- ذعق
- بانگ زدن تر ساندن
معنی ذعق - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
چیره زبان تیز زبان ذلیق. آسه راه چیره زبان تیز زبان، تیزی، زبان گویا تیز شدن: زبان سر نیزه، افکندن: سرگین، سست شدن
گردن نهادن فرمانبرداری رام گشتن
خستوییدن (اعتراف کردن)
زهر خوراندن، زهر زود کش
ترس بیم
داروی کشنده
شبدر خودرو اسپست دشتی از گیاهان پیخال سرگین پرندگان
چشیدن، چاشنی گرفتن، آزمودن
بانگ زدن، ترساندن، شور کردن، گزیدن کژدم شبروی ترسان
درخش گرفتگی درخش زدگی، گیج گشتن، نیست گشتن: در خدای زبانزد سوفیگری مرگ سر در گم بیهوش گردیدن، بیهوشی، فانی شدن در حق است هنگامی که تجلی ذاتی حق به وسیله انواری که جز ذات حق سوی الله را محترق کند بر بندگان خاص حق وارد شود
تیز، تیز زبان، زبان آور، فصیح
خوشی و نشاط، چشیدن مزۀ چیزی، آزمودن طعم چیزی، چشایی، ذائقه، قوه ای که به وسیلۀ آن طعم چیزها ادراک می شود
ذوق کردن: به نشاط آمدن، اظهار شادی و مسرت کردن
ذوق کردن: به نشاط آمدن، اظهار شادی و مسرت کردن
کویک خرما دار، دشنام دادن، بریدن شاخه کویک خوشه انگور، خوشه خرما، ارجمندی، گل آذین دیهیم
لیسیدن، مردن
آواز کردن غراب
((ذُ))
فرهنگ فارسی معین
چشیدن، چشایی، در فارسی نشاط، بشاشت، خوشی، علاقه و استعداد برای یادگیری، لذت، اولین مرحله از مراحل شهود، کسی را کور کردن او را دلسرد و بی علاقه کردن، تو زدن، ناخوشایند بودن
تیز شدن، تیز شدن کارد و مانند آن، فصیح و تیز زبان شدن، تیز زبانی
Tastefulness
изысканность
Geschmackvoll
витонченість
gustowność
bom gosto
buon gusto
buen gusto
raffinement
smaakvolheid
सुसंस्कृतता
keindahan