- دیندار
- دارنده دین، متدین
معنی دیندار - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
تدین، تدین به دین اسلام، تقوی زهد
Religiosity, Religiousness
религиозность
Religiosität
релігійність
religijność
religiosidade
religiosità
religiosidad
religiosité
godsdienstigheid
keagamaan
धार्मिकता
דָּתִיוּת
dindarlık
utauwa
ความเคร่งศาสนา
ধর্মপরায়ণতা
دینداری
تديّنٌ
نوعی است از تیره مخروطیان شبیه سرو دارای چوبی چرب و تند بو و برگهای ساده و پهن چوب آن بمصرف دکل کشتی میرسد، درختی است مانند کاج و شیره ای دارد که سابقا بمصرف علاج لقوه میرسید صنوبر هندی شجره الجن
دارای دین و آیین، کسی که به قوانین و قواعد دین و مذهب عمل کند، متدّین
دیوانه، مصروع
کسی که دارای دین و آیینی باشد، متدین، متدین به دین اسلام، متقی، با تقوی
نوعی سرو، درختی بسیار بلند و تناور و با چرب و تندبو و برگ های ساده و پهن که از چوب آن دکل کشتی درست میکنند، صنوبر هندی
زیارت، قرار، جلسه
نوعی پول که در قدیم رایج بوده که اکنون پول عراق را میگویند که معادل یک لیره انگلیسی است
نگاه کردن، نگریستن، مشاهده نظر
دیدن، رؤیت، ملاقات، روی نمودن،
کنایه از روی و رخسار، کنایه از چشم و قوۀ بینایی
دیدار آمدن: پدیدار شدن، آشکار شدن،برای مثال دیودل باشیم و برپاشیم جان / کآن پری دیدار دیدار آمده ست (خاقانی - ۵۱۵)
دیدار کردن: ملاقات کردن، یکدیگر را دیدن
کنایه از روی و رخسار، کنایه از چشم و قوۀ بینایی
دیدار آمدن: پدیدار شدن، آشکار شدن،
دیدار کردن: ملاقات کردن، یکدیگر را دیدن
سکه طلا، مسکوک زر، واحد پول کنونی دولت عراق