جدول جو
جدول جو

معنی دیوره - جستجوی لغت در جدول جو

دیوره
(وَ رَ)
نام محلی است از نواحی نیشابور. (از معجم البلدان). نام دهی است. (از تاریخ بیهقی). از نواحی نیشابور است و ابوعلی احمد بن حمدویه بن مسلم بیهقی بدانجا منسوب است و از علمائی است که در آنجا رحل اقامت افکنده تا از اسحاق بن راهویه طلب حدیث نماید. وی در سال 289 هجری قمری وفات کرده است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دیواره
تصویر دیواره
دیوارمانند مانند دیوار، هر چیزی که شبیه دیوار باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دیوچه
تصویر دیوچه
بید،
زالو، کرمی کوچک و سیاه رنگ که در آب زندگی می کند و با مکنده های روی بدنش خون جانوارن را می مکد، زرو، زلو، جلو، شلک، شلکا، شلوک، خرسته، مکل، دیوک، دشتی، علق برای مثال دل بپرداز زمانی و منه پشت بدو / که پدیدار شده دیوچه اندر نمدا (منجیک - شاعران بی دیوان - ۲۱۸)، زالو، برای مثال سگ نهای بر استخوان چون عاشقی / دیوچهوار از چه برخون عاشقی (مولوی - ۲۱۲)
فرهنگ فارسی عمید
از بیماری های دهان و دندان که در آن لثه ها عفونت می کند و دندان ها خراب و ریشۀ آن ها سست می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دویره
تصویر دویره
خانقاه، بنایی برای عبادت، ریاضت، اجتماع، سماع و زندگی درویشان و صوفیان
فرهنگ فارسی عمید
(یُ نِ)
گیاه حشره خوار عجیبی از نوع دیونایا که برگ آن منتهی به دامی برای گرفتن حشرات است. کناره های این قسمت دارای تارهایی است و سطح داخلی آن تعدادی موهای بسیار حساس دارد. اگر حشره یاشی ٔ دیگر با یکی از این موها تماس یابد دو نیمه بهم می آیند و حشره بوسیله ترشحی اسیدی هضم میشود و اشیاء غیرقابل هضم (مانند شن و ریگ) رها میشود. (دائره المعارف فارسی). و رجوع به گیاه شناسی گل گلاب ص 99 شود
لغت نامه دهخدا
(وْ رَ)
رز وحشی. رز خودرو. مو وحشی. هزارچشان. انگور جنگلی. کرم البری. رجوع به جنگل شناسی ج 2 ص 244 و انگور جنگلی شود
لغت نامه دهخدا
(وْ رَ)
دهی است از دهستان بالاخیابان بخش مرکزی شهرستان آمل با 120 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(وْ دَ رِ)
دهی است از دهستان حومه بخش رودسر شهرستان لاهیجان با 286 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(وْ چَ / چِ)
مرکّب از: دیو + چه، پسوند تصغیر، مصغر دیو. دیوک. دیو خرد. دیو کوچک، کرمکی باشد که اندر پشم افتد. (صحاح الفرس). و آن در ابتدا تخمی است که شب پرۀ خردی ریزد بر روی جامۀ پشمین و آن تخم کرمی پرزدار است و خرد و گرد است و سپس پر برآرد و بپرد. (یادداشت مؤلف). کرم گونه ای بود که در پشمینه ها افتد و بزیان برد. (لغت فرس اسدی). دیوک. بید. پت. (از برهان). کرمی است که از زمین برآید و هرچه بر زمین افتد بخورد و ضایع سازد و بیشتر چیزهای پشمینه را تباه نماید و آن را دیوک نیز گویند و بتازی ارضه خوانند. (از جهانگیری). خوره. فرهنگهایی چون جهانگیری و برهان و غیاث اللغات به این کلمه معنی کرمی که از زمین نمناک برآید داده اند که جامۀ پشمینه و مویینه و هرچه بر زمین افتد و اکثر چوب و دیگر اشیاء را بخورد و تباه سازد اما در حقیقت میان بید یا پت که حیوانی خورنده و تباه کننده پشمینه ها و موریانه با چوبخوار یا اورنگ که کرمی تباه کننده کاغذ و چوب و غیره است خلط کرده اند و توان گفت که دیوچه لغتی است برای هر دو معنی. رجوع به غیاث و برهان و جهانگیری شود. (یادداشت لغتنامه) :
دل بپرداز زمانی و منه پشت بدو
که پدیدار شدت دیوچه اندر نمدا.
منجیک.
و دیوچه را که جامۀ مویی را تباه کند بگیرند و نوشادر و سنب خر سوخته هر سه به سرکه بسایند وطلی کنند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
گر فرشته است چو پروانه به آتش یازد
هرکه امروز نه چون دیوچه در مویش جاست.
کمال اسماعیل.
من ز شوقش در تموزم، لاجرم چون دیوچه
می فتد در پوستینم زین سپس بدگوی من.
شرف شفروه.
ملک و دین را سری که بی خرد است
راست چون حال دیوچه و نمد است.
سنایی.
، زلو و آن کرمی باشد سیاهرنگ چون بر اعضا بچسبانند خون فاسدرا بمکد. (برهان) (ناظم الاطباء). کرمی است سیاه رنگ دراز که استخوان ندارد چون بر عضوی چسبانند خون فاسد را بمکد و آن را شلوک و زلو نیز خوانند. (جهانگیری). زلو باشد. (لغت فرس اسدی) (اوبهی). جلو. زالو. زلوک. علق. مکل. (یادداشت مؤلف). کرمی است آبی دراز وسیاه که بهندی آن را جونگ گویند. (غیاث). شلک. شلکا. زرو: اندر دیوچه که بحلق آویزد آن را بتازی العلق گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). علاج... نخست استفراغ باید کردن بحب قوقایا و ایارج فیقرا پس رگ گوشه چشم زدن و دیوچه بر صدغ افکندن. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). علاج (بادشنام) نخست رگ باید زد و حجامت کردن ودیوچه برافکندن. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
تا دیوچه افکند هوا بر زنخ سیب
مهتاب بگلگونه بیالودش رخسار.
مجلدی.
همه چون دیوباد خاک انداز
بلکه چون دیوچه سیاه و دراز.
نظامی.
تا شود ایمن ز دزد و از شپش
دیو را با دیوچه زوتر بکش.
مولوی.
سگ نه ای بر استخوان چون عاشقی
دیوچه وار از چه برخون عاشقی.
مولوی.
در دیودلان توان نباشد
در دیوچه استخوان نباشد.
امیرخسرو.
، شپشه که در گندم افتد. (یادداشت دهخدا). کرمکی بود که در غله افتد سیاه و غله را تباه کند سرش پرموی. (نسخۀ فرهنگ اسدی) ، گیاهی است که آن را زردک خوانند. (برهان) (ناظم الاطباء) (از صیدنۀ ابوریحان بیرونی) ، چوبی که بدان اندام خارند. (برهان). چوب اندام خارک هندیش چوگر. (شرفنامۀ منیری)
لغت نامه دهخدا
(یُ نِ)
در اساطیر یونان الاهۀ زمین و برطبق بعضی روایات دختر اوکئانوس و تتوس است و بروایت دیگر از ماده تیتانها است و از اورانوس و گایا زاده شده است و نخستین همسر زئوس بود. (دائره المعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
(دَ رَ / رِ)
دوال و تسمه ای که بدان قمار بازند. (ناظم الاطباء) (ازآنندراج) (از فرهنگ اوبهی) (از برهان) :
شاه غزنین چو نزد او بگذشت
چون دویره به گردش اندر گشت.
عنصری (از اسدی)
لغت نامه دهخدا
(دِ یُ نِ)
دهی است از دهستان بخش دهلران شهرستان ایلام. در 36 هزارگزی شمال راه باختری دهلران و 2 هزارگزی شمال راه دهلران به نصریان با 160 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(وَ ری ی)
این انتساب است به قریۀ دیوره که در رستاق نیشابور واقع شده. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(عُ رَ)
جمع واژۀ عیر. رجوع به عیر شود
لغت نامه دهخدا
(دِ رَ)
از حکام بنی اسرائیل و از سال 1396 تا 1356 قبل از میلاد حکم رانده است. (از قاموس الاعلام ترکی). صاحب قاموس مقدس گوید: دبوره (بمعنی مگس عسل) نبیه ای که در حکمت و تقوی و تدین معروف و بر اسرائیل قضاوت می نمود و او زوجه لفیدوت بود و همواره در زیر درخت دبوره برای داوری می نشست (سفر داوران 4:5) در روزگار او اسرائیلیان یابین پادشاه کنعان را بندگی می نمودند، پس دبوره بواسطۀ هدایت الهی باراق را که شخصی ممتاز بود بنزد خود خواند و چنانکه خداوند فرموده بود او را امر کرد که به کوه تابور برآید و با ده هزار نفر بر سیسرا رئیس لشکر یابین حمله برد که مظفر خواهد گشت و باراق جواب داد و گفت اگر تو با من همراهی کنی خواهم رفت و الا فلا. دبوره ویرا گفت با تو خواهم آمد لکن نصرت و ظفر این جنگ بنام تو نخواهد بود زیرا که خداوند سیسرا را بدست زنی خواهد فروخت. (سفر داوران 4:9) پس چون لشکر در میدان جنگ صف آراستند با وجودی که عساکر سیسرا بیش از عساکر باراق و مکمل و مسلح تر از ایشان بودند و نهصد عرابۀ آهنین داشتند مفاد قول دبوره بوقوع پیوسته سیسرا فرار کرده عساکرش عرصۀ تیغ گشتند از آن پس دبوره مترنم گردید و خداوند را سرود شادمانی سرود. (قاموس کتاب مقدس). و نیز رجوع به باراق و یاعیل شود
نام دایۀ رفقه. وی چون موتش دررسید و درتحت بلوط بیت ایل مدفون گردید. (سفر پیدایش 35:8)
لغت نامه دهخدا
(دی رِ)
دهی است از دهستان ذهاب بخش سرپل ذهاب شهرستان قصرشیرین در یک هزارگزی باختر سرپل ذهاب کنار شوسۀ قصرشیرین با 105 تن سکنه. آب آن از رود خانه الوند است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(دی رَ / رِ)
کنار برافراشته و بالا آمدۀ از هرچیز. (ناظم الاطباء). چیزی چون دیوار. مانند دیوار. شبیه به دیوار. کنار برآمدۀ ظروف و غیره چون دیواره کاسه، دیوارۀ طشت، دیوارۀ کشتی، دیوارۀ چاه، دیوارۀ کرجی. (یادداشت مؤلف).
- دیوارۀ بینی. (یادداشت مؤلف). دیوارۀ کوتاه. حجاب بین منخرین. وتره. رجوع به بینی شود
لغت نامه دهخدا
(دَ رَ)
دهی است به نیشابور، از آن ده است محمد بن عبدالله بن یوسف بن خورشید. (منتهی الارب). دهی است در دو فرسخی نیشابور. (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
قصبه ای مرکز قضا در آمریکای جنوبی، در ایالت لیورتاو از پرو، در 450 هزارگزی شمال غربی تروکزیلو کنار نهری به همین نام. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(دُ وَ رَ)
نهری است که از پرتقال گذرد
لغت نامه دهخدا
(دُ وَ رَ)
مصغر داره، یعنی خانه کوچک. (ناظم الاطباء). مصغر دار، سراچه، هالۀ کوچک گرد ماه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(یُ رِ)
ترشح ریم و چرک از بن دندان و لثه
لغت نامه دهخدا
(ای وَ رَ / رِ)
آراسته و پرداخته. (ناظم الاطباء) (از شعوری ج 1 ص 142) (شرفنامه) (انجمن آرا). آراسته. (آنندراج). رجوع به ایوز و ایواز و ایوزه شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
جمع واژۀ دار. (منتهی الارب). رجوع به دار شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از عیوره
تصویر عیوره
جمع عیر، خران گور خران
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی بگنجد (بج لثه) از بیماری ها دهان و دندان بیمار نسوج اطراف طوق و ریشه دندان که بیشتر با تحلیل لانه دندان و لثه و خروج چرک از پای دندان همراه است و در بعضی حالت جریان چرک وجود ندارد. این حالت آنرا پیوره خشک نامند. در اکثر موارد این مرض بااحتقان شدید لثه و خارش و سوزش همراه است و بندهای دندان نیز انسجام و استحکام خود را از دست میدهد بطوریکه دندان در داخل لانه اش شل میشود و تکان میخورد. در حالاتی که لثه محتقن باشد در موقع شستن دندانها از لثه خون جاری میگردد. پیدایش این مرض بواسطه چندین علت است: یکی عدم تعادل هورمونهای داخلی سوم نتیجه بعضی امراض عفونی عمومی از قبیل سیفیلیس و سل و حصبه چهارم حمله موضعی برخی میکربها (از قبیل استرپتوکوک و استافیلوکوک و کلی باسیل و غیره) بنسوج اطراف دندان و مخاط دهان پنجم عدم تطابق صحیح دندانها و طرز تغذیه و عادت بیک طرف جویدن غذا و نشستن مرتب دندانهااز عوامل مهم ایجاد این مرض است و همچنین جنس و نژاد و سن در ایجاد آن موثر است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیورژ
تصویر دیورژ
فرانسوی واگراییدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیورن
تصویر دیورن
فرانسوی روزخیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیونه
تصویر دیونه
لاتینی مگس خور از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیواره
تصویر دیواره
کنار برافراشته و بالا آمده از هر چیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیفره
تصویر دیفره
فرانسوی دیر فرست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیوچه
تصویر دیوچه
((چِ))
زالو، بیت، بید، حشره ای که پارچه های ابریشمی را می خورد و خراب می کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیوره
تصویر پیوره
((پِ رِ))
بیماری لثه و دندان که بر اثر آن لثه ها عفونی و متورم شده، باعث خرابی ریشه دندان می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دیواره
تصویر دیواره
ضلع
فرهنگ واژه فارسی سره