جدول جو
جدول جو

معنی دیوریت - جستجوی لغت در جدول جو

دیوریت(یُ)
نوعی سنگ آذرین دانه درشت که اساساً مرکب از فلدسپات کجشکافت و ’هورنبلند’ بضمیمۀ اوژیت می باشد. (دائره المعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دیوسیرت
تصویر دیوسیرت
دیوسرشت، بدنهاد، بدطینت، بدروش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دیواری
تصویر دیواری
مناسب یا مخصوص نصب به دیوار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دیروقت
تصویر دیروقت
دیرگاه، زمان دیر، زمان قدیم، بی موقع، بی هنگام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دیوسرشت
تصویر دیوسرشت
دیوسیرت، دیونهاد، بدنهاد، بدطینت، بدخو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دیورخش
تصویر دیورخش
دیف رخش، یکی از آهنگ های قدیم موسیقی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قیومیت
تصویر قیومیت
قیوم بودن، قائم به ذات بودن
فرهنگ فارسی عمید
(وْ)
نامی است که در رامسر به زن لخت دهند. (یادداشت مؤلف). رجوع به آزاد درخت و زن لخت و جنگل شناسی ج 2 ص 249 شود
لغت نامه دهخدا
(وَ ری ی)
این انتساب است به قریۀ دیوره که در رستاق نیشابور واقع شده. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
چون قیومی درتازی نیامده خودایستایی خود پایابی قیوم بودن قائم بالذات بودن: هر چه در عقل محالست الله بر آن قادر بر کمالست و در قدرت بی احتیالست و در قیمومیت بی گشتن حالست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدیریت
تصویر مدیریت
در تازی نیامده راینیتاری سالاری مدیر بودن مدیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریولیت
تصویر ریولیت
فرانسوی سپید سنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ژیزریت
تصویر ژیزریت
فرانسوی آبفشانسنگ زبانزد زمین شناسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایپریت
تصویر ایپریت
فرانسوی دمه ای است زهر ناک که به پوست آسیب می رساند. زهر دم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پی ریت
تصویر پی ریت
ترکیب فلز و گوگرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیوخیت
تصویر شیوخیت
پیر شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیواری
تصویر دیواری
منسوب به دیوار ساعت دیواری ساعتی که بدیوار نصب کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیروقت
تصویر دیروقت
زمان قدیم، بی موقع، بی هنگام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بکوریت
تصویر بکوریت
بکر بودن، ارشد بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیارات
تصویر دیارات
جمع دیار، خانه ها سراها
فرهنگ لغت هوشیار
صاحب خانه بودن کدخدا یی، ریش سفیدی قوم ریاست طایفه، زراعت برزیگری: (ماه بماه میکند شاه فلک کدیور عالم فاقه مرده را توشه دهد توانگر) (مائده سازد از بر بر صفت توانگر ان برزگر کند بگاو از قبل کدیور)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدیریت
تصویر مدیریت
((مُ یَّ))
مدیر بودن، مدیری، علم و هنر متشکل کردن، همآهنگ کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دیپورت
تصویر دیپورت
((پُ))
رفتار کردن، سلوک کردن، از کشور میزبان اخراج کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مدیریت
تصویر مدیریت
گردانش، گردانندگی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تیوریک
تصویر تیوریک
دیدمانیک
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قیومیت
تصویر قیومیت
سرپرستی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مدیریت
تصویر مدیریت
Administration, Directorship, Management, Stewardship
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مدیریت
تصویر مدیریت
administration, direction, gestion
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از مدیریت
تصویر مدیریت
administração, direção, gestão
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مدیریت
تصویر مدیریت
Verwaltung, Direktion, Management
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مدیریت
تصویر مدیریت
administracja, zarządzanie
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مدیریت
تصویر مدیریت
управление , руководство
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از مدیریت
تصویر مدیریت
адміністрація , керівництво , управління
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از مدیریت
تصویر مدیریت
administratie, directie, beheer, rentmeesterschap
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از مدیریت
تصویر مدیریت
administración, dirección, gestión
دیکشنری فارسی به اسپانیایی