جدول جو
جدول جو

معنی دیوسرشت - جستجوی لغت در جدول جو

دیوسرشت
دیوسیرت، دیونهاد، بدنهاد، بدطینت، بدخو
تصویری از دیوسرشت
تصویر دیوسرشت
فرهنگ فارسی عمید
دیوسرشت
دیوسیرت، دیونهاد، شیطان صفت
متضاد: فرشته خو
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مینوسرشت
تصویر مینوسرشت
(دخترانه)
آنکه یا آنچه طبیعتی مانند بهشت دارد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دیوسیرت
تصویر دیوسیرت
دیوسرشت، بدنهاد، بدطینت، بدروش
فرهنگ فارسی عمید
(نِ سِ رِ)
نیک سرشت. نکوطینت
لغت نامه دهخدا
(یُ)
نوعی سنگ آذرین دانه درشت که اساساً مرکب از فلدسپات کجشکافت و ’هورنبلند’ بضمیمۀ اوژیت می باشد. (دائره المعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
(وْ دَ)
دهی است از دهستان بیشه بخش مرکزی شهرستان بابل با 85 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(سِ رِ)
خوش طینت. خوش فطرت. نیک نهاد. (یادداشت مؤلف) :
که نادان بدانجای خوار است و زشت
شه آنجاست درویش نیکوسرشت.
اسدی.
چه دیدی در این کشور از خوب و زشت
بگو ای نکونام نیکوسرشت.
سعدی.
بگفت آن خردمند نیکوسرشت
جوابی که بر دیده باید نوشت.
سعدی.
برش تنگ دستی دو حرفی نوشت
که ای خوب فرجام نیکوسرشت.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ سِ رِ)
می گون. می گونه. که طبیعت می داشته باشد. که به سرشت و طینت شراب باشد. که چون می سرخگون و مستی فزا باشد. سرشته با می، مجازاً گلگون. سرخ:
دو برگ گلش سوسن می سرشت
دو شمشاد عنبرفروش بهشت.
اسدی (گرشاسب نامه ص 166)
لغت نامه دهخدا
(سِ رِ)
که سرشتی مانند مینو دارد. که طبیعتی مانند بهشت دارد. دارای سرشت و طبیعت بهشت. دارای خلقت بهشت. توسعاً به معنی زیبا و خرم:
درآمد به آن شهر مینوسرشت
که ترکانش خوانند لنگر بهشت.
نظامی.
در آن خرم آباد مینوسرشت
فروماند حیران ز بس آب و کشت.
نظامی.
زمانه به کردار باغ بهشت
زمین از گل و سبزه مینوسرشت.
نظامی.
، خوب صورت. مینوپیوند. (آنندراج). رجوع به مینوپیوند شود، آسمانی طبیعت و آسمانی خوی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وْ سِ لَ)
دیوسپلت. (برهان). گیاهی است که آن را بعربی خذراف گویند. (برهان) (آنندراج). گیاهی شور و تلخ. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وْ سِ پِ / سْ پِ)
درق. حندقوق: الاذراق، بادیوسپست شدن زمین. رجوع به اسپست و دیواسپست شود
لغت نامه دهخدا
(وْ رَ)
شیطان صفت. آنکه خلق و خوی دیو دارد. بد خلق و خوی:
ز رقیب دیوسیرت بخدای خود پناهم
مگر آن شهاب ثاقب مددی دهد خدا را.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دیوسار. دیوآسا. دیوسان:
که ای دوزخی بندۀ دیوسر
خرد دور و دور از تو آئین و فر.
فردوسی.
که بودی همیشه نگهبان روم
یکی دیوسر بود بیداد و شوم.
فردوسی.
این دیوسران را مدار مردم
گر هیچ بدانی لطف ز دشنام.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
تصویری از دیو سرشت
تصویر دیو سرشت
بد نهاد، بدخو
فرهنگ لغت هوشیار
پست فطرت، دیوسرشت، دیونهاد
متضاد: فرشته سیرت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خوش باطن، نیکخواه، نیک سرشت، نیکونهاد
متضاد: بدسرشت
فرهنگ واژه مترادف متضاد