جدول جو
جدول جو

معنی صعق

صعق((ص یا صَ عَ))
بیهوش گردیدن، فنا شدن در حق است هنگام تجلی ذات حق
تصویری از صعق
تصویر صعق
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با صعق

صعق

صعق
درخش گرفتگی درخش زدگی، گیج گشتن، نیست گشتن: در خدای زبانزد سوفیگری مرگ سر در گم بیهوش گردیدن، بیهوشی، فانی شدن در حق است هنگامی که تجلی ذاتی حق به وسیله انواری که جز ذات حق سوی الله را محترق کند بر بندگان خاص حق وارد شود
فرهنگ لغت هوشیار

صعق

صعق
نصر گوید: آبی است مر بنی سلمه بن قشیر را. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

صعق

صعق
آنکه بشنیدن آواز سخت بیهوش گردیده باشد، منتظر و متوقع صاعقه از شدت هول، مرد سخت آواز. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

صعق

صعق
بیهوش گردیدن. (منتهی الارب). بیهوش شدن. (بحر الجواهر) (ترجمان علامۀ جرجانی). بیهوش شدن و مردن. (دهار). بیهوش شدن و بمردن. (مصادر زوزنی) ، در اصطلاح صوفیه مرتبۀ فنا است در حق. کذا فی کشف اللغات و فی الجرجانی. صعق عبارت از فانی شدن در حق است، هنگامی که تجلی ذاتی حق بوسیلۀ انواری که جز ذات حق ماسوی اﷲ را محترق کند بر بندگان خاص حق وارد شود. (کشاف اصطلاحات الفنون) ، سخت آواز شدن. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا