جدول جو
جدول جو

معنی ذریع - جستجوی لغت در جدول جو

ذریع
تیزرو، شتاب رو، سبک سیر
تصویری از ذریع
تصویر ذریع
فرهنگ لغت هوشیار
ذریع
سریع، تیزرو، سبک سیر، شفیع
تصویری از ذریع
تصویر ذریع
فرهنگ فارسی عمید
ذریع
((ذَ))
تیزرو، سبک سیر، فراخ گام، فاش، فراوان، بسیار
تصویری از ذریع
تصویر ذریع
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ذریعه
تصویر ذریعه
دست آویز، واسطه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذریعه
تصویر ذریعه
((ذَ عِ))
وسیله، واسطه، دست آویز، جمع ذرایع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ذریعه
تصویر ذریعه
وسیله، دست آویز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دریع
تصویر دریع
زرهک زره کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذریه
تصویر ذریه
نسل، فرزندان، پشت، پدران، نسل آدمی و پری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذریس
تصویر ذریس
اندلسی سر خبال تیهو از پرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
داروی خشک سوده یا کوفته پراکندنی پاشیدنی در چشم و جراحات ذریره جمع ذرورات، نوعی بوی خوش عطر ذریره جمع اذره. گروزه (جمعیت)، پشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذریت
تصویر ذریت
نسل فرزندان جمع ذراری و ذریات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذرایع
تصویر ذرایع
وسایط، وسایل، دست آویزها
فرهنگ لغت هوشیار
بازو، آرنج، واحد طول و آن عبارت است از ابتدای ساعد دست (مرفق) تا سر انگشتان (رساله مقداریه. فرهنگ ایران زمین 4- 1: 10 ص 431) ارش رش گز جمع اذرع، واحد طول معادل شش قبضه (مشت) که با انگشتان (غیر انگشت شست) با یگدیگر متصل ساخته ملاحظه میشود و این مجموع بمقدار بیست و چهارساعت خواهد بود که از جانب پهنا بیکدیگر گذارند (رساله مقداریه ایضا ص 2- 431)، بازو، آرنج، اریش ارش یکان درازا (گویش گیلکی) گز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذایع
تصویر ذایع
آشکار، شایع، پیدا، ظاهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سریع
تصویر سریع
شتابان، تند، پرشتاب، چابک، چالاک، فرز
فرهنگ واژه فارسی سره
خود روی دانه افتاده و کشت ناشده که خود روید، کشت بارانی بش (زراعت دیم)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خریع
تصویر خریع
سست، ضعیف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تریع
تصویر تریع
درنگ کردن و توقیف نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سریع
تصویر سریع
جلد و شتاب کننده، زود، شتابنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شریع
تصویر شریع
نیام کویک (نخل)، برک (پارچه یکتانی)
فرهنگ لغت هوشیار
افکنده افتاده زمین خورده، دیو زده، یگاه رونده، تازیانه، کمان ناتراشیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سریع
تصویر سریع
شتابنده، زود، تند، چست و چالاک، در علوم ادبی در علم عروض بحری از شعر بر وزن مفتعلن مفتعلن فاعلات
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قریع
تصویر قریع
سید، مهتر، پهلوان، حریف، هم نبرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ذراع
تصویر ذراع
ارش، در ریاضیات واحد اندازه گیری طول، تقریباً معادل طول فاصلۀ میان آرنج تا سر انگشتان یک مرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضریع
تصویر ضریع
غشای نازک روی استخوان، گیاهی بدبو، عوسج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ذرایع
تصویر ذرایع
ذریعه ها، وسیله ها، دست آویزها، جمع واژۀ ذریعه
فرهنگ فارسی عمید
اسپوشه، زاخل تر (شبرق) از گیاهان، خار کویک (کویک نخل)، درخت خشک، می تنک می آبکی، کلان پستان: زن، کلان پستان: گوسفند نسج پوششی استخوان که لایه نازکی است و استخوان ساز است و موجب رشد عرضی استخوان می شود. یا ورم ضریع. التهاب و تورم پوششی استخوان
فرهنگ لغت هوشیار
آبله ریزه، مهتر بزرگ مردم، هماورد، گشن برگزیده سرور قوم مهتر، همارود حریف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وریع
تصویر وریع
خویشتندار، پرهیزگار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذراع
تصویر ذراع
((ذِ))
بازو، آرنج، واحدی برای طول، از نوک انگشتان تا آرنج
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ذایع
تصویر ذایع
((یِ))
آشکار، فاش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ذریه
تصویر ذریه
((ذُ رِّ یُِ))
نسل فرزندان، مفرد ذراری و ذریات، ذریت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ذریت
تصویر ذریت
((ذُ رّ یَّ))
نسل فرزندان، مفرد ذراری و ذریات، ذریه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سریع
تصویر سریع
((سَ))
تند رونده، شتابنده، چست و چالاک، یکی از بحرهای عروضی بر وزن «مفتعلن مفتعلن فاعلان»
فرهنگ فارسی معین
((ضَ))
نسج پوششی استخوان که لایه نازکی است و استخوان ساز است و موجب رشد عرضی استخوان می شود
فرهنگ فارسی معین