جدول جو
جدول جو

معنی ذئر - جستجوی لغت در جدول جو

ذئر
(ذَ ءِ)
دلیر و خشمناک. (منتهی الارب). خشمناک. غضبان، نفور. أنف، دلیر، امراءه ذئر، زنی ناسازوار با شوی. ذائر
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ذخر
تصویر ذخر
اندوخته، پس انداز، چیزی که برای آینده پس انداز کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ظئر
تصویر ظئر
زنی که بچۀ دیگری را شیر می دهد، دایه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ذکر
تصویر ذکر
یاد کردن، بر زبان راندن، مطلب یا موضوعی را بر زبان آوردن، یاد، آوازه، صیت، ثنا، جمع اذکار، دعا، نماز، ورد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بئر
تصویر بئر
چاه، گودال استوانه ای شکلی که برای رسیدن به آب و نفت یا ریختن فاضلاب در زمین حفر می کنند، قلیب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ذئب
تصویر ذئب
یکی از صورت های فلکی جنوبی بین صورت فلکی عقرب و قنطورس، سبع
گرگ، پستانداری وحشی و گوشت خوار شبیه سگ اما از آن قوی تر و درنده تر که در موقع گرسنگی به چهارپایان و حتی به انسان حمله می کند، سمسم، اغبر، ذیب، سرحان
دزد، راهزن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ذکر
تصویر ذکر
مقابل انثی، مرد، نر، آلت مردی، بهترین نوع آهن و مس
فرهنگ فارسی عمید
(اِ مِ)
چاه کندن. چاه ساختن. (از تاج العروس) (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(بِءْرْ)
اسم مکانی است در میانۀ اورشلیم و شکیم که یوثام از حضور برادر خود ابی مالک بدانجا فرار نمود و دورنیست که همان البیره باشد. (از قاموس کتاب مقدس)
اسم جایی است در زمین موآب که خدا از چاهی که در آنجاست قوم خود اسرائیل را آب داد. و ممکن است همان بئر ایلیم باشد. (از قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(ب ءْرْ)
چاه. (از تاج العروس) (ناظم الاطباء). حفره ای عمیق در زمین که از آن آب برآید. (از اقرب الموارد). حفرۀ استوانه شکلی که در زمین فروبرندتا به آب رسد و از آنجا آب برگیرند. ج، آبار (مقلوب از ابآر) و ابؤر و آبر و بئار. (تاج العروس) (ناظم الاطباء) (از معجم البلدان). رجوع به چاه شود.
- یوم البئر، روزی از روزهای عرب. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(تِ ءَ)
جمع واژۀ تاره. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به تاره شود
لغت نامه دهخدا
(ذَ ءِ رَ)
تأنیث ذئر، امراءه ذئره، زنی ناسازوار با شوی. ذئر. ذائر، ناپسند، سختی، سختی حرب، شؤنک ذئره، یا ان ّ شؤنک لذئره، ای دموعک فیها تنفش کتنفش الغضبان یعنی در مجاری اشک تو دم زدنهائی است چون دم زدن مرد خشمناک
لغت نامه دهخدا
(ذُ)
ذخیره. (مهذب الاسماء). چیزی نگاهداشته شده برای وقتی. یخنی. (منتهی الارب). پس انداز. پس افکند. پس اوکند. چیز پنهان کرده. چیز نهاده. پستائی. اندوخته. ج، اذخار: سایۀ کردگار پرتو لطف پروردگار ذخر زمان و کهف امان. (گلستان سعدی)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءِ)
در خشم آورنده و ترساننده. (ناظم الاطباء). نعت فاعلی است از اذئار. رجوع به اذئار شود، حریص و دلیرگرداننده و برآغالنده. (از ناظم الاطباء). رجوع به اذئار شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ظئر
تصویر ظئر
زن شیر دار که بچه دیگری را شیر دهد دایه، مهربان بر شخص و جز آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بئر
تصویر بئر
چاه آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذمر
تصویر ذمر
بر انگیختن، ترسانیدن دلیر
فرهنگ لغت هوشیار
یاد کردن، ثنا و دعا مرد، نره، آلت مردی، آلت تناسل مرد مرد، نره، آلت مردی، آلت تناسل مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذفر
تصویر ذفر
بوی آمدن، بوی برخاستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذهر
تصویر ذهر
سیاه دندانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذئب
تصویر ذئب
گرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذعر
تصویر ذعر
ترس بیم
فرهنگ لغت هوشیار
چیزی که نگاهداشته شده برای وقت احتیاج پس انداز پس افکنده ذخیره جمع اذخار. پنهان کردن پنهاناندن، اندوختن پس انداز، اندوخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذبر
تصویر ذبر
نامه، صحیفه، کتاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذائر
تصویر ذائر
خشمناک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زئر
تصویر زئر
شیر غرنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذور
تصویر ذور
ترساندن خاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بئر
تصویر بئر
((بِ))
چاه، جمع آبار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ذکر
تصویر ذکر
((ذُ))
یادگار، حفظ، تذکر، یادآوری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ذکر
تصویر ذکر
((ذَ کَ))
نر، نرینه، جمع ذکور، آلت تناسلی مرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ذکر
تصویر ذکر
((ذِ))
یاد کردن، بیان کردن، یادآوری، نام، آوازه، شرح حال، ترجمه احوال، پند، موعظه، جمیل یاد نیکو، خیر یاد نیکو، جلی ذکری که صوفیان به آواز بلند ادا کنند، خفی ذکری که صوفیان در دل گوین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ذئب
تصویر ذئب
((ذِ))
گرگ، از صورت های فلکی جنوبی، جمع ذئاب، ذؤبان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ظئر
تصویر ظئر
((ظِ))
زن شیردار که بچه دیگری را شیر دهد، دایه، مهربان بر شخص و جز آن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ذخر
تصویر ذخر
((ذُ خْ))
ذخیره، نگه داشته شده برای روز مبادا، جمع اذخار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ذکر
تصویر ذکر
نرینگی، یاد، یادکرد، یادآوری
فرهنگ واژه فارسی سره