جدول جو
جدول جو

معنی دیوزای - جستجوی لغت در جدول جو

دیوزای
(غُ)
مرکّب از: دیو + زای، زاینده، دیوزاینده. زنی که بچه های شیطان صفت زاید، کنایه از مردم غصه ناک. (برهان)، مغموم. (ناظم الاطباء) ، کنایه از مردم غضب آلود باشد. (از برهان)، تندخوی. (ناظم الاطباء)، خشم آلود:
دیوزائیست کو بدست بشر
هیچ حرز امان نخواهد داد.
خاقانی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نیوزار
تصویر نیوزار
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر گشتاسپ پادشاه کیانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نیوزاد
تصویر نیوزاد
(پسرانه)
پهلوان زاده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دیواری
تصویر دیواری
مناسب یا مخصوص نصب به دیوار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دیوباد
تصویر دیوباد
گردباد، باد شدید که هوا را تیره و تار کند، کنایه از اسب یا شتر تندرو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دیوزاد
تصویر دیوزاد
بچۀ دیو، دیونژاد، کنایه از اسب قوی هیکل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دیوخار
تصویر دیوخار
درخت پرخار، بوتۀ بزرگ خاردار، عوسج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دیروزی
تصویر دیروزی
مربوط به دیروز، کنایه از مربوط به گذشته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دیوسار
تصویر دیوسار
دیومانند مانند دیو، بدخو، زشت خو، بدکردار، برای مثال اگر مار زاید زن باردار / به از آدمی زادۀ دیوسار (سعدی۱ - ۶۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دیوجان
تصویر دیوجان
بدنفس، بدطینت، شیطان صفت، سخت جان، سال خورده، دلاور و شجاع، بیرحم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دیوزی
تصویر دیوزی
آنکه به هیئت دیو یا به شکل دیو یا در لباس دیو باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دریوزگی
تصویر دریوزگی
گدایی، کار و پیشۀ گدا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دیولاخ
تصویر دیولاخ
دیوگاه، جای دیوان، بیابان وسیع و هولناک و دور از آبادی، برای مثال در تف این بادیۀ دیولاخ / خانۀ دل تنگ و غم دل فراخ (نظامی۱ - ۶۷)
فرهنگ فارسی عمید
دورای و مزمارو نایی که مطربان نوازند، (ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) (از برهان) (از آنندراج)، رجوع به دورای شود
لغت نامه دهخدا
دوزا. دوزاینده. (از برهان) (از انجمن آرا). زن که دو بچه از یک شکم آرد. توأمان زاینده
لغت نامه دهخدا
دیوزاده. زاده شده از دیو. بچۀ دیو. (ناظم الاطباء). از نژاد دیو. از تخمه دیوان:
که گر گیو گودرز و آن دیوزاد
شوند ابر غرنده یا تیزباد.
فردوسی.
که برد آگهی نزد آن دیوزاد
که آنجا سیاوخش دارد نژاد.
فردوسی.
کنون چون گشاده شد آن دیوزاد
بچنگ است ما را غم و سرد باد.
فردوسی.
بطمع بزرگیم بدهی بباد
بدان اژدهاپیکر دیوزاد.
اسدی.
گل را نتوان بباد دادن
مهزاد به دیوزاد دادن.
نظامی.
همه در هراسیم ازین دیوزاد
تویی دیوبند از تو خواهیم داد.
نظامی.
بمن بانگ برزد که ای دیوزاد
شبیخون من چونت آید بیاد.
نظامی.
، کنایه از اسب قوی هیکل و تیزرو. (غیاث) (آنندراج) :
به چابک روی پیکرش دیوزاد.
نظامی.
، خسرو دیوزاد، نامی از نامهای پهلوانان افسانه های قدیم. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(وْ)
دیوپا. رجوع به دیوپا شود
لغت نامه دهخدا
(وْ)
که رأی و اعتقادی چون دیو دارد. بد و زشت. تندخوی و خشمناک. (ناظم الاطباء) :
گفتم از طبع دیورای بترس
عجز من بین و از خدای بترس.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(وْ)
درزی ّ دیو. آنکه بلباس دیوان باشد و درزی ّ آنها بود. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دیروزی
تصویر دیروزی
منسوب به دیروز دیروزین، تازه پدید آمده: طفل دیروزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیوانی
تصویر دیوانی
منسوب بدیوان درباری و دربار پادشاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیو زاد
تصویر دیو زاد
بچه دیو دیو نژاد، اسب قوی هیکل و تیز دو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیواری
تصویر دیواری
منسوب به دیوار ساعت دیواری ساعتی که بدیوار نصب کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیو زای
تصویر دیو زای
دیو زاینده زنی که بچه های شیطان صفت زاید، غضب آلود تند خوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دریوزگی
تصویر دریوزگی
گدائی، تکدی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوزای
تصویر دوزای
آنکه دو قلو و توامان زاید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیوزاد
تصویر دیوزاد
بچه دیو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دریوزگی
تصویر دریوزگی
((دَ زِ))
فقیری، بینوایی، گدایی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دیولاخ
تصویر دیولاخ
جای دیو، جای دور و پرت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دیوسار
تصویر دیوسار
دیو مانند، (کنا) بدخو، تندخو، زشت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دیودار
تصویر دیودار
دیوانه، مصروع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دیوجان
تصویر دیوجان
شیطان صفت، سخت جان، بی رحم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دیوباد
تصویر دیوباد
گردباد، جنون، دیوانگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دیوانی
تصویر دیوانی
هندسی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دریوزگی
تصویر دریوزگی
اکناع
فرهنگ واژه فارسی سره