- ذریع
- تیزرو، شتاب رو، سبک سیر
معنی ذریع - جستجوی لغت در جدول جو
- ذریع
- سریع، تیزرو، سبک سیر، شفیع
- ذریع ((ذَ))
- تیزرو، سبک سیر، فراخ گام، فاش، فراوان، بسیار
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
دست آویز، واسطه
وسیله، دست آویز
زرهک زره کوچک
نسل، فرزندان، پشت، پدران، نسل آدمی و پری
اندلسی سر خبال تیهو از پرندگان
داروی خشک سوده یا کوفته پراکندنی پاشیدنی در چشم و جراحات ذریره جمع ذرورات، نوعی بوی خوش عطر ذریره جمع اذره. گروزه (جمعیت)، پشته
نسل فرزندان جمع ذراری و ذریات
وسایط، وسایل، دست آویزها
بازو، آرنج، واحد طول و آن عبارت است از ابتدای ساعد دست (مرفق) تا سر انگشتان (رساله مقداریه. فرهنگ ایران زمین 4- 1: 10 ص 431) ارش رش گز جمع اذرع، واحد طول معادل شش قبضه (مشت) که با انگشتان (غیر انگشت شست) با یگدیگر متصل ساخته ملاحظه میشود و این مجموع بمقدار بیست و چهارساعت خواهد بود که از جانب پهنا بیکدیگر گذارند (رساله مقداریه ایضا ص 2- 431)، بازو، آرنج، اریش ارش یکان درازا (گویش گیلکی) گز
آشکار، شایع، پیدا، ظاهر
شتابان، تند، پرشتاب، چابک، چالاک، فرز
خود روی دانه افتاده و کشت ناشده که خود روید، کشت بارانی بش (زراعت دیم)
سست، ضعیف
درنگ کردن و توقیف نمودن
جلد و شتاب کننده، زود، شتابنده
نیام کویک (نخل)، برک (پارچه یکتانی)
افکنده افتاده زمین خورده، دیو زده، یگاه رونده، تازیانه، کمان ناتراشیده
شتابنده، زود، تند، چست و چالاک، در علوم ادبی در علم عروض بحری از شعر بر وزن مفتعلن مفتعلن فاعلات
سید، مهتر، پهلوان، حریف، هم نبرد
ارش، در ریاضیات واحد اندازه گیری طول، تقریباً معادل طول فاصلۀ میان آرنج تا سر انگشتان یک مرد
غشای نازک روی استخوان، گیاهی بدبو، عوسج
ذریعه ها، وسیله ها، دست آویزها، جمع واژۀ ذریعه
اسپوشه، زاخل تر (شبرق) از گیاهان، خار کویک (کویک نخل)، درخت خشک، می تنک می آبکی، کلان پستان: زن، کلان پستان: گوسفند نسج پوششی استخوان که لایه نازکی است و استخوان ساز است و موجب رشد عرضی استخوان می شود. یا ورم ضریع. التهاب و تورم پوششی استخوان
آبله ریزه، مهتر بزرگ مردم، هماورد، گشن برگزیده سرور قوم مهتر، همارود حریف
خویشتندار، پرهیزگار