- ذعن
- گردن نهادن فرمانبرداری رام گشتن
معنی ذعن - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
پلیدی سرگین
زدن بر گردن کسی
خستوییدن (اعتراف کردن)
بانگ زدن تر ساندن
زهر خوراندن، زهر زود کش
ترس بیم
هوش، اندیشه، یاده
قوه باطنی که مطالب را بیادگار نگاه میدارد
گولی، سستی بینی کوه، کوه دراز، آفتاب زدگی
مشک بزرگ، پیه چربی، می ناب دول چرمینه، سایبان بام سایه پوش بام
پراکندن، ژولیدن برگ خشک
سهل و آسان در حاجت
نفرین کردن، دشنام دادن، راندن
کلانسال گردیدن، بد گویی کردن، نیزه زدن، گوشه زدن، سرزنش، پیغاره زدن پیغاره زنی که بد چرا کردی گر بد کردم به خویشتن کردم (بدایعی)، رنجاندن به سخن، به بیابان زدن به بیابان رفتن، وا خواهی (اعتراض به رای) نیزه زدن، عیب کسی را گفتن سرزنش کردن ملامت کردن، کنایه زدن کنایه گفتن، نیزه زنی، عیب جویی عیب گویی، سرزنش ملامت
کوچ کردن و از جائی بجائی شدن
نفرین، لعنت، طرد، دور کردن از خیر
از واژگان دو پهلو اندک، بسیار، کوتاه، دراز، آسان، دور رفتن، بالیده شدن توانگر دراز طویل، کوتاه، اندک قلیل، بسیار، آسان سهل، توانگر ثروتمند
پناهگاه، زمین سفت
رفتن، کوچ کردن
طعنه، نیزه زدن
طعن کردن: سرزنش کردن، عیب کردن، ملامت کردن
طعن کردن: سرزنش کردن، عیب کردن، ملامت کردن
زنخ، چانه، زنخدان
فهم، دریافت، یاد، قوۀ باطنی که مطالب را به یاد نگه می دارد، هوش
Verstand
umysł