جدول جو
جدول جو

معنی ذابله - جستجوی لغت در جدول جو

ذابله
(بِ لَ)
تأنیث ذابل. عین ٌ ذابله. فاترهالجفون، سست پلک
لغت نامه دهخدا
ذابله
مونث ذابل: سست پلک
تصویری از ذابله
تصویر ذابله
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ذابل
تصویر ذابل
پژمرده، ترنجیده، خشکیده، لاغر، نزار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ذباله
تصویر ذباله
فتیلۀ شمع یا چراغ، پنبۀ تابیده یا نوار نخی که در چراغ نفتی می گذارند، پنبه یا لتۀ تاب داده، فتیل، پلیته، پتیله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سابله
تصویر سابله
راه سپرده، راه پاسپرده و مسلوک، رهگذرانی که از راهی می گذرند، رهگذران، مسافران
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قابله
تصویر قابله
زنی که هنگام زاییدن زن آبستن بچۀ او را می گیرد، ماما، دایه
قابل
فرهنگ فارسی عمید
(بِ لَ)
ابن الاشفع. در تاریخ گزیده چ عکسی ص 24 چنین آمده است: ’وابله بن الاشفع در سنۀ خمس و ثمانین به شام درگذشت’. ولی درست به نظر نمیرسد و ظاهراً تحریفی از وائله بن الاسقع است. رجوع به وائله بن الاسقع شود
لغت نامه دهخدا
(بُ لِ)
از مشاهیر علمای فرانسه بود. درسال 1483 میلادی در شینون متولد شد و در 1553م. وفات یافت. ابتدا در زمرۀ راهبان بود و سپس این طریقه را ترک گفته و در دانشکدۀ پزشکی مونپلیه بتحصیل طب اشتغال ورزید پس به رم رفت و دوباره در سلک رهبانان درآمد اما در آثار خود راهبان و آیین آنان را استهزاءمیکرد از اینجهت مطالعۀ بعضی از کتابهایش از طرف پاپ منع شد. بعضی از تألیفاتش پس از مرگ آشکار شد
لغت نامه دهخدا
(بِ لَ)
گرداگرد پستان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ قَ زُ)
بیمار شدن. هزال. نزاری
لغت نامه دهخدا
(قَ یِ)
از نواحی صنعاء شرقی است در یمن. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(یِ لَ)
تأنیث ذایل
لغت نامه دهخدا
(ءِ لَ)
تأنیث ذائل، مادیان درازدم، درع ٌ ذائله، زره درازدامان
لغت نامه دهخدا
(ذُ لَ)
پلیته. (دهار) (منتهی الارب). فتیله. فلیته. ذبّاله . پلیتۀ افروخته. ج، ذبال. (مهذب الاسماء). ذبائل:
این همی گفت و ذبالۀ نور پاک
از لبش میشد پیاپی بر سماک.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(ذُبْ با لَ)
پلیته. فلیته. فتیله
لغت نامه دهخدا
(مِ لَ)
شتر عیبناک. ج، ذوامل
لغت نامه دهخدا
(لِ)
دهی است از بخش بستان شهرستان دشت میشان واقع در 8 هزارگزی جنوب خاوری بستان و 8 هزارگزی جنوب راه عمومی سوسنگرد به بستان، این ده در دشت قرار دارد و گرمسیر است. و از آب رود خانه کرخه مشروب میشود. و محصول آن غلات و برنج است. 500 تن سکنه دارد که از عشایر بنی طرف هستند و به زراعت و گله داری و صنایع دستی و حصیربافی اشتغال دارند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(بِ لَ)
زن آبستن. حامل. حامله. ج، حبله
لغت نامه دهخدا
(بُ لَ)
شهرستان بابل
لغت نامه دهخدا
(بَ لِ)
میعۀ سائله. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سابله
تصویر سابله
راه در نوردیده، رهگذر آینده رونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذبله
تصویر ذبله
پشکل، باد گرم پژمردگی از تشنگی یا گرما
فرهنگ لغت هوشیار
باریک، لاغر، پژمرده پلاسیده، خشک لب پژمرده پلاسیده، لاغر نزار، خشک شده از عطش (لب و غیره)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذابحه
تصویر ذابحه
مونث ذابح چیینک هر دام روا گوشت و خوردنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذباله
تصویر ذباله
پوده کنه (فتیله)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حابله
تصویر حابله
مونث حابل: و آبستن
فرهنگ لغت هوشیار
مونث قابل شایندک شایسته زن، پایندان (ضامن)، شب آینده، دایه، پازاج باراج ماناف ماما مونث قابل، زن شایسته، زنی که بچه زایاند ماما مام ناف ماماچه، زنی که بچه را پرورش دهد دایه، ظرفی که مایع مقطر از قرع و انبیق در آن جمع گردد و میز آب را در آن نهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذباله
تصویر ذباله
((ذُ لِ))
جمع ذبیل، آشغال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ذباله
تصویر ذباله
((ذُ لَ))
فتیله شمع یا چراغ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قابله
تصویر قابله
((بِ لَ یا لِ))
پذیرنده، زن شایسته، ماما
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قابله
تصویر قابله
ماما
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ابله
تصویر ابله
پخمه، سبک سر، سبک سر، گول
فرهنگ واژه فارسی سره
ماماچه، ماما، دایه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نی سوراخ دار گهواره که جهت انتقال ادرار کودک به محفظه ی مدفوع (ادبچه)
فرهنگ گویش مازندرانی
ماما
فرهنگ گویش مازندرانی