهری است در روم و گویند میان آن و ارزنجان یک روز راه فاصله است. (از معجم البلدان). قلعه ای بر ساحل فرات. (نخبه الدهردمشقی). و رجوع به سرزمینهای خلافت شرقی ص 127 شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
کمخ بأنفه کمخاً، بزرگ منشی نمود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تکبر کرد و بینی خود را به نشانۀ غرور و کبر بالا گرفت. (از اقرب الموارد) ، ریخ زدن. (از منتهی الارب) (آنندراج) : کمخ به، ریح زد و تغوط کرد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، لگام بازکشیدن اسب را تا سر راست دارد. (آنندراج) (از اقرب الموارد). لگام بازکشیدن اسب را تا سر راست دارد یا بازایستد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به کمح شود
لغت نامه دهخدا
(شُمْ مَ)
جمع واژۀ شامخ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به شامخ شود
لغت نامه دهخدا
(زُمْ مَ)
جمع واژۀ زامخ. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به زامخ شود
لغت نامه دهخدا
(شَ مَ)
نیه شمخ، نیت دور و بلند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ وَهَْ هَُ)
بلند شدن کوه. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بلند شدن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادربیهقی) (دهار). سمق (که سین به شین و قاف به خاء تبدیل شده است). (از نشوءاللغه ص 20). رجوع به سمق شود، بینی خود را بالا کشیدن از راه تکبر و غرور. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
درختان انبوه و فراهم آمده. (منتهی الارب). درخت مجتمع و انبوه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ مَ)
رمق و باقیماندۀ جان. (ناظم الاطباء). شاید لهجۀ عامیانه ای است از رمق
لغت نامه دهخدا
(ذِمْ می ی)
منسوب به ذمّه یکی از اهل ذمه. زنهاری وزینهاری اسلام. یعنی یک تن از اهل کتاب که در زینهارو امان اسلام درآمده و شرائط ذمه پذیرفته است. جزیه گذار. مال گذار. (دستوراللغه ادیب نطنزی) :
دو خازن فکر و الهامش دو حارس شرع و توفیقش
دو ذمّی نفس و آمالش دو رسمی چرخ و کیهانش.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(ذَمْ می ی)
منسوب به ذمی که قریه ای است بدو فرسنگی سمرقند. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(ذَ ما)
بوی ناخوش
لغت نامه دهخدا
(زَ مَ)
عقبه زمخ، عقبۀ سخت و دور دراز. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حَ رَ فَ)
نیک آلودن بدن را به بوی خوش. (منتهی الارب). آلودن تن به بوی خوش چنانکه میچکیده باشد. (منتخب اللغات)
لغت نامه دهخدا
(ظِ مَ)
درختی است که به درخت چنار ماند، درخت انجیر، به لغت طی، اسم ثمر جودار است نزد اهل عرب به قیروان و غیر آن. و بعضی گفته اند که آن ثمرۀ جوذر است. رجوع به جوذر شود
لغت نامه دهخدا
(حِ نَ)
تکبر و بزرگ منشی کردن، گویند: طمخ بأنفه، ای تکبر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ذَ)
قریه ای است از قراء سمرقند
لغت نامه دهخدا
تصویری از ذمی
تصویر ذمی
هر چیزی که بر عهده کسی باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شمخ
تصویر شمخ
بلند شدن، منی کردن راه دور، زمین دور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سمخ
تصویر سمخ
خستن گوش زخم کردن گوش، شکوفه برآوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جمخ
تصویر جمخ
سرافرازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زمخ
تصویر زمخ
گردنه دراز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمخ
تصویر رمخ
درخت انبوه، جمع رمخه، از ریشه پارسی غوره خرماها
فرهنگ لغت هوشیار
کفایت ضمانت، نتیجه ای که از تعهد حاصل شود، عهد پیمان ضمان زینهار یا اهل ذمه اهل کتاب از زردشتیان جهودان و ترسایان که در سرزمین مسلمانان زندگی کنند (با شروط ذمه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذمر
تصویر ذمر
بر انگیختن، ترسانیدن دلیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذمط
تصویر ذمط
نای بریده گلو بریدن
فرهنگ لغت هوشیار
کفایت ضمانت، نتیجه ای که از تعهد حاصل شود، عهد پیمان ضمان زینهار یا اهل ذمه اهل کتاب از زردشتیان جهودان و ترسایان که در سرزمین مسلمانان زندگی کنند (با شروط ذمه)، پر آب، کم آب از واژگان دو پهلو پیمان زینهار، پایندانی، پذرفتاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذمه
تصویر ذمه
((ذِ مِّ))
کفالت، ضمانت، عهد، پیمان
اهل ذمه: اهل کتاب از زرتشتیان، یهودیان و ترسایان که در سرزمین مسلمان زندگی کنند (با شروط ذمه)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ذمی
تصویر ذمی
((ذِ مّ))
غیرمسلمانی که به علت پرداخت جزیه، جان و مالش در پناه اسلام است
فرهنگ فارسی معین