جدول جو
جدول جو

معنی ذارع - جستجوی لغت در جدول جو

ذارع
(رِ)
خیک خرد شراب. مشکولی. خیکچۀ شراب. مشکیزۀ شراب. ج، ذوارع
لغت نامه دهخدا
ذارع
خیکچه، چابکدست زن، شتر فراخ گام ماده
تصویری از ذارع
تصویر ذارع
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شارع
تصویر شارع
مفرد واژۀ شوارع، راه بزرگ، شاه راه، راه راست، خیابان، صاحب شرع، راهنما
شارع عام: راه و کوچه ای که همه کس از آن عبور کنند
شارع مقدس: پیغمبر اسلام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ذایع
تصویر ذایع
پراکنده، فاش، آشکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زارع
تصویر زارع
کشاورز، کشتکار، دهقان
برزگر، فلّاح، ورزگر، برزکار، بزرکار، برزیگر، برزه گر، گیاه کار، حرّاث، حارث، بازیار، کدیور، ورزگار، ورزکار، ورزه، ورزی، کشورز، واستریوش، کشتبان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فارع
تصویر فارع
بالارونده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بارع
تصویر بارع
نیکو، فائق، کسی که در علم و فضل یا جمال بر دیگران برتری دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ذراع
تصویر ذراع
ارش، در ریاضیات واحد اندازه گیری طول، تقریباً معادل طول فاصلۀ میان آرنج تا سر انگشتان یک مرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قارع
تصویر قارع
کوبنده، کوبندۀ در، فال زننده، به قرعه، قرعه کشنده
فرهنگ فارسی عمید
(اَ رَ)
مقرف. آنکه پدرش بنده و مادرش آزاد بود یا آنکه پدرش عربی و مادرش داه آزاد یعنی مولاه باشد.
لغت نامه دهخدا
(مَ رِ)
جمع واژۀ ذراع. (از متن اللغه). رجوع به ذراع شود، نواحی. (از منتهی الارب) (از متن اللغه) (اقرب الموارد) ، قریه های بین ریف و بر. (از اقرب الموارد). ده های میان زمین زراعتی و دشت. (از منتهی الارب). مذاریع. (متن اللغه) (اقرب الموارد). مزالف. (اقرب الموارد). براغیل. بلاد بین ریف و بر، مانند انبار و قادسیه. (از متن اللغه) ، ده های گرداگرد شهر که در وی کشت و باغ باشد. (منتهی الارب). دهات کوچک گرد شهر. مذاریع. (متن اللغه) ، خرماستان نزدیک شهر. (منتهی الارب). نخلستان نزدیک خانه ها. (از اقرب الموارد) ، قوائم ستور. (منتهی الارب) (از متن اللغه). دست و پای ستور که بدان می پیماید زمین را. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(اَ رُ)
جمع واژۀ ذراع
لغت نامه دهخدا
(اِ رِ)
قریه ایست بزرگ، مرکز ناحیۀ لجا واقع در حوران، از نواحی سوریه. در قدیم اذرع قصبه ای بزرگ بوده است و آثار عتیقۀ بسیاری در آنجا دیده میشود و اکنون آنرا مسجد جامعی و دو کلیسای قدیم است. (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کارع
تصویر کارع
آبرویا گیاهی که در آب میروید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قارع
تصویر قارع
قرعه کشنده، کوبنده در
فرهنگ لغت هوشیار
زیبا، برجسته، بر شونده، فرود آینده از واژگان دو پهلو، یاریگر بالا رونده (از کوه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شارع
تصویر شارع
طریق، راه بزرگ، راهنما
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دارع
تصویر دارع
زره پوش
فرهنگ لغت هوشیار
جمع ذراع، گزها (گز ذرع)، بازوان بازوها اسپ بد نژاد، تازی مام، زبان آور
فرهنگ لغت هوشیار
بازو، آرنج، واحد طول و آن عبارت است از ابتدای ساعد دست (مرفق) تا سر انگشتان (رساله مقداریه. فرهنگ ایران زمین 4- 1: 10 ص 431) ارش رش گز جمع اذرع، واحد طول معادل شش قبضه (مشت) که با انگشتان (غیر انگشت شست) با یگدیگر متصل ساخته ملاحظه میشود و این مجموع بمقدار بیست و چهارساعت خواهد بود که از جانب پهنا بیکدیگر گذارند (رساله مقداریه ایضا ص 2- 431)، بازو، آرنج، اریش ارش یکان درازا (گویش گیلکی) گز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذائع
تصویر ذائع
آشکار فاش. آشکارا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذایع
تصویر ذایع
آشکار، شایع، پیدا، ظاهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذاعر
تصویر ذاعر
ترسنده، پلید ناپاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضارع
تصویر ضارع
خوار، ضعیف، رام، فروتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بارع
تصویر بارع
آنکه در فضل تمام و کمال باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زارع
تصویر زارع
کشتکار، کشاورز، برزگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زارع
تصویر زارع
((رِ))
کشاورز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ذایع
تصویر ذایع
((یِ))
آشکار، فاش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شارع
تصویر شارع
راه، خیابان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فارع
تصویر فارع
((رِ))
بالا رونده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قارع
تصویر قارع
((ر ِ))
کوبنده در و مانند آن، فال زننده به قرعه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ذراع
تصویر ذراع
((ذِ))
بازو، آرنج، واحدی برای طول، از نوک انگشتان تا آرنج
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بارع
تصویر بارع
((رِ))
نیکو، کسی که در دانش و کمال بر دیگری برتری دارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شارع
تصویر شارع
((رِ))
آورنده دین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زارع
تصویر زارع
کشاورز
فرهنگ واژه فارسی سره