جدول جو
جدول جو

معنی دیوث - جستجوی لغت در جدول جو

دیوث
مرد بیغیرت، مردی که دربارۀ زن خود غیرت و تعصب نداشته باشد
تصویری از دیوث
تصویر دیوث
فرهنگ فارسی عمید
دیوث
غرچه دراره دنگل پژوند باژن مرد بی غیرت درباره زن خویش بیرشک
تصویری از دیوث
تصویر دیوث
فرهنگ لغت هوشیار
دیوث
((دَ یّ))
بی غیرت
تصویری از دیوث
تصویر دیوث
فرهنگ فارسی معین
دیوث
بی حمیت، بی غیرت، پس درنشین، جاکش، قرمساق، قلتبان، قواد، نامرد
متضاد: غیرتمند
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دیون
تصویر دیون
دین ها، وام ها، قرض ها، فام ها، پام ها، جمع واژۀ دین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دیوک
تصویر دیوک
چاودار، گیاهی از خانوادۀ غلات با خوشۀ بلند و برگ های پهن که از دانۀ آن مشروبات الکلی تهیه می کنند و یا به عنوان خوراک حیوانات استفاده می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دیوک
تصویر دیوک
بید،
موریانه، نوعی حشره با آرواره های قوی که به صورت اجتماعی زندگی کرده و از چوب تغذیه می کند، چوب خوٰارک، تافشک، رشمیز، رونجو، ریونجو، لبنگ، ارضه
زالو، کرمی کوچک و سیاه رنگ که در آب زندگی می کند و با مکنده های روی بدنش خون جانوارن را می مکد، زرو، زلو، جلو، شلک، شلکا، شلوک، خرسته، مکل، دیوچه، دشتی، علق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دیوه
تصویر دیوه
کرم ابریشم، نوزاد کرمی شکل پروانه با بدنی استوانه ای و دارای حلقه که از برگ درخت توت تغذیه می کند و از پیلۀ آن الیاف ابریشمی تهیه می شود، کرم بادامه، کرم پیله، کناغ، نوغانبرای مثال دیوه هرچند که ابرشم بکند / هرچه آن بیشتر به خویش تند (رودکی - ۵۴۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غیوث
تصویر غیوث
غیث ها، باران ها، ابرهایی که باران ببارد، گیاهانی که با آب باران بروید، جمع واژۀ غیث
فرهنگ فارسی عمید
(دُ)
جمع واژۀ دیمه، باران پیوسته. (منتهی الارب). رجوع به دیمه شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
ظاهراً تخفیف یافتۀ غیرصحیح کلمه کدیور است که صاحب خانه و سرای را گویند. (برهان) (آنندراج). مالک خانه و خداوند خانه (ناظم الاطباء). صاحب خانه. (جهانگیری) ، بهندی برادر کوچک شوهر باشد. (برهان) (از آنندراج). بهندی برادر نسبی و برادر کوچک شوهر زن. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(؟ یْ یو)
قریه ای از قرای فارس در رامهرمز. نام دیگر آن ’اوریا’ است که در نیم فرسخی مشرقی رامهرمز است و معروف است که قبر حضرت اوریا در این قریه است و در تفاسیر و تواریخ قصۀ حضرت اوریا و حضرت داود مسطور است و مؤلف فارسنامۀ ناصری در سال 1293 هجری قمری باتفاق سلطان اویس میرزا قاجار به این ده رفته و مکرر بزیارت قبر حضرت اوریا موفق شده است. (از فارسنامۀ ناصری ص 216)
لغت نامه دهخدا
(؟یْ یو)
کس، ما به دیور، نیست در آن کسی. (ناظم الاطباء). و رجوع به دیار شود
لغت نامه دهخدا
(یُ)
اسبابی دوالکترودی دارای یک آنود و یک کاتود که جریان برق را از یک جهت بمراتب بیش از جهت دیگر عبورمیدهد. معمولاً این اصطلاح بطور مطلق در مورد لولۀ خلأ دوالکترودی بکار میرود. (دائره المعارف فارسی).
- دیود بلور، دیودی که یک الکترود آن ماده ای نیم هادی (مانند بلور ژرمانیوم) است و الکترود دیگرش سیم نازکی (سبیل گربه) است متکی بر مادۀ نیم هادی. دیود بلوری در واقع از همان پیداگری های بلوری پیشین است در لباس نوین و عاری از عیوب. (از دائره المعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
منسوب به دیو، شیطانی، عمل دیو:
نبینی طبع را طبعی چو کرد انصاف رخ پنهان
نیابی دیو را دیوی چو کرد اخلاص رخ پیدا،
سنایی،
،
دیو بودن، همچودیو رفتار کردن، صفت دیو:
ترک دیوی کنی ملک باشی
ز شرف برتر از فلک باشی،
سنایی،
در کوی عشق دیوی و دیوانگی است عقل
بس عقل کو ز عشق ملامت گزین گریخت،
خاقانی،
چون شدی در خوی دیوی استوار
میگریزد از تو دیو ای نابکار،
مولوی،
- دیوی کردن، شیطنت نمودن و اعمال شیطانی را پیروی کردن، (ناظم الاطباء)،
- دیوی نمودن، به معنی دیوی کردن، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَیْ یو)
حالت و عمل دیوث. بی غیرتی درباره زن خویش و حریف دادن وی. (ناظم الاطباء). قرمساقی. قیادت. زن بمزدی
لغت نامه دهخدا
(وَ)
مرکّب از: دیو + ه، نسبت و تصغیر، دیوک، دیوچه، کرم پیلۀ ابریشم. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج)، کرم پیله. (حاشیۀ لغت فرس اسدی نخجوانی)، دود قز. کرم ابریشم:
دیوه هرچند کابریشم کند
هرچه آن بیشتر بخویش تند.
رودکی.
رجوع به دیوک و دیوکش شود، قسمی سماروغ سمی. (لغت فرس اسدی ذیل سماروغ)، غارچ و سماروغ. (ناظم الاطباء) (از اوبهی)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
جمع واژۀ دین، وام که ادای آن را مدت معین باشد. (منتهی الارب). رجوع به دین شود
لغت نامه دهخدا
یکی از شهرهای روم واقع در مقدونی. (تاریخ ایران باستان ج 2 ص 1257)
لغت نامه دهخدا
تصویری از لیوث
تصویر لیوث
جمع لیث، شیران جمع لیث
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عیوث
تصویر عیوث
شیر
فرهنگ لغت هوشیار
جمع دیک، خروسان دیو کوچک، زالو، کرم گونه ای که در پشمینه ها افتد و تباه کند دیوک بید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیوثی
تصویر دیوثی
بی غیرتی، بی غیرتی درباره زن خویش و حریف دادن وی، قرمساقی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیوی
تصویر دیوی
دیو بودن، همچون دیو رفتار کردن روش دیوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیوه
تصویر دیوه
کرم ابریشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیون
تصویر دیون
جمع دین، وام ها وام های زماندار جمع دین وامها قرضها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیوم
تصویر دیوم
جمع دمه، بش ها باران های پیوسته همیشگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیود
تصویر دیود
فرانسوی دوراه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غیوث
تصویر غیوث
جمع غیث باران ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیوه
تصویر دیوه
((وَ یا وِ))
دیوک، زالو، کرم ابریشم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غیوث
تصویر غیوث
((غُ))
جمع غیث، باران ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دیود
تصویر دیود
((یُ))
وسیله ای الکترونیکی برای یک طرفه کردن جریان الکتریکی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دیوک
تصویر دیوک
((وَ))
دیوچه، دیو کوچک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دیون
تصویر دیون
((دُ))
جمع دین، وام ها، قرض ها
فرهنگ فارسی معین
بی رشکی، بی غیرتی، جاکشی، زن بمزدی، قرمساقی، قوادی
متضاد: غیرتمندی
فرهنگ واژه مترادف متضاد