جدول جو
جدول جو

معنی دیودولت - جستجوی لغت در جدول جو

دیودولت(وْ دَ / دُو لَ)
مرکّب از: دیو فارسی + دولت عربی، تیزدولت. که دولت او را بقایی نبود و زود زوال پذیرد و برطرف گردد. (برهان) (ناظم الاطباء)، آنکه دولتش را زود زوال باشد. (شرفنامۀ منیری)، کنایه از کسی که دولت او سریع الزوال باشد. (آنندراج)، در اصطلاح کسی را گویند که دولت او را بقایی نباشد. (از انجمن آرا)، مدبر. (شرفنامۀ منیری) ، (به اضافه) دشمن دولت. (شرفنامۀ منیری)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دیودل
تصویر دیودل
تیرهدل، بددل، سنگدل و بیرحم، شجاع و دلیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دیوغول
تصویر دیوغول
غول بیابانی، در پزشکی غده، غدهای سفت و سخت که در زیر پوست بدن پیدا شود، دامغول
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نودولت
تصویر نودولت
آنکه تازه به مال و مقام رسیده، برای مثال یا رب این نودولتان را با خر خودشان نشان / کاین همه ناز از غلام ترک و استر می کنند (حافظ - ۴۰۴)
فرهنگ فارسی عمید
(وْ دِ)
دلاوری. (شرفنامۀ منیری). قوت قلب. شجاعت. سخت دلی. (شرفنامۀ منیری). مردانگی و دلاوری. (ناظم الاطباء) :
گر سلیمان نه ای به دیودلی
در پریخانه چون وطن کردی.
خاقانی.
دل کم نکند در کار از دیودلی زیرا
مزدور سلیمان است از کار نیندیشد.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
در زبان اطفال شرم پسر، در زبان کودکان ایر پسربچه و برای تصغیر دودولی گویند، دول، بلبل، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(وْ دِ)
مردم شجاع و دلیر و دلاور. (برهان) (ناظم الاطباء). دیوجان. (ازآنندراج). سخت دلاور. (شرفنامۀ منیری) :
دیودلان سرکشش حامل عرش سلطنت
مرغ پران ترکشش پیک سبای مملکت.
خاقانی.
دیودل باشیم و برپاشیم جان
کان پری دلدار دیدار آمده است.
خاقانی.
، مردم سیاهدل و تیره دل و سخت دل و بیرحم. (برهان) (ناظم الاطباء). تاریک دل و جاهل. (شرفنامۀ منیری)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو دَ / دُو لَ)
مردم بداصل نانجیب تازه به دولت رسیده. (ناظم الاطباء). آنکه تازه به مال و جاه رسیده. (فرهنگ فارسی معین). نوکیسه. (آنندراج). ندیدبدید. تازه به دوران رسیده. (یادداشت مؤلف). بی بته. جانگرفته. کم ظرفیت. نوخاسته:
یارب این نودولتان را بر خر خودشان نشان
کاینهمه ناز از غلام ترک و استر می کنند.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(وْ)
گرهی باشد که در گردن و گلو و اعضای آدمی بهمرسد و درد نمیکند و آن را بعربی سلعه گویند. (برهان) (از آنندراج) ، غول بیابانی. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(یُ بُ)
نام سکه ای کوچک نقره ای در عهد ساسانیان معادل نیم درهم. (ایران در زمان ساسانیان چ 2 ص 72)
لغت نامه دهخدا
(وْ دَ)
دهی است از دهستان بیشه بخش مرکزی شهرستان بابل با 85 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دُو لَ)
مرکّب از: بی + دولت، بدبخت و بی نصیب. دارای نکبت. (ناظم الاطباء)، بی اقبال. مقابل بختیار. مقابل صاحب دولت. بخت برگشته. رجوع به دولت شود:
تاک رز راگفت ای دختر بیدولت
این شکم چیست چو پشت و شکم خربت.
منوچهری.
که از بیدولتان بگریز چون تیر
سرا در کوی صاحبدولتان گیر.
نظامی.
نخواهم نقش بیدولت نمودن
من و دولت بهم خواهیم بودن.
نظامی.
و چنانک رسم بیدولتان باشد رای پیرانۀ پسر را بازیچۀ کودکانه می شمرد. (جهانگشای جوینی)،
بعد از خدای هرچه پرستند هیچ نیست
بیدولت آنکه بر همه هیچ اختیار کرد.
سعدی.
بیدولت اگر مسجد آدینه بسازد
یا طاق فرود آید و یا قبله کج آید.
؟
، بی هنر. (ناظم الاطباء) :
نیست دل را با هوسهای جهان در سینه جا
شد چو بیدولت پسر از خانه بیرون کردنیست.
واعظ قزوینی (از آنندراج)،
، کنایه از ناقابل و بدوضع. (آنندراج)، فقیر:
گاه با بیدولتان از خاک وخس بستر کنیم
گاه با ارباب دولت نقش شادروان شویم.
سنائی.
- بی دولتانه، که مقرون به دولت نیست.
- سخن بی دولتانه، سخن که از ادب و هنر بهره ندارد: هولاکوخان از سخنان بی دولتانۀ او برآشفت... (تاریخ رشیدی)
لغت نامه دهخدا
دوستدار دین:
پدرت این جهاندار دیندوست مرد
که هرگز نزد بر کسی باد سرد،
فردوسی،
بخل نزدیک تو کفراست و سخا نزد تو دین
مرد دیندوست بود آری از کفر بری،
فرخی
لغت نامه دهخدا
(وْ سِ لَ)
دیوسپلت. (برهان). گیاهی است که آن را بعربی خذراف گویند. (برهان) (آنندراج). گیاهی شور و تلخ. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وْ)
بمعنی دیوغول است که سلعه باشد. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(وْ خِ لَ)
دیوخو. که خوی و طبیعت دیو دارد
لغت نامه دهخدا
(دَ / دُو لَ)
آنکه دارای بخت و دولت مستعجل باشد. (ناظم الاطباء) :
تیزدولت را بسی شادی نباید کرد از آنک
هر که بالا زود گیرد زود میرد چون شرار.
سنائی.
نباید تیزدولت بود چون گل
که آب تیزرو زود افکند پل.
نظامی.
، که آسان به دولت رسد. که کار او زود بالا گیرد. که زود به دولت رسد:
من شنیدستم که آن صاحبقران مردی بود
تیزدولت صعب هیبت نیک سیرت خوب سان.
رشیدی سمرقندی.
رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از دیو دولت
تصویر دیو دولت
دولتی که زود زوال پذیرد
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه تازه بمال و جاه رسیده: یارب، این نودولتان را با خر خودشان نشان کاین همه ناز از غلام ترک و استر میکنند. (حافظ. 135)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی دولت
تصویر بی دولت
بد بخت کور ستاره کم زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیودل
تصویر دیودل
((دِ))
سیاه دل، شجاع، دلیر
فرهنگ فارسی معین
ادبار، بداقبال، بی اقبال، بی طالع، شوربخت، کم بخت
متضاد: دولتمند
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تازه به دوران رسیده، نوکیسه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آلت تناسلی پسر بچه
فرهنگ گویش مازندرانی