تیزرو. شتاب رو. سبک سیر. ذروع. فرس ذریع، اسب سبک سیر و تیزرو و فراخ گام و همچنین است بعیر ذریع، فراخ گام. واسعالخطو. و در صفت رسول صلوات اﷲعلیه آمده است، کان ذریعالمشی، ای واسعالخطو، امر فراخ و وسیع، مرگی. مرگامرگی. وبا. موت فاشی، تند. سریع. بشتاب. تیز. زود. ناگهانی. قتل ذریع، قتل سریع. اکل ذریع، خوردنی بشتاب و بسیار. و فی الحدیث: فأکل اکلاً ذریعاً، ای سریعاً و کثیراً، شفیع. خواهشگر، وسیله. (مهذب الاسماء). دست آویز. ذریعه، موت ذریع، مرگی فاش. (مهذب الاسماء)
تیزرو. شتاب رو. سبک سیر. ذروع. فرس ذریع، اسب سبک سیر و تیزرو و فراخ گام و همچنین است بعیر ذریع، فراخ گام. واسعالخطو. و در صفت رسول صلوات اﷲعلیه آمده است، کان ذریعالمشی، ای واسعالخطو، امر فراخ و وسیع، مرگی. مرگامرگی. وبا. موت فاشی، تند. سریع. بشتاب. تیز. زود. ناگهانی. قتل ذریع، قتل سریع. اکل ذریع، خوردنی بشتاب و بسیار. و فی الحدیث: فأکل اکلاً ذریعاً، ای سریعاً و کثیراً، شفیع. خواهشگر، وسیله. (مهذب الاسماء). دست آویز. ذریعه، موت ذریع، مرگی فاش. (مهذب الاسماء)
خبه کردن کسی را به ذراع از پس وی. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (المنجد) (اقرب الموارد) ، خبر دادن کسی را به چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از المنجد) (از اقرب الموارد) ، بستن ذراع شتر را برسن زائد از جهاز. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، بلند کردن مرد دست را برای ترسانیدن یا مژده دادن. (المنجد) (اقرب الموارد) ، فراخ کردن بازو را در شناوری. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد) (متن اللغه) : ذرع الرجل فی سباحته تذریعاً، اتسع و مد ذراعیه . (لسان العرب) ، اقرار نمودن به چیزی. (منتهی الارب) (المنجد) (اقرب الموارد) ، مدد خواستن بدودست خود و جنبانیدن هر دو دست را در آب کشیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، دست اندازان رفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد) ، بدست اشاره کردن مژده ور. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) : سوابق خیل لم یذرع بشیرها. (اقرب الموارد). خبر دادن کسی را به چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد) ، زیاده روی کردن مژده دهنده در کلام خود. (اقرب الموارد) ، سخت دشنام دادن کسی را مقابل مردمان: ذرعه بیننا، ای سببه. (المنجد)
خبه کردن کسی را به ذراع از پس وی. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (المنجد) (اقرب الموارد) ، خبر دادن کسی را به چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از المنجد) (از اقرب الموارد) ، بستن ذراع شتر را برسن زائد از جهاز. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، بلند کردن مرد دست را برای ترسانیدن یا مژده دادن. (المنجد) (اقرب الموارد) ، فراخ کردن بازو را در شناوری. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد) (متن اللغه) : ذرع الرجل فی سباحته تذریعاً، اتسع و مد ذراعیه ُ. (لسان العرب) ، اقرار نمودن به چیزی. (منتهی الارب) (المنجد) (اقرب الموارد) ، مدد خواستن بدودست خود و جنبانیدن هر دو دست را در آب کشیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، دست اندازان رفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد) ، بدست اشاره کردن مژده ور. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) : سوابق خیل لم یذرع بشیرها. (اقرب الموارد). خبر دادن کسی را به چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد) ، زیاده روی کردن مژده دهنده در کلام خود. (اقرب الموارد) ، سخت دشنام دادن کسی را مقابل مردمان: ذرعه بیننا، ای سببه. (المنجد)
بازو، آرنج، واحد طول و آن عبارت است از ابتدای ساعد دست (مرفق) تا سر انگشتان (رساله مقداریه. فرهنگ ایران زمین 4- 1: 10 ص 431) ارش رش گز جمع اذرع، واحد طول معادل شش قبضه (مشت) که با انگشتان (غیر انگشت شست) با یگدیگر متصل ساخته ملاحظه میشود و این مجموع بمقدار بیست و چهارساعت خواهد بود که از جانب پهنا بیکدیگر گذارند (رساله مقداریه ایضا ص 2- 431)، بازو، آرنج، اریش ارش یکان درازا (گویش گیلکی) گز
بازو، آرنج، واحد طول و آن عبارت است از ابتدای ساعد دست (مرفق) تا سر انگشتان (رساله مقداریه. فرهنگ ایران زمین 4- 1: 10 ص 431) ارش رش گز جمع اذرع، واحد طول معادل شش قبضه (مشت) که با انگشتان (غیر انگشت شست) با یگدیگر متصل ساخته ملاحظه میشود و این مجموع بمقدار بیست و چهارساعت خواهد بود که از جانب پهنا بیکدیگر گذارند (رساله مقداریه ایضا ص 2- 431)، بازو، آرنج، اریش ارش یکان درازا (گویش گیلکی) گز
اسپوشه، زاخل تر (شبرق) از گیاهان، خار کویک (کویک نخل)، درخت خشک، می تنک می آبکی، کلان پستان: زن، کلان پستان: گوسفند نسج پوششی استخوان که لایه نازکی است و استخوان ساز است و موجب رشد عرضی استخوان می شود. یا ورم ضریع. التهاب و تورم پوششی استخوان
اسپوشه، زاخل تر (شبرق) از گیاهان، خار کویک (کویک نخل)، درخت خشک، می تنک می آبکی، کلان پستان: زن، کلان پستان: گوسفند نسج پوششی استخوان که لایه نازکی است و استخوان ساز است و موجب رشد عرضی استخوان می شود. یا ورم ضریع. التهاب و تورم پوششی استخوان