جدول جو
جدول جو

معنی ذفروق - جستجوی لغت در جدول جو

ذفروق
(ذُ)
قمع خرما. کون خرما. ج، ذفاریق
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فروق
تصویر فروق
فریق ها، گروه ها، دسته ها، جمع واژۀ فریق برای مثال خسرو صاحب القرآن، تاج فروق خسروان / جعفر دین به صادقی، حیدر کین به صفدری (خاقانی - ۴۲۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مفروق
تصویر مفروق
عدد کوچک تری که از عدد بزرگ تر کم شود، پراکنده
فرهنگ فارسی عمید
(ثُ)
چوب خوشۀ خرما، پشیزۀ سر خرما یا آنچه بدان قمع خرما ملصق باشد. چوب خوشۀ انگور و خرما که دنبالۀ انگورو خرما بدان پیوسته است، انگور که به چوب خوشه متصل باشد، چوب خوشۀ بی انگور، ج، ثفاریق، او را ثفروقی نیست، نیست او را چیزی
لغت نامه دهخدا
(تِ)
غلاف بر خرما و مانند آن. (منتهی الارب). خوشۀ خرما. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جداکرده شده وپراکنده از هر چیزی. (آنندراج) (از ناظم الاطباء).
- لفیف مفروق. رجوع به لفیف شود.
- وتد مفروق، (اصطلاح عروض) در اصطلاح عروضیان، سه حرف را گویند که حرف وسطی ساکن باشد. (از اقرب الموارد). و رجوع به وتد شود.
، (اصطلاح حساب) هرگاه عددی خرد را از عددی بزرگ کم کنی، چون دو را از سه بیرون کنی، دو مفروق است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). فرهنگستان ایران ’کاسته’ را بجای این کلمه پذیرفته است
لغت نامه دهخدا
(فُ)
جمع واژۀ فریق. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فَ / فَرْ رو)
مرد ترسنده. (منتهی الارب). شدیدالفزع. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
جایی است در پائین هجر بسوی نجد و قومی در آن زیست میکنند. (از معجم البلدان)
لقب شهر قسطنطنیه است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
پیش آمدن کسی را دو راهه. (منتهی الارب). پیش آمدن دو راه کسی را و پرسیدن او که کدام راه را رود. (از اقرب الموارد) ، رمیدن شتر ماده و خر و برجستن از درد زه. (منتهی الارب). گرفتن مخاض ناقه را و رمیدن و برجستن، واضح شدن امری کسی را. (از اقرب الموارد) ، خداوند خسته پاره گردیدن، سرگین انداختن مرغ. (منتهی الارب) ، توضیح دادن امری را برای کسی. (از اقرب الموارد) ، فریقه خورانیدن زن را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، توجه کردن کسی کاری را و یافتن راه آنرا. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
پرا کنیده، جداسته، کاسته پراکنده شده جدا کرده مقابل مقرون، عددی کوچکتر که از عددی بزرگتر تفریق شود مقابل مفروق منه مانند: 10 -6 4 (6 مفروق است) یا لفیف مفروق. یا وتد مفروق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فروق
تصویر فروق
مرد ترسنده و بیمناک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفروق
تصویر مفروق
((مَ))
پراکنده، جدا کرده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فروق
تصویر فروق
((فَ))
مرد ترسنده، ترسان
فرهنگ فارسی معین
پراکنده شده، جداکرده
متضاد: مقرون، کاسته، تفریق شده
متضاد: مفروق منه
فرهنگ واژه مترادف متضاد