جدول جو
جدول جو

معنی ذایله - جستجوی لغت در جدول جو

ذایله
(یِ لَ)
تأنیث ذایل
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از طایله
تصویر طایله
طایل، وسیع، گسترده، زیاد، فایده، سود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تایله
تصویر تایله
داغداغان، از درختان جنگلی با برگ های بیضی و دندانه دار و نوک تیز، گل های سبز رنگ و میوۀ ریز و آبدار به رنگ خاکی یا کبود که در نواحی شمالی ایران می روید و بلندیش تا ۲۰ متر می رسد، از ریشه و پوست آن مادۀ زرد رنگی گرفته می شود و از دانۀ آن هم روغن می گیرند، برگ و ریشۀ آن در طب قدیم برای معالجۀ اسهال به کار می رفته
تاغوت، تا، ته، تی، تادار، تادانه، ته دار، تی گیله، تاه، دغدغان
فرهنگ فارسی عمید
(ذَ لَ)
خلاتی باشد از خلاه حره میان نخل و خیبر، بنو ثعلبه را:
الا ان سلمی مغزل بذیاله
خدول تراعی شادناً غیر توأم
متی تستتره من منام تمامه
لترضعه تبغم الیه و یبغم
هی الام ذات الوداو یستزیدها
من الود والرئمان بالانف و الفم
لغت نامه دهخدا
(یِ لَ)
اوتاد... رجوع به اوتاد زائله و وتد شود، بیوت... منجمین منطقهالبروج را بچندین طریق منقسم به دوازده قسم کنند و هر قسم را بیت گویند... و آن چهار (بیت) که مقدم بر اوتادند یعنی دوازدهم و نهم و ششم و سوم را بیوت زائله گویند. (از کشاف اصطلاحات الفنون). رجوع به زایل شود
لغت نامه دهخدا
(ذَ لَ)
تأنیث ذلیل
لغت نامه دهخدا
(ذَ لَ)
زن عیبناک. (منتهی الارب). و سید فرج اﷲ گوید: الزمیله کسفینه المعیبه من النوق
لغت نامه دهخدا
(یِ لَ)
مؤنث عایل
لغت نامه دهخدا
(یِ لَ)
لغتی در غائله. دشواری. سختی. بدی. گزند. فساد. الشر و المهلکه. (قطر المحیط). ج، غوائل: امیر یوسف مردی بودسخت بی غایله. (تاریخ بیهقی). بصلاح ملک او نزدیکتر باشد و از معرت فساد و غایلت عناد دورتر ماند. (جهانگشای جوینی). شائبۀ تکلف و سخنوری و غایلۀ تصلف و مدح گستری. (حبیب السیر) ، الداهیه، و من العبد اباقه و فجوره. (قطر المحیط) ، آنچه از حوض دریده باشد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(یِ عَ)
تأنیث ذایع. ج، ذایعات
لغت نامه دهخدا
(ءِ لَ)
تأنیث ذائل، مادیان درازدم، درع ٌ ذائله، زره درازدامان
لغت نامه دهخدا
(مِ لَ)
شتر عیبناک. ج، ذوامل
لغت نامه دهخدا
(بِ لَ)
تأنیث ذابل. عین ٌ ذابله. فاترهالجفون، سست پلک
لغت نامه دهخدا
(یِ لَ)
تأنیث طایل. رجوع به طایل و طائله شود
لغت نامه دهخدا
(یِ لَ)
مؤنث سائل. رجوع به سائل و سائله شود
لغت نامه دهخدا
(یِ لَ)
صورتی است از شائله، مؤنث شائل، ماده شتر که شیرش کم شود چون هفت ماه بر حمل یا از نتاج آن بگذرد. رجوع به شائله شود
لغت نامه دهخدا
(ذَیْ یا لَ)
تأنیث ذیال، سوزن با رشته. (دستور الاخوان قاضی خان محمد دهار)
لغت نامه دهخدا
(ذُ وَ لَ)
تصغیر ذال
لغت نامه دهخدا
تصویری از ذابله
تصویر ذابله
مونث ذابل: سست پلک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مایله
تصویر مایله
مائله در تازی مونث مائل بنگرید به مایل مونث مایل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قایله
تصویر قایله
مونث قایل، جمع قایلات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غایله
تصویر غایله
دشواری سختی بدی، آسیب گزند بلای ناگهانی، جمع غوایل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عایله
تصویر عایله
مونث عایل، زن و فرزند مرد، خانواده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طایله
تصویر طایله
طایل جمع طوایل (طوائل)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تایله
تصویر تایله
تاقوت داغداغان
فرهنگ لغت هوشیار
مونث سایل، سپیدی پیشانی و قصبه بینی که باعتدال باشد، یا نفس سایله. خون جهنده. یا صاحب نفس سایله. جانداری که چون سر او را ببرند خون از رگهای وی بجهد حشرات ماهیها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زایله
تصویر زایله
مونث زایل، ذی روح جنبنده جمع زوائل (زوایل)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذایبه
تصویر ذایبه
مونث ذایب
فرهنگ لغت هوشیار
مونث ذایق، (حس ذایقه) حسی که بوسیله آن طعم و مزه اغذیه و مواد دیگر درک میشود. عضو حس ذایقه زبان است که بوسیله پرزهای مخصوصی که در سطح فوقانی آن قرار دارند طعمها و مزه های مختلف را بمراکز عصبی منتقل میکنند و موجب درک آنها میشود. برای این که مزه مواد مختلف قابل درک باشد باید بصورت محلول در آیند (مواد جامدی که مزه آنها درک میشود کمی از آن در بزاق دهان بصورت محلول در می آید) چشایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذلیله
تصویر ذلیله
مونث ذلیل مونث ذلیل خاکی گناهکار رام ساده: زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غایله
تصویر غایله
((یِ لِ))
فساد، آشوب، آسیب، بلای ناگهانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عایله
تصویر عایله
((یِ لِ))
زن و فرزند، خانواده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ذایقه
تصویر ذایقه
((یِ قِ))
حسی که به وسیله آن طعم و مزه اغذیه و مواد دیگر درک می شود
فرهنگ فارسی معین
ذائقه، چشایی، مذاق
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آشوب، بلوا، شورش، فتنه، نهضت، آفت، بلا، بلای ناگهانی، بدی، شر، آسیب، گزند، دشواری، سختی
فرهنگ واژه مترادف متضاد