جدول جو
جدول جو

معنی ذرایح - جستجوی لغت در جدول جو

ذرایح
جمع ذراح و ذروح. نوعی حشره بالدار برنگ آبی یا سبز. این حشره دارای دو شاخک شش دست و پا و مفاصل متعدد است و سم شدیدی دارد آلو کلو. توضیح: مفرد آن کمتر استعمال میشود و جمع متداول است
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ذرایع
تصویر ذرایع
وسایط، وسایل، دست آویزها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذرایر
تصویر ذرایر
جمع ذریه احفاد اولاد اولاد اولاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذراریح
تصویر ذراریح
جمع ذروح، کاغنه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذبایح
تصویر ذبایح
جمع ذبیحه سر بریده ها بسمل کرده ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرایح
تصویر قرایح
قریحه ها، استعدادها، ادراک و قدرت طبیعی در آفرینش و درک آثار هنری، طبع و ذوق طبیعی در سرودن شعر و نویسندگی، اول چیزها، جمع واژۀ قریحه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ذرایع
تصویر ذرایع
ذریعه ها، وسیله ها، دست آویزها، جمع واژۀ ذریعه
فرهنگ فارسی عمید
طبیعت طبع، ادراک اندر یافت، طبع شعر و نویسندگی: تا کسوتی زیبنده از دست باف قریحه خویش درو پوشم، جمع قرایح (قرائح) قریحه خراشیدن، بقریحه خود فشار آوردن: متکلفی خاطر رنجانیده است و قریحت خراشیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذراریح
تصویر ذراریح
((ذَ))
جمع ذراح و ذروح، نوعی حشره بالدار به رنگ آبی یا سبز. این حشره دارای دو شاخک و شش دست و پا و مفاصل متعدد است و سم شدیدی دارد، آله کلو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ذبایح
تصویر ذبایح
((ذَ یِ))
جمع ذبیحه، سر بریده ها، بسمل کرده ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قرایح
تصویر قرایح
((قَ یِ))
جمع قریحه
فرهنگ فارسی معین
حشره ای بالدار به رنگ سبز یا آبی که بیشتر روی گیاه های تازه می نشیند و سم خطرناکی دارد. اگر در غذا بیفتد آن را مسموم می کند، بیشتر به لفظ جمع نامیده می شود، آلاکلنگ، آله کلو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضرایح
تصویر ضرایح
ضریح ها، قبرها، گورها، دور قبرها، صندوقهای چوبی یا فلزی مشبک که بر روی قبر می سازند، جمع واژۀ ضریح
فرهنگ فارسی عمید
داروی خشک سوده یا کوفته پراکندنی پاشیدنی در چشم و جراحات ذریره جمع ذرورات، نوعی بوی خوش عطر ذریره جمع اذره. گروزه (جمعیت)، پشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذراح
تصویر ذراح
شیرابه شیرآبکی آله کلو از جانوران آلاکلنگ
فرهنگ لغت هوشیار
بودار، شب آینده، باران شبانگاه، گاو پدرام (وحشی) بو دهنده، بو کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رایح
تصویر رایح
((یِ))
بو دهنده، بو کننده
فرهنگ فارسی معین