جدول جو
جدول جو

معنی دینگ - جستجوی لغت در جدول جو

دینگ(نَ)
زن یزدگرد دوم ساسانی و مادر هرمزد سوم و فیروزان، در مدت جنگ بین این دو شاهزاده در تیسفون سلطنت میکرد. (دائره المعارف فارسی). رجوع به ایران در زمان ساسانیان ص 202 شود
لغت نامه دهخدا
دینگ
حکایت آواز که از جسم فلزی سخت برخیزد،
- دینگ دینگ، حکایت صوت مکرر که از جسمی سخت برآید
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آدینگ
تصویر آدینگ
(پسرانه)
آنکه روز جمعه به دنیا آمده است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دینه
تصویر دینه
(دخترانه)
انتقام یافته، نام دختر یعقوب (ع) و خواهر یوسف (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دینا
تصویر دینا
(دخترانه)
دینه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دینه
تصویر دینه
دیروز، دیروزی، دینه روز، برای مثال بچۀ بط اگر چه دینه بود / آب دریاش تا به سینه بود (سنائی۱ - ۱۵۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دبنگ
تصویر دبنگ
گیج
احمق، کودن، کم خرد، ابله، کم عقل، بدخرد، غتفره، خام ریش، چل، گول، لاده، بی عقل، نابخرد، خرطبع، سبک رای، خل، تاریک مغز، انوک، ریش کاو، کاغه، غمر، تپنکوز، گردنگل، کهسله، شیشه گردن، کردنگ، دنگ، فغاک، کانا، دنگل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از درنگ
تصویر درنگ
صدایی که از به هم خوردن دو چیز فلزی، بلوری یا چینی برمی آید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از درنگ
تصویر درنگ
مقابل شتاب، توقف، تاخیر، دیرکرد، سستی، آهستگی، ثبات و آرام
درنگ کردن: دیر کردن، توقف کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دشنگ
تصویر دشنگ
دلنگ، آویخته، آویزان، آونگ، خوشۀ خرما، بندی که از چوب و علف و شاخه های درخت جلوی آب درست کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رینگ
تصویر رینگ
زمینی مربع شکل به عرض پنج یا شش متر، برای انجام مسابقه مانند مشت زنی، حلقۀ فولادی چرخ اتومبیل که لاستیک را روی آن می گذارند، حلقۀ فولادی در موتور که پیستون را روی سیلندر نگاه می دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دلنگ
تصویر دلنگ
آویخته، آویزان، آونگ، خوشۀ خرما، بندی که از چوب و علف و شاخه های درخت جلوی آب درست کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دانگ
تصویر دانگ
قسمتی از چیزی، بخش، بهره، حصه، یک ششم چیزی به ویژه اموال غیرمنقول مانند ملک و زمین، یک ششم درهم، برای مثال دست دراز از پی یک حبه سیم / به که ببرند به دانگی و نیم (سعدی - ۱۱۹)، سهمی از هزینۀ گردش و مسافرت یا تهیۀ خوراک دسته جمعی که هر یک از افراد دسته باید بدهند، در موسیقی نصف یک گام
فرهنگ فارسی عمید
یکی از شش قسمت شش ناحیه که بلوکی از چهارده بلوک قشقائی است و پنج ناحیۀ دیگر: پادنا، حنا، سمیرم، فلرد، واردشت است و همه شش ناحیه 24 قریه دارد، (جغرافیای غرب ایران ص 109)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
لغت محلی گناباد، بارهنگ باشد بلغت مردم طهران. (ناظم الاطباء). لسان الحمل. (فهرست مخزن الادویه) (دمزن). بزر لسان الحمل. (بحر الجواهر). تخم لسان الحمل. (ناظم الاطباء). آذان الجدی. (منتهی الارب). برد و سلام. ذنب الفاره. سپندان تلخ را گویند. (آنندراج). خرگوش. خرگوشک. خرغول. (دمزن). خرغوله. خرقوله. خرقول. چرغول. چرغوله. جرغول. جرغوله. تخم سفید. بزوشه. مری زبانک. خنگ. زبان بره. کاردی. ریم آهنگ. ریم آهنج. خمخم. خوبکلا. خونکلا. جنیده. بترکی باغ پریاغی نامند. دوائی است. و رجوع به بارهنگ شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از درینگ
تصویر درینگ
آوازی که از تصادم مضراب یا ناخن با ساز ایجاد شود جرینگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دینه
تصویر دینه
دیروز، روز گذشته وام که ادای آن را مدت معینی باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درنگ
تصویر درنگ
تاخیر، دیرکرد، مقابل شتاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دینی
تصویر دینی
منسوب به دین مربوط به دین، مرد دین متدین دانای دینی (مرزباننامه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دشنگ
تصویر دشنگ
غلاف خوشه خرما
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلنگ
تصویر دلنگ
آویخته، آونگان، آویزان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دبنگ
تصویر دبنگ
احمق کودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دانگ
تصویر دانگ
شش یک چیزی، یک قسمت از شش قسمت چیزی، یک ششم چیزی، بهره، بخشش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دانگ
تصویر دانگ
((نْ))
بخش، بهره، حصه، قسمی از چیزی، یک ششم چیزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از درنگ
تصویر درنگ
((دِ رَ))
توقف، سکون، آهستگی، کندی، آسایش، راحتی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دلنگ
تصویر دلنگ
((دِ لَ یا لِ))
آویخته، دلنگان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دینه
تصویر دینه
((نِ))
دیروزی، دیروزین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دگنگ
تصویر دگنگ
((دَ گَ نَ))
نوعی چماق زرین که در زمان صفویه و قاجاریه، مأمورین تشریفات به دست می گرفتند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دونگ
تصویر دونگ
((دَ وَ))
دروغ، نیرنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رینگ
تصویر رینگ
میدان مسابقه مشت زنی که گرداگرد آن را طناب کشیده اند، حلقه چدنی که پیستون را روی سیلندر نگه می دارد و از ورود گاز به داخل کارتل یا روغن به داخل محفظه سیلندر جلوگیری می کند، حلقه فلزی چرخ خودرو که تایر روی آن نصب می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دبنگ
تصویر دبنگ
((دَ بَ))
احمق، کودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دانگ
تصویر دانگ
سهم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دینی
تصویر دینی
مذهبی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از درنگ
تصویر درنگ
مکث، صبر، توقف، تامل، تاخیر
فرهنگ واژه فارسی سره
بخشیدن، دادن
دیکشنری اردو به فارسی