جدول جو
جدول جو

معنی ذجبل - جستجوی لغت در جدول جو

ذجبل
(ذُ بُ)
یوم ذجبل، نام جنگی است میان مردم بصره و خوارج. (میدانی). شاید این کلمه محرف دجیل یا چیز دیگر باشد
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از جبل
تصویر جبل
کوه، برآمدگی بزرگ در زمین که از خاک و سنگ فراوان تشکیل یافته و نسبت به زمین اطرافش بسیار بلند باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ذابل
تصویر ذابل
پژمرده، ترنجیده، خشکیده، لاغر، نزار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ذبل
تصویر ذبل
استخوان روی پشت لاک پشت، کاسۀ سنگ پشت، گوش ماهی، اول جوانی
فرهنگ فارسی عمید
(بِل ل)
. ذوبلّی ذوبلّیان رجوع به بل ّ شود
لغت نامه دهخدا
(ذَ)
ظلم. جور. ستم. ستم کردن
لغت نامه دهخدا
(ذِ)
بی فرزندی زن. (آنندراج) (منتهی الارب). ذبل ٌ ذبیل، ای ثکل ثاکل مبالغه است
لغت نامه دهخدا
(ذُبْ بَ)
جمع واژۀ ذابل
لغت نامه دهخدا
(ذُ بُ)
جمع واژۀ ذابل
لغت نامه دهخدا
(مُ بِ)
به کوه رونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) کسی که بر کوه بالا می رود. (ناظم الاطباء) ، اسبی که با پای خود زمین را می کند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ذَ بُ)
شهری بهندوستان بر کنار نهر سند. دیبل.
لغت نامه دهخدا
(بِ)
ذوی ّ. پژمرده. ترنجیده. پلاسیده، لاغر. نزار. مهزول، خشک شده از عطش مانند لب، قنّا ذابل، دقیق لاصق باللیط. و فی المحکم، لاصق اللیط. (تاج العروس). نیزۀ باریک چسبیده پوست. ج، ذبل، ذبّل، ذوابل. و در نسخه ای از مهذب الاسماء آمده است: ذابل زره نرم و در نسخه ای دیگر نیزۀ نرم و اﷲ اعلم
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بکوه درآمدن. (از اقرب الموارد) (قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). داخل شدن در کوه. (شرح قاموس) ، جمع شدن خاک. (از قطر المحیط) ، تمام گرفتن آنچه نزد کسی بود. (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ بُ)
جمع واژۀ جبل
لغت نامه دهخدا
(ذَ بَ)
پوست باخۀ دریائی یا برّی یا گوش ماهی یا استخوان پشت دابۀ دریائی که از آن دست برنجن و شانه ها سازند و خاصیتش آن است که شانه کردن با آن رشگ (یعنی) بیضۀ شبش و سبوسۀ سر را زایل گرداند. (منتهی الارب). و در لغت نامه های مترجم معنی و تفسیر آن به اشکال ذیل آمده است: پوست تمساح. استخوان پشت جانوری آبی که از آن زیور سازند. پوست باخۀ دریائی. گوش ماهی. پوست کشف. استخوان ماهی که از آن دست برنجن و شانه سازند. چیزی است چون عاج و آن کاسۀ سنگ پشت دریائی است که دست برنجن از آن کنند. پوست سلحفاه بحری یا برّی یا استخوانهای حیوانی بحری که از آن شانه و دست آورنجن کنند. سنگ پشت دریائی و آن چیزی است مانند عاج و آن را باخه و گوش ماهی نیز گویند. کشف که از آن انگشتری سازند. مهذب الاسماء و داود ضریر انطاکی در تذکره گوید: ذبل، استخوان سلحفات هندیه باشد نه پوست آن چنانکه بعضی گمان برده اند. و آن بسیار سیاه بود و نوعی از آن به زردی زند. و بهترین ذبل آن است که محکم و سخت براق باشد. و آن خشک است در درجۀ دویم. و چون آن را سائیده و بیاشامند بواسیر سست کند و بریزاند و همچنین ضماد آن چون بر آماسها و سرطانات و خنازیر طلی کنند محلل بود. و شرب آن با انگبین ریشها و خستگیهای قصبه را ملتحم کندو نفث الدم و تب ربع را قطع کند. و بخور آن با پارۀچوب داری که آدمی را بر آن آویخته باشند یا با مقدارخاک گور کشته برای منع سحر و فتنه مجرب است و نیز دشمنانگی میان دو خصم را بدوستی و آشتی آرد. و از خواص آن آن است که شانۀ آن شپش و ریزش موی را منع کند. و چون زن از آن انگشتری کند مانع اسقاط جنین بود و ولادت را آسان کند و ضماد آن از جا دررفتگی استخوان وبروز مقعده (بیرون آمدن نشیمن) را سود بخشد و فرزجۀ آن را چون زن برگیرد منع سیلان رطوبات کند. و آن مضر کبد است و مصلح آن سیب است. و مقدار شربت آن تا نیم درهم باشد و بدل آن استخوان خارپشت است - انتهی.
در ترجمه صیدنۀابوریحان بیرونی آمده است: ثعلب از ابن الاعرابی روایت کند که عرب پشت سلحفاه بحری را ذبل گوید و از او دست بندها سازند و زنان در دست کنند و ابن سمبل گوید که ذبل شاخ حیوانی را گویند که از او دست بندها سازند ودر این معنی شعر جریر را آورده در صفت زنی:
تری العبس الحولی جونا بکوعها
لها مسلکا من غیر جاع و لا ذبل.
و به هندی او را کجو گویند و به رومی سیلویان گویند - انتهی.
ودر اختیارات بدیعی آمده است: ذبل، جلد سلحفات هندی بود و گویند بحری. چون بسوزانند و خاکستر وی به سپیدۀ تخم مرغ بسرشند و طلی کنند بر شقاق کعبین و انگشتان نافع بود و جهه شقاق که زنان را در نزدیک حیض آمدن پیدا شود بغایت نافع بود - انتهی. و حکیم مؤمن درتحفه گوید: ذبل پوست سنگ پشت هندی است و گویند استخوان اوست. بغایت سیاه و بعضی اجزاء او مایل به زردی وبراق و صلب. در دوّم سرد و خشک و جالی و بغایت قابض و شرب محکوک او مسقط بواسیر و با عسل جهت التحام قرحۀ قصبۀ ریه و نفث الدم و تب ربع و ضماد او جهت اورام و سرطان و خنازیر و اسقاط بواسیر و طلای سوختۀ اوبا سفیدی تخم مرغ جهت شقاق کعب و شق رحم که از ولادت بهم رسد و شقاق مقعد و خروج آن نافع و فرزجۀ او مانع سیلان رحم و اسقاط جنین و تسهیل ولادت مفید و مضر جگر و مصلحش سیب و قدر شربتش تا دو درم و بدلش استخوان قنفذ و شانۀ او بالخاصیه، جهت رفع نخالۀ بن موی و تولد قمل و ریختن موی مؤثر است و چون او را با چوب داری که آدمی را از گلو کشیده باشند و قدری خاک قبرمقتول بخور کنند در منع سحر و فتنه مجرب دانسته اند و بدستور در اصلاح متباغضین مؤثر است - انتهی. و حسین خلف گوید:
ذبل. بکسر اول و سکون بای ابجد و لام. پوست لاک پشت هندی باشد و بعضی گویند پوست لاک پشت دریائی است خاکستر آن با سفیدۀ تخم مرغ شقاق را نافع است - انتهی. ابن البیطار گوید: (قال) الشریف: هو جلدالسلحفاه الهندیه اذا صنع منه مشط و مشط به الشعر اذهب نخاله الشعرو أخرج الصیبان و اذا أحرق و عجن رماده ببیاض البیض و طلی به علی شقاق الکعبین و الأصابع نفعه و نفع أیضا من شقاق الباطن العارض للنساء عند النفاس و یذهب آثاره و قیل هو جلدالسلحفاه البحریه - انتهی.
از مجموع اقوال گوناگون فوق آنچه استنباط میشود این است که ذبل به معنی لاک و کاسۀ انواع سنگ پشتهای بری و بحری است و همچنین جلد شاخی یا استخوانی یا آهکی پاره ای جانوران است و نیز به معنی پوست کرتنکله یعنی تمساح است و با ز به معنی استخوان لسان البحر یعنی ارنب بحری و دمیاست، اسبی باریک میان. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(تَ یِ ءَ)
پژمرده شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). پژمردن. پژمریدن. ذبول. پژمریدن نبات، خوشیده پوست شدن. (منتهی الارب) ، باریک میان شدن. (تاج المصادر بیهقی) ، لاغر شدن اسب. لاغر و باریک شدن اسب. (منتهی الارب). خشک پوست گردیدن و باریک گردیدن اسب، پشک افکندن شتر
لغت نامه دهخدا
(بِ)
ابن طفیل السدوسی، صحابی است. و جمیعه دختر او از وی یک حدیث روایت کرده است. معنای صحابی فراتر از یک همراه عادی است، صحابه پیامبر کسانی بودند که نه تنها در کنار رسول خدا زندگی کردند، بلکه در سختی ها و جهادها همراه او بودند. شناخت صحابه به ما در درک سیره نبوی و تحولات دوران ابتدایی اسلام کمک شایانی می کند.
لغت نامه دهخدا
تصویری از ذجل
تصویر ذجل
ستم کردن ستم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جبل
تصویر جبل
آفریدن، خلق کردن کوه، آنچه از زمین بلند شود و بزرگ و طویل باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذبل
تصویر ذبل
خشکیده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
باریک، لاغر، پژمرده پلاسیده، خشک لب پژمرده پلاسیده، لاغر نزار، خشک شده از عطش (لب و غیره)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجبل
تصویر مجبل
کوهنورد: به کوه رونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذبل
تصویر ذبل
((ذَ بْ))
گوش ماهی، سنگ لاک پشت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ذبل
تصویر ذبل
پژمردن، باریک میان شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ذابل
تصویر ذابل
((بِ))
پژمرده، پلاسیده، لاغر، نزار، خشک شده از عطش
فرهنگ فارسی معین
پژمرده، پلاسیده، خشکیده، ضعیف، لاغر، نزار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
کتل، کوه، کوهپایه، کوه زار، کوهستان
فرهنگ واژه مترادف متضاد