جدول جو
جدول جو

معنی ذلق - جستجوی لغت در جدول جو

ذلق
تیز، تیز زبان، زبان آور، فصیح
تصویری از ذلق
تصویر ذلق
فرهنگ فارسی عمید
ذلق
تیز شدن، تیز شدن کارد و مانند آن، فصیح و تیز زبان شدن، تیز زبانی
تصویری از ذلق
تصویر ذلق
فرهنگ فارسی عمید
ذلق
(تَ)
ذلاقت. تیز شدن سنان یا کارد و مانند آن. تیززبانی. تیز شدن زفان و سنان. (تاج المصادر بیهقی). ذلق لسان و ذلق لسان تیز و فصیح گردیدن زبان. تیززبان شدن. (زوزنی) ، بی آرامی. بی آرام شدن. (تاج المصادر بیهقی) ، روشن شدن، چنانکه چراغ، ذلق ضب ّ، برآمدن سوسمار از ریگ درشت بسوی نرمتر، ذلق کسی از عطش، نزدیک مرگ شدن او از تشنگی. بر مرگ بودن از تشنگی، پیخال افکندن مرغ. فضله انداختن طیر، سست کردن باد گرم کسی را، سست وناتوان گردانیدن روزه کسی را، ذلق الأمعاء، سستی و ضعف ماسکه.
لغت نامه دهخدا
ذلق
(ذَ لِ)
تیز. (زبان و سنان و مانند آن). حاد، زبانی گشاده. طلق، نسو، خطیب ذلق، فصیح. زبان آور. تیززبان. گشاده زبان. هویداسخن. سبک زبان
لغت نامه دهخدا
ذلق
(ذُ)
جمع واژۀ اذلق و ذلقاء
لغت نامه دهخدا
ذلق
(ذُ لَ / ذُ لُ)
تیز، فصیح: لسان ذلق، زبانی تیز و فصیح
لغت نامه دهخدا
ذلق
(ذِ)
شمشیرگونه ای که دو حدّ و نوکی تیز دارد و میان عصا پنهان کنند
لغت نامه دهخدا
ذلق
چیره زبان تیز زبان ذلیق. آسه راه چیره زبان تیز زبان، تیزی، زبان گویا تیز شدن: زبان سر نیزه، افکندن: سرگین، سست شدن
فرهنگ لغت هوشیار
ذلق
((ذِ لِ))
چیره زبان، تیززبان
تصویری از ذلق
تصویر ذلق
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فلق
تصویر فلق
(پسرانه)
سپیده صبح، فجر، نام سوره ای در قرآن کریم
فرهنگ نامهای ایرانی
(ذَ قَ / ذَ لَ قَ)
ذلقت. تیزی هرچیزی. ذلق، سر زبان. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(مُ ذَلْ لَ)
شیر آب آمیخته. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، کارد لبه تیز. محددالطرف. (از اقرب الموارد).
- ابن المذلق، مردی که اعراب درنهایت افلاس بدو مثل زنند. رجوع به ابن المذلق شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ذَلْ لِ)
تیزکننده کارد. (آنندراج). نعت فاعلی است از تذلیق به معنی تیز کردن لبۀ کارد و جز آن. رجوع به تذلیق شود، آنکه آماده می کند و حاضر می سازد زبان آور در سخنوری را. (ناظم الاطباء). در مآخذ دسترس ما تذلیق بدین معنی نیامده است. رجوع به ذلاقت شود
لغت نامه دهخدا
(مُ لِ)
تیزکننده کارد. (ناظم الاطباء). نعت فاعلی است از اذلاق به معنی تیز کردن کارد و سنان. رجوع به اذلاق شود، بی آرام کننده. (آنندراج) : اذلقه، اقلقه. (متن اللغه). رجوع به اذلاق شود
تلفظشده از نوک زبان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
بقول خارزنجی حفرٌ اخادید. (معجم البلدان) ، یعنی مغاکها و گوها و گودالهائی است، دانستن، اباحه. (اقرب الموارد) ، استماع. (اقرب الموارد). گوش داشتن. (زوزنی). گوش فراداشتن
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
تیز چنانکه زبان وسنان. زبان تیز. (منتهی الارب). سنان تیز. (منتهی الارب) ، بدردگوش مبتلا گشتن، خشک شدن گرفتن گیاه
لغت نامه دهخدا
(ذَ لِ قَ)
تأنیث ذلق. زن تیززبان. زن زبان آور. ذلیقه
لغت نامه دهخدا
(ذَ لَ)
نام مجموع دو وادی به یمامه و آنگاه که سیل آندو تلاقی کند و یکی شوند آن را ریب نامند. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ذرق
تصویر ذرق
شبدر خودرو اسپست دشتی از گیاهان پیخال سرگین پرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذوق
تصویر ذوق
چشیدن، چاشنی گرفتن، آزمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذولق
تصویر ذولق
تیزی، کرانه زبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذلت
تصویر ذلت
خواری، زبونی، مقابل عزت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زلق
تصویر زلق
لغزیدن، خزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذعق
تصویر ذعق
بانگ زدن تر ساندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذلق بیان
تصویر ذلق بیان
نیکو سخن سخنور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذلک
تصویر ذلک
اسم اشاره برای دور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذله
تصویر ذله
خواری، گناهکاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذلیق
تصویر ذلیق
گشاده زبان زبان آور تیز زبان. تیز زبان، سر نیزه تیز
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته دله گربه بیابانی از جانوران گول جامه پشمینه سوفیان، لغزانیدن نوعی پشمینه که درویشان پوشند جامه مرقع صوفیان. گربه صحرایی دله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلق
تصویر بلق
در بگشادن، واگشادن در
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اذلق
تصویر اذلق
زبان تیز، نیزه تیز
فرهنگ لغت هوشیار
غیاث این واژه را جلق آورده و آن را تازی نمی داند زلغ چل زنی سر تراشیدن، خنده دندان نمای -1 ارضا کردن غریزه جنسی بوسایلغیر طبیعی، عملی که بوسیه آن بطور غیر طبیعی ارضا غریزه جنسی واقناع لذات شهوانی میشود. این عمل را ممکنست جوانان توسط دست یا وسایل دیگر در خفا انجام دهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلق
تصویر خلق
آفرینش، مردم، نو آوری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ذلت
تصویر ذلت
خواری، سرشکستگی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حلق
تصویر حلق
گلو
فرهنگ واژه فارسی سره