از کلمه دنّار مشتق شده است نون اول را بدل به ’یاء’ کردند تا بمصدرهائی که بر وزن فعال می آید چون کذاب اشتباه نشود مانند قوله تعالی: و کذبوا بآیاتنا کذابا. ج، دنانیر و نون اصلی که بدل به ’یاء’ شده بود در جمع باز میگردد. (از کشاف اصطلاحات الفنون) (از منتهی الارب) (از بحر الجواهر). جوالیقی گوید: دینار فارسی و معرب است و اصل آن دنار است اما عرب نامی جز دینار برای آن نمی شناسد و بصورت اسم عربی بکار رفته است لذا خداوند در قرآن مجید ازدینار نام برده است و عرب را بکلماتی خطاب نموده که آنان آن کلمات را می فهمیدند و عرب از این کلمه فعل ساختند و گفتند رجل مدّنر، کثیرالدنانیر. ابن منظور در لسان العرب و ابن درید در الجمهره و شرتونی در اقرب الموارد همه گفته اند که دینار فارسی و معرب شده است و راغب اصفهانی در مفردات الفاظ القرآن گوید که مرکب از دو کلمه فارسی است ’دین + آر’ یعنی چیزی که شریعت آن را آورده است و انستاس کرملی در النقودالعربیه (صص 25-26) گوید: دینار کلمه ای است رومی از دیناریوس. بهرحال اقوالی که در ریشه کلمه دینار گفته شده است بترتیب زیر خلاصه می شود. 1- فارسی و معرب، اصل آن دنار و راغب گویند از دو کلمه دین و آر است. معرب بودن کلمه را ابن منظور و ابن درید و جوالیقی و شرتونی تأکید کرده اند. 2- لاتینی و معرب مأخوذ از دیناریوس یونانی است و بعضی گویند که سکه ای قدیمی در فرانسه بنام ’دنیه’ وجود داشته که از کلمه لاتینی مشتق شده است و معنای دیناریوس ’ده تایی’ است همانطور که درنزد عرب دینار ده درهم بوده است و این نظر را لویس معلوف در المنجد و جرجی زیدان در تاریخ تمدن اسلامی (ج 1 صص 97- 98) و دائره المعارف اسلامی تأیید مینمایند. 3- فقط معرب است. این نظر را فیروزآبادی در قاموس و زبیدی در تاج العروس آورده اند. 4- احتمال هر دو وجه که فارسی و معرب باشد و یا آنکه عربی باشد این رأی را زمخشری گفته است و اما بستانی در دائره المعارف از اینکه این کلمه لاتینی باشد اظهار تعجب مینمایدو میگوید کلمه عربی است و از دنر و دنار است و به تبع او احمد محمد شاکر مصحح المعرب جوالیقی گوید ارائۀ اصل و ریشه لاتینی کلمه دلیل بر یونانی بودن کلمه و اینکه عرب از رومیان گرفته باشند نیست احتمال میرود که از عرب به یونان نقل شده باشد. برای اطلاع بیشتر رجوع به النقود الاسلامیه تألیف مقریزی چ سید محمد بحرالعلوم ص 55 به بعد و الدینار الاسلامی نقشبندی و صنج السکه فی فجرالاسلامی تألیف دکتر فهمی و القصدالمنیرفی تحقیق الدرهم و الدنانیر مازندرانی، النقود العربیه ماضیها و حاضرها دکتر فهمی، النقودالعباسیه تألیف یوسف غنیمه، مجلۀ سومر عراقی و فجرالسکه العربیهتألیف دکتر فهمی و دائره المعارف اسلامی شود، سکه، ده درم سیم. (مهذب الاسماء). مساوی ده درم. (احیاءالعلوم ج 4 ص 153)، هزار یک قران دوران قاجاریه. اصطلاح سالیان اخیر ایران. (یادداشت دهخدا)، سه و نیم ماشۀ طلا. (یادداشت دهخدا). سه و نیم دینار را ’نقدینۀ ده آسی (’ آس پولی مسین رایج میان رومیان) میگفته اند و گاه توسعاًدینار بمعنای مطلق نقدینه بکار می رفته. (از النقود العربیه ص 25 و 26)، واحد زرین پول در اوایل اسلام مأخوذ از دناریوس (عربها پیش از اسلام با این کلمه و با سکه های طلای رومی آشنایی داشتند). نخستین نوع دینار اسلامی (بدون تاریخ) را از حدود سال 72 هجری قمری دانسته اند، و تقریباً مسلم است که در دمشق ضرب شده است و تقلیدی از سولیدوس رومی است که در آن نقوش اسلامی جایگزین نقوش مسیحی گردیده پس از اصلاحات پولی عبدالملک بن مروان طراز دینار بکلی تغییر کرد و مانند درهم نقوش آن منحصر به کلمات گردید، و وزن آن که بیشتر ظاهراً مطابق وزن سولیدوس روم شرقی (یعنی قریب 4/55 گرم) بود به 4/25 گرم تقلیل یافت. وزن رسمی دینار تا قرن چهاردهم هجری قمری در اغلب ممالک اسلامی عموماً ثابت ماند و پس از آن دینار هم از جهت وزن هم از جهت عیار دستخوش آشفتگی فراوان گردید. دینارهای اولیه عیاری فوق العاده زیاد داشت عیار دینارهای دورۀ اموی بعد از اصلاحات عبدالملک بین 96% و 98% بود واین میزان در دورۀ عباسیان نیز کمابیش محفوظ ماند.در مصر در دورۀ فاطمیان عیار دینار به نزدیک 100% هم رسید. آمار قابل اعتماد درباب عیار دینار در دورۀ تنزل آن در ممالک شرقی اسلامی در دست نیست، ولی از سکه ها و اطلاعات فنی مختصر موجود معلوم میشود که در قرون 5 و 6 هجری قمری در خراسان شرقی دینار از آلیاژی از طلا و نقره و دارای مقدار زیادی نقره ضرب میشده است از لحاظ شکل ظاهری دینار نوعاً مشتمل بر نقش شهادت و آیاتی از سورۀ اخلاص و آیۀ 32 از سورۀ توبه بود و تاریخ ضرب بر حاشیه نقش میشد. در دورۀ عباسیان نقوش و ترتیب تنظیم آنها تغییر مختصری یافت. تا سال 170 هجری قمری (آغاز خلافت هارون الرشید) دینار بی نام ضرب میشد، و از آن ببعد ذکر متصدی ضرابخانه معمول شد، بعضی از سکه های زمان امین و مأمون نام آنها را دارد و ذکر نام خلیفه از عهد معتصم خلیفه مرسوم شد. تا سال 198 هجری قمری اسمی از ضرابخانه نیست ولی از آن سال ببعد در فسطاط و سپس در مدینهالاسلام (بغداد) ، صنعاء، دمشق، محمدیه (ری) ، مرو، سرمن رای (سامره) و بسیاری از دیگر شهرها ذکر نام ضرابخانه مرسوم شد. متدرجاً مطالب دیگری مانند نام ولیعهد و عبارات دینی اضافه و سرانجام نام سلاطین و فرمانروایان دیگر نیز بر سکه ها پدید آمد. کلمه دینار در قرن ششم هجری قمری در ممالک اسلامی مغرب در قرن هفتم هجری قمری در ممالک اسلامی مشرق و هند و در قرن هشتم ه.ق در مصر از مسکوکات برافتاد دینار در قرون وسطی در تجارت بین الملل و در اقتصادیات اروپای غربی اهمیتی بسزا داشت و بسیاری از فرمانروایان مسیحی از آن تقلید کردند. نام دینار برای سکه های گوناگون نیکلی و مسی و غیره که هیچ ارتباطی با دینار دورۀ اسلامی ندارند باقی مانده است. در ایران در دورۀ قاجار و تا قانون 27 اسفند 1308 هجری شمسی قران معادل هزار دینار شمرده میشود. در عراق و (کویت) یک دینار پول کاغذی معادل هزار فلس است. (دائره المعارف فارسی). در شواهد زیر دینار بر زر اطلاق میشود مقابل درهم که از آن سیم مراد بوده است: کان تبنگو کاندر آن دینار بود آن ستد زیدر که ناهشیار بود. رودکی. چو دینار باید مرا یا درم فراز آورم من بنوک قلم. ابوشکور. گفت دینی را که این دیناربود کاین فژاگن موش را پروار بود. رودکی. کرا بخت و شمشیر و دینار باشد و بالا و تن تهم و نسبت کیانی. دقیقی. بشمشیر باید گرفتن مر او را بدینار بستنش پای ار توانی. دقیقی. همه خانه بد از کران تا کران پر از مشک و دینار و پر زعفران. فردوسی. در گنج بگشاد و دینار داد روان را بخون دل آهار داد. فردوسی. ازو ده شتر بار دینار کن دگر پنج دیبای چین بار کن. فردوسی. ز دیبای زربفت و زر و گهر ز دینار و یاقوت و تاج و کمر. فردوسی. دینار کیسه کیسه دهد اهل فضل را دیباج شله شله بر از طاقت و یسار. عسجدی. همیشه تا بود اندر جهان عزیز درم چنانکه هست گرامی تر از درم دینار. فرخی. تن از گنج دینار مفکن برنج ز نیکی و نام نکو ساز گنج. اسدی. نرگس تازه چو چاه ذقنی شد بمثل گر بود چاه ز دینار و ز نقره ذقنا. منوچهری. وان قطرۀ باران که بر افتد بگل زرد گویی که چکیده ست گل زرد به دینار. منوچهری. چون سیم درونست و چو دینار برونست و آکنده بدان سیم درون لؤلؤ شهوار. منوچهری. بیفکندم درم از بهر دینار. (ویس و رامین). میان برگ گل، دینار و درم بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 393). پانصد هزار دینار بباید داد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 160). نام رضا (ع) بر درم و دینار و طراز جامه نبشتند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 137). اگر گفتار بی کردارداری چو زر اندود دیناری بدیدار. ناصرخسرو. سخن تا نگویی بدینار مانی ولیکن چو گفتی پشیز مسینی. ناصرخسرو. روی دینار از نیازماست خوب ورنه زشت و خشک و زرد و لاغر است. ناصرخسرو. تا تو ز دینار ندانی پشیز سوی زر جعفریم ننگری. ناصرخسرو. خراج پارس سی و ششهزار درهم برآمد چنانک سه هزارهزار دینار باشد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 17). مردی را بصد دینار مزدور گرفت. (کلیله و دمنه). گر بمیزان عقل یکدرمی چه کنی دست کفچه چون دینار. خاقانی. هزار شکر کنم فیض و فضل یزدان را که داد دانش و دین گر نداد دینارم. خاقانی. اینک ببقای شه خورشید بماهی شد زو هر درم ماهی دینار همی پوشد. خاقانی. ماه پروردین حریر فستقی بخشیده بود مر درخت باغ را زو باغ شد زینت پذیر تیر مه زینت بگردانید بستان را و داد آن حریر فستقی را رنگ دینار و زریر. سوزنی. بدو گشت دینار چین دست سائل وزان شرم شد روی دینار پرچین. سوزنی. زآنچه فزون از غرض کار داشت مبلغ یک بدرۀ دینار داشت. نظامی. پس آنگه از خز و دیبا و دینار وجوه خرج دادندش بخروار. نظامی. بامدادان بحکم تبرک دستاری از سر و دیناری از کمر بگشادم و پیش مغنی نهادم. (گلستان). هرکسی و کار خویش و هر دلی و یار خویش صیرفی بهتر شناسد قیمت دینار خویش. ابوعبداﷲ محمد بن خفیف شیرازی (از تاریخ گزیده). - دینار احمدیه یا احمدی، منسوب به احمد بن طولون بمصر. (از النقودالعربیه صص 54-143). - دینار احمر، تعبیر نایافت بودن دینار را در مصربدین شرح که در پایان دولت فاطمیان و فتح مصر بدست صلاح الدین یوسف بن ایوب در سال 569 هجری قمری امور نقدی مردم مصر رو به سستی نهاد زیرا طلا و نقره از آن مملکت خارج میگردید و چون بدست کسی دیناری میرسید، از بس گرانقدر و عزیز بود آن را به دینار احمر میخواندند. (از کتب النقود بلاذری ص 9 چ کرملی در النقود العربیه). - دینار اردنی، معادل با 1000 فلس و ارزش آن برابر است با یک لیرۀ استرلینگ. (القاموس السیاسی). - دینار أفرنتی، دیناری که در دوران اسلامی در مصر رایج بوده است و آن را از فرانسه و روم می آورده اند و وزن هر کدام 19/5 قیراط مصری بوده و در یک روی آن عکس سلطان و بر روی دیگر عکس پطروس و پولس حک میگردیده است و آن را افرنتیه جمع افرنتی که اصل آن افرنسی منسوب به فرانسه است میگفته اند. الناصر فرج بن برقوق این نوع دینار را که بر یک روی کلمه توحید و بر روی دیگرش عکس سلطان بود ضرب نمود و بنام دینار ناصری معروف گشت و بر همین منوال المستعین باﷲ ابوالفضل عباس سکه زد. (از صبح الاعشی ج 3 صص 440- 442). رجوع به دینار ناصری شود. - دینارالمیاله، یعنی دیناری که وزن آن کامل است و نقصی ندارد و آن را الوازنه نیز می گفتند. (از النقودالعربیهصص 47-156). - دینارالوازنه، دینارالمیاله، دیناری است که بدستور عبدالملک بن مروان زده شده. (از النقودالعربی صص 34-156-162). - دینارالهبیریه، دیناری که در عهدبنی امیه بدستور عمر بن هبیره زده شود. (از النقود العربیه ص 161). - دینارالیوسفیه، از بهترین دینارها که در دوران بنی امیه زده شد این دینار را یوسف بن عمر از حکام عراق در عهد یزید بن عبدالملک سکه کرده است. (از النقود العربیه ص 164). - دینار جیشی (منسوب به جیش = سپاه) ، قلشقندی درباره دینارهای مصر گوید: اما دینار جیشی اسم بی مسمایی است و این نام را متصدیان دیوان سپاه بکار می بردند و گویا منظور مؤلف قوانین الدواوین از ذکر این دینار ارزش بهای طلا در زمان قدیم بوده است. (ص 112 النقودالعربیه). و نیز رجوع به صبح الاعشی ج 3 ص 442 شود. - دینار خراسانی، دینار رایج در توران که معادل چهار درهم بوده است. (از صبح الاعشی ج 4 ص 445). - دینار رایج، دینار رایج در ایران که معادل شش درهم بوده است. (از صبح الاعشی ص 445 ج 4). - دینار رومی، پول طلای رومی که از مستملکات روم به ایران وارد میشد آئوری نام داشت و وزن آن ازچهار گرم و نیم تا 8 گرم و دو عشر بوده و وقتی که 4گرم و نیم یا تقریباً یک مثقال وزن داشت 25 دینار رومی محسوب میشد. و پنجاه میلیون دینار رومی معادل یک میلیون و نیم لیرۀ انگلیسی به پول کنونی و معادل یکصد و بیست میلیون ریال بوده است. (تاریخ ایران باستان ج 3 صص 2683-2528) : همان باز کشور که بد چاربار ز دینار رومی هزاران هزار. فردوسی. - دینار سالمی، درسال 803 هجری قمری بدستور امیر یلبغا سالمی دستور ضرب دینار را صادر کرد و بنام دینارالسالمی معروف گشت. (از النقود العربیه ص 71). - دینارسرخ، زرسرخ: چو ملک کر شود و نشنود ندای ملک دو چیز خواهد دینار سرخ و تیغ کبود. منجیک ترمذی. چنانکه حکایت کنند که گزی در گزی بیک دینار سرخ بر آمده است. (مجمل التواریخ و القصص). - دینار سنگ، وزنی معادل دیناری. (یادداشت دهخدا) : بسرشند و بنادق کنند هریک یکدینار سنگ...سلاخه پاک کرد و شسته دویست و شصت دینار سنگ... آن پولاد و سرب از هر یکی هشت دینار سنگ. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). - دینار شرعی، اسم است برای مثقالی از مسکوک. (کشاف اصطلاحات الفنون). مرحوم مجلسی در رسالۀ اوزان ومقادیر ص 132 و نیز صاحب حدائق و صاحب وسائل الشیعه گویند که دینار شرعی از زمان رسول اکرم (ص) تا زمان حاضر تغییری نکرده است. دکتر عبدالرحمن فهمی در صنخ السکه فی فجرالاسلام (صص 1-6) گوید اصلاحی را که عبدالملک درباره نقدینه هاانجام داد درباره عیار دینار زر تغییری نداده و لذا وزن دینار شرعی از سال 76 یا 77 هجری قمری 4/25 گرم (حدود 66 حبه) بوده است. (از النقود الاسلامیه مقریزی و النقود العربیه ص 108). - دینار طبریه، معادل چهار دانگ (دانق) یک مثقال بوده است بوزن. (یادداشت دهخدا). - دینار عراقی، معادل با 1000 فلس یا 20 درهم و برابر است با یک لیره استرلینگ. (القاموس السیاسی). - دینار کویتی، پول رایج و معادل 1000 فلس و از سال 1961 میلادی بجای روپیۀ هندی متداول گشت و ارزش آن برابربا یک لیرۀ استرلینگ است. (القاموس السیاسی). - دینار عوال، دیناری بوده است به بغداد معادل دوازده درهم. (از صبح الاعشی ج 4 ص 422). - دینار قیصری، منسوب به قیصر روم، و قیصر لقب تمام شاهان روم است. (از النقودالعربیه ص 23). - دینار کپکی. رجوع به کپکی شود. - دینار کسروی، منسوب به کسری (معرب خسرو) لقب پادشاهان ساسانی در زبان عربی است. (از النقودالعربیه ص 31). - دینار مرسل، دیناری بوده است رایج به بغداد معادل ده درهم. (از صبح الاعشی ج 4 ص 422). - دینار معاویه، پاره ای از مآخذ از جمله مقریزی گوید: معاویه بن ابی سفیان نخستین کسی بود که در اسلام سکۀ دیناری را که عکس او بر روی آن نقش بسته بود ضرب زد اما دکتر عبدالرحمن فهمی پیدایش چنین دیناری را مستبعد میداند. (النقود الاسلامیه ص 64 به اهتمام محمد بحرالعلوم چ نجف). - دینار ناصری، دیناری است که بدستور الناصر فرج زده شد. (النقودالعربیه ص 271، 157). رجوع به دینار افرنتی شود. - دینار نیشابوری، وزن آن نزدیک چهار گرم بوده و قیمت آن چنانکه ناصرخسرو در سفرنامه آورده سه دینار و نیم آن مساوی سه دینار مغربی بوده است. (از یادداشت مؤلف) (از مسکوکات لین پل و سفرنامۀ ناصرخسرو چ دبیرسیاقی ص 67). - دینار هرقلی، دیناری از طلای ناب با تصویری زیبا و پیوسته روی و چهرۀ زیبا را بدان تشبیه میکرده اند. (از اساس البلاغه، النقود الاسلامیه کرملی مقریزی ص 56 و النقود العربیه ص 25). - دینار یوگسلاوی، معادل است با یک صد باره و ارزش هر یک لیرۀ استرلینگ برابر است با 840 دینار یوگسلاوی و هریک دلار آمریکائی برابر است با 300 دینار یوگسلاوی. (القاموس السیاسی). ، مقدار طلای سکه ناشده که در وزن برابرباشد با طلای سکه شده. (از النقود العربیه ص 27)، مقیاس (وزن، وزنه) که اغلب در اوزان طبی بکار می رفت، بیست و چهار طسوج معادل سی و شش حبه و یایکصد و هشت شعیره و در اکثر جاها بیست قیراط است. (مفاتیح العلوم) وقتی معادل هیجده درهم بوده است. (ازمعجم الادباء ج 5 ص 164 س 5). بمعنای وزن یکدرهم و گاه یک هفتم وقیۀ رومی. (از النقود العربیه ص 25، 26). صاحب کشاف در تقسیم دینار گوید که دینار بر شش قسمت شودو هر قسمتی را دانق (دانگ) گویند و هر دانگی بچهار (تسو) تقسیم گردد و هر تسوئی بچهار دانۀ جو منقسم شود و گاه باشد که جو را هم به شش قسمت و هر قسمتی راخردل نام کنند و گاه تسو را به سه قسمت منقسم و هر قسمتی را حبه نام نهند و بعضی دینار را بشصت قسمت تقسیم کرده و هر قسمتی را حبه نام گذارند بنابراین حبه سدس عشر باشد. (از کشاف اصطلاحات الفنون). وزنی معادل شش دانق، در اول یک مثقال تمام بود و سپس دینار طبریه چهار دانگ مثقال بوده است. (یادداشت دهخدا)، دوایی است که شربت آن را شربت دینار گویندو آن تخم کشوث است که داخل اجزای شربت مذکور است. (غیاث اللغات). تخم کشوث را بسریانی دینار گویند. (برهان)، کنایه از رنگ زرد باشد. بمناسبت زردی زر چنانکه از درهم یا درم رنگ سفید مراد دارند: برابر دو رخ او بداشتم می لعل ز شرم دو رخ او زرد گشت چون دینار. فرخی. رخ گروهی گردد ز هول چون دینار لب گروهی گردد ز بیم چون درهم. فرخی. روی دینار از نیاز ماست خوب ورنه زشت و خشک و زرد و لاغر است. ناصرخسرو. تیرمه زینت بگردانید بستان را وداد آن حریرفستقی را رنگ دینار وزیر. سوزنی. - روی چون دینار، کنایه از چهرۀ زرد است: گر خبر از درد من نیست ترا کن درنگ تا بتوگوید درست روی چو دینار من. اوحدی. - گونۀ دینار گرفتن رخسار، برنگ دینار درآمدن آن. بلون دینار شدن رخ و چهره. بگونۀ دینار زرد شدن روی: امروز همی بینمتان بار گرفته رخسارکتان گونۀ دینار گرفته. منوچهری
از کلمه دِنّار مشتق شده است نون اول را بدل به ’یاء’ کردند تا بمصدرهائی که بر وزن فعال می آید چون کذاب اشتباه نشود مانند قوله تعالی: و کذبوا بآیاتنا کذابا. ج، دنانیر و نون اصلی که بدل به ’یاء’ شده بود در جمع باز میگردد. (از کشاف اصطلاحات الفنون) (از منتهی الارب) (از بحر الجواهر). جوالیقی گوید: دینار فارسی و معرب است و اصل آن دنار است اما عرب نامی جز دینار برای آن نمی شناسد و بصورت اسم عربی بکار رفته است لذا خداوند در قرآن مجید ازدینار نام برده است و عرب را بکلماتی خطاب نموده که آنان آن کلمات را می فهمیدند و عرب از این کلمه فعل ساختند و گفتند رجل مدّنر، کثیرالدنانیر. ابن منظور در لسان العرب و ابن درید در الجمهره و شرتونی در اقرب الموارد همه گفته اند که دینار فارسی و معرب شده است و راغب اصفهانی در مفردات الفاظ القرآن گوید که مرکب از دو کلمه فارسی است ’دین + آر’ یعنی چیزی که شریعت آن را آورده است و انستاس کرملی در النقودالعربیه (صص 25-26) گوید: دینار کلمه ای است رومی از دیناریوس. بهرحال اقوالی که در ریشه کلمه دینار گفته شده است بترتیب زیر خلاصه می شود. 1- فارسی و معرب، اصل آن دنار و راغب گویند از دو کلمه دین و آر است. معرب بودن کلمه را ابن منظور و ابن درید و جوالیقی و شرتونی تأکید کرده اند. 2- لاتینی و معرب مأخوذ از دیناریوس یونانی است و بعضی گویند که سکه ای قدیمی در فرانسه بنام ’دنیه’ وجود داشته که از کلمه لاتینی مشتق شده است و معنای دیناریوس ’ده تایی’ است همانطور که درنزد عرب دینار ده درهم بوده است و این نظر را لویس معلوف در المنجد و جرجی زیدان در تاریخ تمدن اسلامی (ج 1 صص 97- 98) و دائره المعارف اسلامی تأیید مینمایند. 3- فقط معرب است. این نظر را فیروزآبادی در قاموس و زبیدی در تاج العروس آورده اند. 4- احتمال هر دو وجه که فارسی و معرب باشد و یا آنکه عربی باشد این رأی را زمخشری گفته است و اما بستانی در دائره المعارف از اینکه این کلمه لاتینی باشد اظهار تعجب مینمایدو میگوید کلمه عربی است و از دنر و دنار است و به تبع او احمد محمد شاکر مصحح المعرب جوالیقی گوید ارائۀ اصل و ریشه لاتینی کلمه دلیل بر یونانی بودن کلمه و اینکه عرب از رومیان گرفته باشند نیست احتمال میرود که از عرب به یونان نقل شده باشد. برای اطلاع بیشتر رجوع به النقود الاسلامیه تألیف مقریزی چ سید محمد بحرالعلوم ص 55 به بعد و الدینار الاسلامی نقشبندی و صنج السکه فی فجرالاسلامی تألیف دکتر فهمی و القصدالمنیرفی تحقیق الدرهم و الدنانیر مازندرانی، النقود العربیه ماضیها و حاضرها دکتر فهمی، النقودالعباسیه تألیف یوسف غنیمه، مجلۀ سومر عراقی و فجرالسکه العربیهتألیف دکتر فهمی و دائره المعارف اسلامی شود، سکه، ده درم سیم. (مهذب الاسماء). مساوی ده درم. (احیاءالعلوم ج 4 ص 153)، هزار یک قران دوران قاجاریه. اصطلاح سالیان اخیر ایران. (یادداشت دهخدا)، سه و نیم ماشۀ طلا. (یادداشت دهخدا). سه و نیم دینار را ’نقدینۀ ده آسی (’ آس پولی مسین رایج میان رومیان) میگفته اند و گاه توسعاًدینار بمعنای مطلق نقدینه بکار می رفته. (از النقود العربیه ص 25 و 26)، واحد زرین پول در اوایل اسلام مأخوذ از دناریوس (عربها پیش از اسلام با این کلمه و با سکه های طلای رومی آشنایی داشتند). نخستین نوع دینار اسلامی (بدون تاریخ) را از حدود سال 72 هجری قمری دانسته اند، و تقریباً مسلم است که در دمشق ضرب شده است و تقلیدی از سولیدوس رومی است که در آن نقوش اسلامی جایگزین نقوش مسیحی گردیده پس از اصلاحات پولی عبدالملک بن مروان طراز دینار بکلی تغییر کرد و مانند درهم نقوش آن منحصر به کلمات گردید، و وزن آن که بیشتر ظاهراً مطابق وزن سولیدوس روم شرقی (یعنی قریب 4/55 گرم) بود به 4/25 گرم تقلیل یافت. وزن رسمی دینار تا قرن چهاردهم هجری قمری در اغلب ممالک اسلامی عموماً ثابت ماند و پس از آن دینار هم از جهت وزن هم از جهت عیار دستخوش آشفتگی فراوان گردید. دینارهای اولیه عیاری فوق العاده زیاد داشت عیار دینارهای دورۀ اموی بعد از اصلاحات عبدالملک بین 96% و 98% بود واین میزان در دورۀ عباسیان نیز کمابیش محفوظ ماند.در مصر در دورۀ فاطمیان عیار دینار به نزدیک 100% هم رسید. آمار قابل اعتماد درباب عیار دینار در دورۀ تنزل آن در ممالک شرقی اسلامی در دست نیست، ولی از سکه ها و اطلاعات فنی مختصر موجود معلوم میشود که در قرون 5 و 6 هجری قمری در خراسان شرقی دینار از آلیاژی از طلا و نقره و دارای مقدار زیادی نقره ضرب میشده است از لحاظ شکل ظاهری دینار نوعاً مشتمل بر نقش شهادت و آیاتی از سورۀ اخلاص و آیۀ 32 از سورۀ توبه بود و تاریخ ضرب بر حاشیه نقش میشد. در دورۀ عباسیان نقوش و ترتیب تنظیم آنها تغییر مختصری یافت. تا سال 170 هجری قمری (آغاز خلافت هارون الرشید) دینار بی نام ضرب میشد، و از آن ببعد ذکر متصدی ضرابخانه معمول شد، بعضی از سکه های زمان امین و مأمون نام آنها را دارد و ذکر نام خلیفه از عهد معتصم خلیفه مرسوم شد. تا سال 198 هجری قمری اسمی از ضرابخانه نیست ولی از آن سال ببعد در فسطاط و سپس در مدینهالاسلام (بغداد) ، صنعاء، دمشق، محمدیه (ری) ، مرو، سرمن رای (سامره) و بسیاری از دیگر شهرها ذکر نام ضرابخانه مرسوم شد. متدرجاً مطالب دیگری مانند نام ولیعهد و عبارات دینی اضافه و سرانجام نام سلاطین و فرمانروایان دیگر نیز بر سکه ها پدید آمد. کلمه دینار در قرن ششم هجری قمری در ممالک اسلامی مغرب در قرن هفتم هجری قمری در ممالک اسلامی مشرق و هند و در قرن هشتم هَ.ق در مصر از مسکوکات برافتاد دینار در قرون وسطی در تجارت بین الملل و در اقتصادیات اروپای غربی اهمیتی بسزا داشت و بسیاری از فرمانروایان مسیحی از آن تقلید کردند. نام دینار برای سکه های گوناگون نیکلی و مسی و غیره که هیچ ارتباطی با دینار دورۀ اسلامی ندارند باقی مانده است. در ایران در دورۀ قاجار و تا قانون 27 اسفند 1308 هجری شمسی قران معادل هزار دینار شمرده میشود. در عراق و (کویت) یک دینار پول کاغذی معادل هزار فلس است. (دائره المعارف فارسی). در شواهد زیر دینار بر زر اطلاق میشود مقابل درهم که از آن سیم مراد بوده است: کان تبنگو کاندر آن دینار بود آن ستد زیدر که ناهشیار بود. رودکی. چو دینار باید مرا یا درم فراز آورم من بنوک قلم. ابوشکور. گفت دینی را که این دیناربود کاین فژاگن موش را پروار بود. رودکی. کرا بخت و شمشیر و دینار باشد و بالا و تن تهم و نسبت کیانی. دقیقی. بشمشیر باید گرفتن مر او را بدینار بستنش پای ار توانی. دقیقی. همه خانه بد از کران تا کران پر از مشک و دینار و پر زعفران. فردوسی. در گنج بگشاد و دینار داد روان را بخون دل آهار داد. فردوسی. ازو ده شتر بار دینار کن دگر پنج دیبای چین بار کن. فردوسی. ز دیبای زربفت و زر و گهر ز دینار و یاقوت و تاج و کمر. فردوسی. دینار کیسه کیسه دهد اهل فضل را دیباج شله شله بر از طاقت و یسار. عسجدی. همیشه تا بود اندر جهان عزیز درم چنانکه هست گرامی تر از درم دینار. فرخی. تن از گنج دینار مفکن برنج ز نیکی و نام نکو ساز گنج. اسدی. نرگس تازه چو چاه ذقنی شد بمثل گر بود چاه ز دینار و ز نقره ذقنا. منوچهری. وان قطرۀ باران که بر افتد بگل زرد گویی که چکیده ست گل زرد به دینار. منوچهری. چون سیم درونست و چو دینار برونست و آکنده بدان سیم درون لؤلؤ شهوار. منوچهری. بیفکندم درم از بهر دینار. (ویس و رامین). میان برگ گل، دینار و درم بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 393). پانصد هزار دینار بباید داد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 160). نام رضا (ع) بر درم و دینار و طراز جامه نبشتند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 137). اگر گفتار بی کردارداری چو زر اندود دیناری بدیدار. ناصرخسرو. سخن تا نگویی بدینار مانی ولیکن چو گفتی پشیز مسینی. ناصرخسرو. روی دینار از نیازماست خوب ورنه زشت و خشک و زرد و لاغر است. ناصرخسرو. تا تو ز دینار ندانی پشیز سوی زر جعفریم ننگری. ناصرخسرو. خراج پارس سی و ششهزار درهم برآمد چنانک سه هزارهزار دینار باشد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 17). مردی را بصد دینار مزدور گرفت. (کلیله و دمنه). گر بمیزان عقل یکدرمی چه کنی دست کفچه چون دینار. خاقانی. هزار شکر کنم فیض و فضل یزدان را که داد دانش و دین گر نداد دینارم. خاقانی. اینک ببقای شه خورشید بماهی شد زو هر درم ماهی دینار همی پوشد. خاقانی. ماه پروردین حریر فستقی بخشیده بود مر درخت باغ را زو باغ شد زینت پذیر تیر مه زینت بگردانید بستان را و داد آن حریر فستقی را رنگ دینار و زریر. سوزنی. بدو گشت دینار چین دست سائل وزان شرم شد روی دینار پرچین. سوزنی. زآنچه فزون از غرض کار داشت مبلغ یک بدرۀ دینار داشت. نظامی. پس آنگه از خز و دیبا و دینار وجوه خرج دادندش بخروار. نظامی. بامدادان بحکم تبرک دستاری از سر و دیناری از کمر بگشادم و پیش مغنی نهادم. (گلستان). هرکسی و کار خویش و هر دلی و یار خویش صیرفی بهتر شناسد قیمت دینار خویش. ابوعبداﷲ محمد بن خفیف شیرازی (از تاریخ گزیده). - دینار احمدیه یا احمدی، منسوب به احمد بن طولون بمصر. (از النقودالعربیه صص 54-143). - دینار احمر، تعبیر نایافت بودن دینار را در مصربدین شرح که در پایان دولت فاطمیان و فتح مصر بدست صلاح الدین یوسف بن ایوب در سال 569 هجری قمری امور نقدی مردم مصر رو به سستی نهاد زیرا طلا و نقره از آن مملکت خارج میگردید و چون بدست کسی دیناری میرسید، از بس گرانقدر و عزیز بود آن را به دینار احمر میخواندند. (از کتب النقود بلاذری ص 9 چ کرملی در النقود العربیه). - دینار اردنی، معادل با 1000 فلس و ارزش آن برابر است با یک لیرۀ استرلینگ. (القاموس السیاسی). - دینار أفرنتی، دیناری که در دوران اسلامی در مصر رایج بوده است و آن را از فرانسه و روم می آورده اند و وزن هر کدام 19/5 قیراط مصری بوده و در یک روی آن عکس سلطان و بر روی دیگر عکس پطروس و پولس حک میگردیده است و آن را افرنتیه جمع افرنتی که اصل آن افرنسی منسوب به فرانسه است میگفته اند. الناصر فرج بن برقوق این نوع دینار را که بر یک روی کلمه توحید و بر روی دیگرش عکس سلطان بود ضرب نمود و بنام دینار ناصری معروف گشت و بر همین منوال المستعین باﷲ ابوالفضل عباس سکه زد. (از صبح الاعشی ج 3 صص 440- 442). رجوع به دینار ناصری شود. - دینارالمیاله، یعنی دیناری که وزن آن کامل است و نقصی ندارد و آن را الوازنه نیز می گفتند. (از النقودالعربیهصص 47-156). - دینارالوازنه، دینارالمیاله، دیناری است که بدستور عبدالملک بن مروان زده شده. (از النقودالعربی صص 34-156-162). - دینارالهبیریه، دیناری که در عهدبنی امیه بدستور عمر بن هبیره زده شود. (از النقود العربیه ص 161). - دینارالیوسفیه، از بهترین دینارها که در دوران بنی امیه زده شد این دینار را یوسف بن عمر از حکام عراق در عهد یزید بن عبدالملک سکه کرده است. (از النقود العربیه ص 164). - دینار جیشی (منسوب به جیش = سپاه) ، قلشقندی درباره دینارهای مصر گوید: اما دینار جیشی اسم بی مسمایی است و این نام را متصدیان دیوان سپاه بکار می بردند و گویا منظور مؤلف قوانین الدواوین از ذکر این دینار ارزش بهای طلا در زمان قدیم بوده است. (ص 112 النقودالعربیه). و نیز رجوع به صبح الاعشی ج 3 ص 442 شود. - دینار خراسانی، دینار رایج در توران که معادل چهار درهم بوده است. (از صبح الاعشی ج 4 ص 445). - دینار رایج، دینار رایج در ایران که معادل شش درهم بوده است. (از صبح الاعشی ص 445 ج 4). - دینار رومی، پول طلای رومی که از مستملکات روم به ایران وارد میشد آئوری نام داشت و وزن آن ازچهار گرم و نیم تا 8 گرم و دو عشر بوده و وقتی که 4گرم و نیم یا تقریباً یک مثقال وزن داشت 25 دینار رومی محسوب میشد. و پنجاه میلیون دینار رومی معادل یک میلیون و نیم لیرۀ انگلیسی به پول کنونی و معادل یکصد و بیست میلیون ریال بوده است. (تاریخ ایران باستان ج 3 صص 2683-2528) : همان باز کشور که بد چاربار ز دینار رومی هزاران هزار. فردوسی. - دینار سالمی، درسال 803 هجری قمری بدستور امیر یلبغا سالمی دستور ضرب دینار را صادر کرد و بنام دینارالسالمی معروف گشت. (از النقود العربیه ص 71). - دینارسرخ، زرسرخ: چو ملک کر شود و نشنود ندای ملک دو چیز خواهد دینار سرخ و تیغ کبود. منجیک ترمذی. چنانکه حکایت کنند که گزی در گزی بیک دینار سرخ بر آمده است. (مجمل التواریخ و القصص). - دینار سنگ، وزنی معادل دیناری. (یادداشت دهخدا) : بسرشند و بنادق کنند هریک یکدینار سنگ...سلاخه پاک کرد و شسته دویست و شصت دینار سنگ... آن پولاد و سرب از هر یکی هشت دینار سنگ. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). - دینار شرعی، اسم است برای مثقالی از مسکوک. (کشاف اصطلاحات الفنون). مرحوم مجلسی در رسالۀ اوزان ومقادیر ص 132 و نیز صاحب حدائق و صاحب وسائل الشیعه گویند که دینار شرعی از زمان رسول اکرم (ص) تا زمان حاضر تغییری نکرده است. دکتر عبدالرحمن فهمی در صنخ السکه فی فجرالاسلام (صص 1-6) گوید اصلاحی را که عبدالملک درباره نقدینه هاانجام داد درباره عیار دینار زر تغییری نداده و لذا وزن دینار شرعی از سال 76 یا 77 هجری قمری 4/25 گرم (حدود 66 حبه) بوده است. (از النقود الاسلامیه مقریزی و النقود العربیه ص 108). - دینار طبریه، معادل چهار دانگ (دانق) یک مثقال بوده است بوزن. (یادداشت دهخدا). - دینار عراقی، معادل با 1000 فلس یا 20 درهم و برابر است با یک لیره استرلینگ. (القاموس السیاسی). - دینار کویتی، پول رایج و معادل 1000 فلس و از سال 1961 میلادی بجای روپیۀ هندی متداول گشت و ارزش آن برابربا یک لیرۀ استرلینگ است. (القاموس السیاسی). - دینار عوال، دیناری بوده است به بغداد معادل دوازده درهم. (از صبح الاعشی ج 4 ص 422). - دینار قیصری، منسوب به قیصر روم، و قیصر لقب تمام شاهان روم است. (از النقودالعربیه ص 23). - دینار کپکی. رجوع به کپکی شود. - دینار کسروی، منسوب به کسری (معرب خسرو) لقب پادشاهان ساسانی در زبان عربی است. (از النقودالعربیه ص 31). - دینار مرسل، دیناری بوده است رایج به بغداد معادل ده درهم. (از صبح الاعشی ج 4 ص 422). - دینار معاویه، پاره ای از مآخذ از جمله مقریزی گوید: معاویه بن ابی سفیان نخستین کسی بود که در اسلام سکۀ دیناری را که عکس او بر روی آن نقش بسته بود ضرب زد اما دکتر عبدالرحمن فهمی پیدایش چنین دیناری را مستبعد میداند. (النقود الاسلامیه ص 64 به اهتمام محمد بحرالعلوم چ نجف). - دینار ناصری، دیناری است که بدستور الناصر فرج زده شد. (النقودالعربیه ص 271، 157). رجوع به دینار افرنتی شود. - دینار نیشابوری، وزن آن نزدیک چهار گرم بوده و قیمت آن چنانکه ناصرخسرو در سفرنامه آورده سه دینار و نیم آن مساوی سه دینار مغربی بوده است. (از یادداشت مؤلف) (از مسکوکات لین پل و سفرنامۀ ناصرخسرو چ دبیرسیاقی ص 67). - دینار هرقلی، دیناری از طلای ناب با تصویری زیبا و پیوسته روی و چهرۀ زیبا را بدان تشبیه میکرده اند. (از اساس البلاغه، النقود الاسلامیه کرملی مقریزی ص 56 و النقود العربیه ص 25). - دینار یوگسلاوی، معادل است با یک صد باره و ارزش هر یک لیرۀ استرلینگ برابر است با 840 دینار یوگسلاوی و هریک دلار آمریکائی برابر است با 300 دینار یوگسلاوی. (القاموس السیاسی). ، مقدار طلای سکه ناشده که در وزن برابرباشد با طلای سکه شده. (از النقود العربیه ص 27)، مقیاس (وزن، وزنه) که اغلب در اوزان طبی بکار می رفت، بیست و چهار طسوج معادل سی و شش حبه و یایکصد و هشت شعیره و در اکثر جاها بیست قیراط است. (مفاتیح العلوم) وقتی معادل هیجده درهم بوده است. (ازمعجم الادباء ج 5 ص 164 س 5). بمعنای وزن یکدرهم و گاه یک هفتم وقیۀ رومی. (از النقود العربیه ص 25، 26). صاحب کشاف در تقسیم دینار گوید که دینار بر شش قسمت شودو هر قسمتی را دانق (دانگ) گویند و هر دانگی بچهار (تسو) تقسیم گردد و هر تسوئی بچهار دانۀ جو منقسم شود و گاه باشد که جو را هم به شش قسمت و هر قسمتی راخردل نام کنند و گاه تسو را به سه قسمت منقسم و هر قسمتی را حبه نام نهند و بعضی دینار را بشصت قسمت تقسیم کرده و هر قسمتی را حبه نام گذارند بنابراین حبه سدس عشر باشد. (از کشاف اصطلاحات الفنون). وزنی معادل شش دانق، در اول یک مثقال تمام بود و سپس دینار طبریه چهار دانگ مثقال بوده است. (یادداشت دهخدا)، دوایی است که شربت آن را شربت دینار گویندو آن تخم کشوث است که داخل اجزای شربت مذکور است. (غیاث اللغات). تخم کشوث را بسریانی دینار گویند. (برهان)، کنایه از رنگ زرد باشد. بمناسبت زردی زر چنانکه از درهم یا درم رنگ سفید مراد دارند: برابر دو رخ او بداشتم می لعل ز شرم دو رخ او زرد گشت چون دینار. فرخی. رخ گروهی گردد ز هول چون دینار لب گروهی گردد ز بیم چون درهم. فرخی. روی دینار از نیاز ماست خوب ورنه زشت و خشک و زرد و لاغر است. ناصرخسرو. تیرمه زینت بگردانید بستان را وداد آن حریرفستقی را رنگ دینار وزیر. سوزنی. - روی چون دینار، کنایه از چهرۀ زرد است: گر خبر از درد من نیست ترا کن درنگ تا بتوگوید درست روی چو دینار من. اوحدی. - گونۀ دینار گرفتن رخسار، برنگ دینار درآمدن آن. بلون دینار شدن رخ و چهره. بگونۀ دینار زرد شدن روی: امروز همی بینمتان بار گرفته رخسارکتان گونۀ دینار گرفته. منوچهری
دینار ملک یا ملک دینار نام یکی از امراء غز بوده است و او را دو پسر بنام عجم شاه و فرخ شاه بوده است، وفات او یکشنبه نهم ذی القعده سال 591 هجری قمری بوده، (یادداشت مؤلف)، رجوع به تاریخ جهانگشای صص 20- 22 ج 2 و تاریخ افضل ص 93، 102، 108 شود مکنی به ابوصفیه پدر ابو حمزۀ ثمالی از اصحاب علی امیرالمؤمنین (ع) بوده است، (از ابن الندیم) کنیت او ابوکثیر و تابعی است و محمد بن اسحاق از او روایت کند، (یادداشت مؤلف) ابن دینار کاتب و مولای عبدالملک بن مروان، (از الوزراء و الکتاب ص 34) ملقب به انصاری صحابی و عمرو بن دینار تابعی است، (منتهی الارب) نام ابوحازم تمار مولی ابی رهم و تابعی است، (یادداشت دهخدا) نام ابوعبداﷲ القرط و تابعی است، (یادداشت مؤلف)
دینار ملک یا ملک دینار نام یکی از امراء غز بوده است و او را دو پسر بنام عجم شاه و فرخ شاه بوده است، وفات او یکشنبه نهم ذی القعده سال 591 هجری قمری بوده، (یادداشت مؤلف)، رجوع به تاریخ جهانگشای صص 20- 22 ج 2 و تاریخ افضل ص 93، 102، 108 شود مکنی به ابوصفیه پدر ابو حمزۀ ثمالی از اصحاب علی امیرالمؤمنین (ع) بوده است، (از ابن الندیم) کنیت او ابوکثیر و تابعی است و محمد بن اسحاق از او روایت کند، (یادداشت مؤلف) ابن دینار کاتب و مولای عبدالملک بن مروان، (از الوزراء و الکتاب ص 34) ملقب به انصاری صحابی و عمرو بن دینار تابعی است، (منتهی الارب) نام ابوحازم تمار مولی ابی رهم و تابعی است، (یادداشت دهخدا) نام ابوعبداﷲ القرط و تابعی است، (یادداشت مؤلف)
درۀ دینار نام کوهی بوده است که امروز دینا میگویند و جزء سوادکوه است، (تعلیقات فیاض بر تاریخ بیهقی ص 449) : و در راه سرما و بادی بود سخت بنیرو خاصه تا سر درۀ دینار ساری ... چون بدرۀ دینار ساری رسیدیم ودر دره درآمدیم، (تاریخ بیهقی چ فیاض صص 447 - 449) کوه دینار کوهی است در نزدیکی دوگنبدان و بازرنگ، (بلدان الخلافه الشرقیه صص 308 - 307) نام محله ای به ری و حسین بن علی دیناری بدان محله منسوب است، (از معجم البلدان) درب دینار نام محلی به بغداد که ابوسعد بدانجا منسوب است، (از معجم البلدان)
درۀ دینار نام کوهی بوده است که امروز دینا میگویند و جزء سوادکوه است، (تعلیقات فیاض بر تاریخ بیهقی ص 449) : و در راه سرما و بادی بود سخت بنیرو خاصه تا سر درۀ دینار ساری ... چون بدرۀ دینار ساری رسیدیم ودر دره درآمدیم، (تاریخ بیهقی چ فیاض صص 447 - 449) کوه دینار کوهی است در نزدیکی دوگنبدان و بازرنگ، (بلدان الخلافه الشرقیه صص 308 - 307) نام محله ای به ری و حسین بن علی دیناری بدان محله منسوب است، (از معجم البلدان) درب دینار نام محلی به بغداد که ابوسعد بدانجا منسوب است، (از معجم البلدان)
دیدن، رؤیت، ملاقات، روی نمودن، کنایه از روی و رخسار، کنایه از چشم و قوۀ بینایی دیدار آمدن: پدیدار شدن، آشکار شدن، برای مثال دیودل باشیم و برپاشیم جان / کآن پری دیدار دیدار آمده ست (خاقانی - ۵۱۵) دیدار کردن: ملاقات کردن، یکدیگر را دیدن
دیدن، رؤیت، ملاقات، روی نمودن، کنایه از روی و رخسار، کنایه از چشم و قوۀ بینایی دیدار آمدن: پدیدار شدن، آشکار شدن، برای مِثال دیودل باشیم و برپاشیم جان / کآن پری دیدار دیدار آمده ست (خاقانی - ۵۱۵) دیدار کردن: ملاقات کردن، یکدیگر را دیدن
یا پیناردل ریو، نام شهری مرکز ایالت در جزیره کوبا از جزایر آنتیل در 160 هزارگزی جنوب غربی هاوانا، دارای 15000 تن سکنه، اسکلۀ آن قصبۀ کولونا است که در 20 هزارگزی جنوب شرقی آن قرار گرفته و بوسیلۀ خط آهن بشهر هاوانا و اسکلۀ مذکور مرتبط گشته است، پینار تجارت تنباکوی بسیار بارونقی دارد، (از قاموس الاعلام ترکی ولاروس) نام رودی به آسیای صغیر، (ایران باستان ج 2 ص 1304 و 1306 و 1321)
یا پیناردل ریو، نام شهری مرکز ایالت در جزیره کوبا از جزایر آنتیل در 160 هزارگزی جنوب غربی هاوانا، دارای 15000 تن سکنه، اسکلۀ آن قصبۀ کولونا است که در 20 هزارگزی جنوب شرقی آن قرار گرفته و بوسیلۀ خط آهن بشهر هاوانا و اسکلۀ مذکور مرتبط گشته است، پینار تجارت تنباکوی بسیار بارونقی دارد، (از قاموس الاعلام ترکی ولاروس) نام رودی به آسیای صغیر، (ایران باستان ج 2 ص 1304 و 1306 و 1321)
مرکّب از: دیو + آر، علامت نسبت، (بهار عجم)، جدار و بنائی که در اطراف خانه میگذارند و بدان وی را محصور می کنند. هرچیزی که فضای را محصور کند خواه از مصالح بنائی باشد و یا جز آن. (ناظم الاطباء)، دیفال. دیوال. لاد. (یادداشت مؤلف)، کت. (بلهجۀ طبری)، ترجمه جدار و دیوال تبدیل آن است زیرا که را و لام بهمدیگر بدل میشوند نیز با فا تبدیل می یابد لهذا فارسیان گاهی دیوار را دیفال نیز گویند. (از انجمن آرا) (آنندراج)، ترا: نه پا دیر باید ترا نه ستون نه دیوار خشت و نه آهن درا. رودکی. دیوار و دریواس فرو گشت و برآمد بیم است که یکباره فرود آید دیوار. رودکی. دیوار کهن گشته نبردارد پادیر یک روز همه پست شود رنجش بگذار. رودکی. تا نکردی خاک را با آب تر چون نهی فلغند بر دیوار بر. طیان. بدینگونه سی و دو فرسنگ تنگ ازینروی و آنروی دیوار سنگ. فردوسی. ز هر کشوری دانشی شد گروه دو دیوار کرد از دو پهلوی کوه. فردوسی. ز مژگان فروریخت خون مادرش فراوان بدیوار برزد سرش. فردوسی. چه گفت آن سخنگوی پاسخ نیوش که دیوار دارد بگفتار گوش. فردوسی. یکی را سد یأجوج است دیوار یکی را روضۀ خلد است بالان. عنصری. بپای پست کند برکشیده گردن شیر بدست رخنه کند لاد آهنین دیوار. عنصری. در و دیوارهای آن خانه نیکو نگاه کنید. (تاریخ بیهقی)، که جوید به نیکی ز بدخواه راه بدیوار ویران که گیرد پناه. اسدی. ز پولاد ده میل دیوار بود بدوبر ز خشت و سنان خار بود. اسدی. گرچه اندک بیگمان حکمت بود صنع حکیم لیکن آن بیندش کو را پیش دل دیوار نیست. ناصرخسرو. ای شب تار تازیان بچپ و راست بر زنی آخر سر عزیز بدیوار. ناصرخسرو. دیوار بلند است تانبیند کانجاش چه ماند از برون خانه. ناصرخسرو. بخلوت نیزش از دیوار می پوش که باشد در پس دیوارها گوش. نظامی. لب بگشا گرچه در او نوشهاست کز پس دیوار بسی گوشهاست. نظامی. مکن پیش دیوار غیبت بسی بود کز پسش گوش دارد کسی. سعدی. مردباید که گیرد اندر گوش ور نبشته ست پند بر دیوار. سعدی. چهار گوشۀ دیوار خود بخاطر جمع که کس نگوید از اینجا بخیز و آنجا رو. ابن یمین. خوانده در گوش او در و دیوار لیس فی الدار غیره دیار. شیخ بهائی. - امثال: از دیوار شکسته و زن سلیطه بایدپرهیز کرد. الهی دیوار هیچکس کوتاه نباشد. در بتو می گویم دیوار تو بشنو. دیوار حاشا بلند است. دیوار موش دارد موش گوش دارد، پس دیوار گوش دارد. دیواری از دیوار ما کوتاهتر ندید. کم بود جن و پری، یکی هم از دیوار پرید. مثل دیوار، که هیچ اظهار تأثر نکند. که هیچ سخن نگوید. - بینی بدیوار آمدن، بحرمان و یأس سخت دچار گشتن. (یادداشت مؤلف) : بتاریکی اندر گزاف از پی او مدو کت بر آید بدیوار بینی. ناصرخسرو. - پای دیوار، بیخ دیوار. بنیاد دیوار. بن دیوار: در اوراق سعدی چنین پند نیست که چون پای دیوار کندی مایست. سعدی. - چاردیوار، کنایه از خانه و منزل: دو لختی در چاردیوار بست. نظامی. بگفت از پس چاردیوار خویش همه عمر ننهاده ام پای پیش. سعدی. و رجوع به چهاردیوار شود. - چهاردیوار، محوطه. زمین محصور از چهار جهت. کنایه از خانه و منزل: و یک روز بنزدیک آن چهاردیوار برگذشت. (ترجمه طبری بلعمی)، - دیوار اندودن، پوشاندن دیواررا بوسیلۀ مالیدن ماده ای بر روی آن چنانکه مالیدن کاهگل و یا قیر بدیوار. (یادداشت مؤلف)، - دیوار بدیوار، بی فاصله. متصل بهم با فاصله دیواری. رجوع به ترکیب همسایۀ دیوار بدیوار شود. - دیوار بستن، دیوار کشیدن، دیوار برآوردن، ایجاد سد و مانع کردن: ریزم ز عشقت آبرو تا خاک راهت گل شود در پیش چشم دشمنان دیوار بندم عاقبت. ناصرخسرو. - دیوار بلند، دولت و توانگری. (ناظم الاطباء)، منعم و مالدار. (از آنندراج)، کنایه از دولتمند. (غیاث)، - دیوار بینی، حجاب ما بین دو سوراخ بینی. (ناظم الاطباء)، اخرم، کسی که دیوار بینی اش بریده باشند. (ناظم الاطباء)، و رجوع به بینی شود. - دیوار خانه روزن شدن، کنایه از خراب شدن خانه. (برهان) (ناظم الاطباء)، - دیوار صوت (در فرانسه سوپرسونیک، برتر از صوتی یا ابر صوتی) ، وصف سرعتهای برتر از سرعت صوت یا حرکت (خاصه پرواز) با چنین سرعتها. سرعتهای کمتر از سرعت صوت را سوسونیک یا زیرصوتی و سرعتهای مساوی حرکت صوت را (سونیک = صوتی) میخوانند و حرکات سوپرسونیک با سرعتهای بسیار زیاد را هیپرسونیک گویند. (دائره المعارف فارسی)، - دیوار کسی را کوتاه ساختن، عاجز و زبون گردانیدن. (آنندراج)، ضعیف ساختن و ناتوان کردن. (ناظم الاطباء)، - دیوار کسی را کوتاه دیدن، کنایه است از او را عاجز و زبون دیدن. (غیاث) (آنندراج) : غمت صد رخنه بر جان کرد ما را مگر دیوار ما کوتاهتر دید. امیر شاهی. - دیوار گلین، دیواری که از گل ساخته باشند. (ناظم الاطباء)، چینه. - ، سد و بندورغ. (ناظم الاطباء)، - دیوار ندبه، دیوار سنگی عظیمی به ارتفاع پانزده متر در بیت المقدس نزدیک مسجد عمر، حوالی معبد قدیم سلیمان. یهودیان هر روز جمعه در جلو آن گرد می آمدند و بر ویرانی بیت المقدس ندبه میکردند و این رسم از قرن اول میلادی سابقه داشته است. (دائره المعارف فارسی)، - رو به دیوار کردن، مقابل دیوار ایستادن. - ، به مانعی روی آوردن: از روی دوست تا نکنی رو به آفتاب کز آفتاب روی بدیوار مکنی. سعدی. - همسایۀ دیوار بدیوار، همسایه که خانه او بخانه تو پیوسته است. جارالجنب. جار بیت بیت. (یادداشت مؤلف)، رجوع به همسایه و ترکیبات آن شود. ، سور و حصار: پیروزبن یزدجرد نرم... دیوارشهرستان اصفهان کرده است. (فارسنامۀ ابن البلخی چ اروپا ص 83)، دیواری بگرد این همه درکشید. (حدود العالم)، - دیوار بزرگ چین، دیوار دفاعی مستحکم معروفی به ارتفاع شش تا پانزده متر و به ضخامت 4/5 تا 7/5 متر که بطول حدود دو هزارکیلومتر بین مغولستان و چین بمعنی اخص ممتد است و در فواصل معین برجها دارد. در قرن سوم قبل از میلاد درعهد امپراطور هوانگ تی، از سلسلۀ چین بتوسط سیصد هزار تن (اغلب از مجرمین) ساخته شد و در 204 قبل از میلاد پس از (18 سال) به اتمام رسید. طول آن با تمام انشعابات و پیچ و خمها سه هزار و دویست کیلومتر است صورت کنونی آن از دورۀ سلسلۀ مینگ است. دیوار چین چهار دروازۀ عمده داشت، شانهایکوان، نانکو، ین من و کیایوکوان. امروز از دیوار چین فقط بعنوان مرز جغرافیایی استفاده میشود. (از دائره المعارف فارسی)، و رجوع به تاریخ ایران باستان ج 3 ص 2256، 2255 شود. - دیوار حصار، باروی قلعه. (ناظم الاطباء)، ، مؤلف در یادداشتی شاهدزیر را که از نوروزنامه برای کلمه دیوار نقل نموده اند در ذیل همان یادداشت به کلمه ’سرکل مورال’ ارجاع داده اند که اینک پس از ذکر شاهد از نوروزنامه تعریفی را که لاروس در ذیل ’سرکل مورال’ آورده است نقل میکنیم: هر آلتی که رصد را بکار آید بساختند از دیوار و ذات الحلق و مانند آن. (نوروزنامه ص 70)، ابزاری است که مورد استفادۀ منجمان و ستاره شناسان قرار گیرد، یک دایرۀ بزرگ دیواری که مساحت آن با دقت تقسیم شده است و این دستگاه یا ابزار در موازات دیواری قرار گرفته که میتواند بدور یک محور عمودی گردش کند، درختی از طایفۀ صنوبر که همیشه سبز است و سرو کوهی نیز گویند و بتازی عرعر نامند. (ناظم الاطباء) ، کنایه از هرچیزی است که اسباب جدایی قوم مقرب خدا گردد. (از قاموس کتاب مقدس)
مُرَکَّب اَز: دیو + آر، علامت نسبت، (بهار عجم)، جدار و بنائی که در اطراف خانه میگذارند و بدان وی را محصور می کنند. هرچیزی که فضای را محصور کند خواه از مصالح بنائی باشد و یا جز آن. (ناظم الاطباء)، دیفال. دیوال. لاد. (یادداشت مؤلف)، کت. (بلهجۀ طبری)، ترجمه جدار و دیوال تبدیل آن است زیرا که را و لام بهمدیگر بدل میشوند نیز با فا تبدیل می یابد لهذا فارسیان گاهی دیوار را دیفال نیز گویند. (از انجمن آرا) (آنندراج)، تَرا: نه پا دیر باید ترا نه ستون نه دیوار خشت و نه آهن درا. رودکی. دیوار و دریواس فرو گشت و برآمد بیم است که یکباره فرود آید دیوار. رودکی. دیوار کهن گشته نبردارد پادیر یک روز همه پست شود رنجش بگذار. رودکی. تا نکردی خاک را با آب تر چون نهی فلغند بر دیوار بر. طیان. بدینگونه سی و دو فرسنگ تنگ ازینروی و آنروی دیوار سنگ. فردوسی. ز هر کشوری دانشی شد گروه دو دیوار کرد از دو پهلوی کوه. فردوسی. ز مژگان فروریخت خون مادرش فراوان بدیوار برزد سرش. فردوسی. چه گفت آن سخنگوی پاسخ نیوش که دیوار دارد بگفتار گوش. فردوسی. یکی را سد یأجوج است دیوار یکی را روضۀ خلد است بالان. عنصری. بپای پست کند برکشیده گردن شیر بدست رخنه کند لاد آهنین دیوار. عنصری. در و دیوارهای آن خانه نیکو نگاه کنید. (تاریخ بیهقی)، که جوید به نیکی ز بدخواه راه بدیوار ویران که گیرد پناه. اسدی. ز پولاد ده میل دیوار بود بدوبر ز خشت و سنان خار بود. اسدی. گرچه اندک بیگمان حکمت بود صنع حکیم لیکن آن بیندش کو را پیش دل دیوار نیست. ناصرخسرو. ای شب تار تازیان بچپ و راست بر زنی آخر سر عزیز بدیوار. ناصرخسرو. دیوار بلند است تانبیند کانجاش چه ماند از برون خانه. ناصرخسرو. بخلوت نیزش از دیوار می پوش که باشد در پس دیوارها گوش. نظامی. لب بگشا گرچه در او نوشهاست کز پس دیوار بسی گوشهاست. نظامی. مکن پیش دیوار غیبت بسی بود کز پسش گوش دارد کسی. سعدی. مردباید که گیرد اندر گوش ور نبشته ست پند بر دیوار. سعدی. چهار گوشۀ دیوار خود بخاطر جمع که کس نگوید از اینجا بخیز و آنجا رو. ابن یمین. خوانده در گوش او در و دیوار لیس فی الدار غیره دیار. شیخ بهائی. - امثال: از دیوار شکسته و زن سلیطه بایدپرهیز کرد. الهی دیوار هیچکس کوتاه نباشد. در بتو می گویم دیوار تو بشنو. دیوار حاشا بلند است. دیوار موش دارد موش گوش دارد، پس دیوار گوش دارد. دیواری از دیوار ما کوتاهتر ندید. کم بود جن و پری، یکی هم از دیوار پرید. مثل دیوار، که هیچ اظهار تأثر نکند. که هیچ سخن نگوید. - بینی بدیوار آمدن، بحرمان و یأس سخت دچار گشتن. (یادداشت مؤلف) : بتاریکی اندر گزاف از پی او مدو کت بر آید بدیوار بینی. ناصرخسرو. - پای دیوار، بیخ دیوار. بنیاد دیوار. بن دیوار: در اوراق سعدی چنین پند نیست که چون پای دیوار کندی مایست. سعدی. - چاردیوار، کنایه از خانه و منزل: دو لختی در چاردیوار بست. نظامی. بگفت از پس چاردیوار خویش همه عمر ننهاده ام پای پیش. سعدی. و رجوع به چهاردیوار شود. - چهاردیوار، محوطه. زمین محصور از چهار جهت. کنایه از خانه و منزل: و یک روز بنزدیک آن چهاردیوار برگذشت. (ترجمه طبری بلعمی)، - دیوار اندودن، پوشاندن دیواررا بوسیلۀ مالیدن ماده ای بر روی آن چنانکه مالیدن کاهگل و یا قیر بدیوار. (یادداشت مؤلف)، - دیوار بدیوار، بی فاصله. متصل بهم با فاصله دیواری. رجوع به ترکیب همسایۀ دیوار بدیوار شود. - دیوار بستن، دیوار کشیدن، دیوار برآوردن، ایجاد سد و مانع کردن: ریزم ز عشقت آبرو تا خاک راهت گل شود در پیش چشم دشمنان دیوار بندم عاقبت. ناصرخسرو. - دیوار بلند، دولت و توانگری. (ناظم الاطباء)، منعم و مالدار. (از آنندراج)، کنایه از دولتمند. (غیاث)، - دیوار بینی، حجاب ما بین دو سوراخ بینی. (ناظم الاطباء)، اخرم، کسی که دیوار بینی اش بریده باشند. (ناظم الاطباء)، و رجوع به بینی شود. - دیوار خانه روزن شدن، کنایه از خراب شدن خانه. (برهان) (ناظم الاطباء)، - دیوار صوت (در فرانسه سوپرسونیک، برتر از صوتی یا ابر صوتی) ، وصف سرعتهای برتر از سرعت صوت یا حرکت (خاصه پرواز) با چنین سرعتها. سرعتهای کمتر از سرعت صوت را سوسونیک یا زیرصوتی و سرعتهای مساوی حرکت صوت را (سونیک = صوتی) میخوانند و حرکات سوپرسونیک با سرعتهای بسیار زیاد را هیپرسونیک گویند. (دائره المعارف فارسی)، - دیوار کسی را کوتاه ساختن، عاجز و زبون گردانیدن. (آنندراج)، ضعیف ساختن و ناتوان کردن. (ناظم الاطباء)، - دیوار کسی را کوتاه دیدن، کنایه است از او را عاجز و زبون دیدن. (غیاث) (آنندراج) : غمت صد رخنه بر جان کرد ما را مگر دیوار ما کوتاهتر دید. امیر شاهی. - دیوار گلین، دیواری که از گل ساخته باشند. (ناظم الاطباء)، چینه. - ، سد و بندورغ. (ناظم الاطباء)، - دیوار ندبه، دیوار سنگی عظیمی به ارتفاع پانزده متر در بیت المقدس نزدیک مسجد عمر، حوالی معبد قدیم سلیمان. یهودیان هر روز جمعه در جلو آن گرد می آمدند و بر ویرانی بیت المقدس ندبه میکردند و این رسم از قرن اول میلادی سابقه داشته است. (دائره المعارف فارسی)، - رو به دیوار کردن، مقابل دیوار ایستادن. - ، به مانعی روی آوردن: از روی دوست تا نکنی رو به آفتاب کز آفتاب روی بدیوار مکنی. سعدی. - همسایۀ دیوار بدیوار، همسایه که خانه او بخانه تو پیوسته است. جارالجنب. جار بیت بیت. (یادداشت مؤلف)، رجوع به همسایه و ترکیبات آن شود. ، سور و حصار: پیروزبن یزدجرد نرم... دیوارشهرستان اصفهان کرده است. (فارسنامۀ ابن البلخی چ اروپا ص 83)، دیواری بگرد این همه درکشید. (حدود العالم)، - دیوار بزرگ چین، دیوار دفاعی مستحکم معروفی به ارتفاع شش تا پانزده متر و به ضخامت 4/5 تا 7/5 متر که بطول حدود دو هزارکیلومتر بین مغولستان و چین بمعنی اخص ممتد است و در فواصل معین برجها دارد. در قرن سوم قبل از میلاد درعهد امپراطور هوانگ تی، از سلسلۀ چین بتوسط سیصد هزار تن (اغلب از مجرمین) ساخته شد و در 204 قبل از میلاد پس از (18 سال) به اتمام رسید. طول آن با تمام انشعابات و پیچ و خمها سه هزار و دویست کیلومتر است صورت کنونی آن از دورۀ سلسلۀ مینگ است. دیوار چین چهار دروازۀ عمده داشت، شانهایکوان، نانکو، ین من و کیایوکوان. امروز از دیوار چین فقط بعنوان مرز جغرافیایی استفاده میشود. (از دائره المعارف فارسی)، و رجوع به تاریخ ایران باستان ج 3 ص 2256، 2255 شود. - دیوار حصار، باروی قلعه. (ناظم الاطباء)، ، مؤلف در یادداشتی شاهدزیر را که از نوروزنامه برای کلمه دیوار نقل نموده اند در ذیل همان یادداشت به کلمه ’سرکل مورال’ ارجاع داده اند که اینک پس از ذکر شاهد از نوروزنامه تعریفی را که لاروس در ذیل ’سرکل مورال’ آورده است نقل میکنیم: هر آلتی که رصد را بکار آید بساختند از دیوار و ذات الحلق و مانند آن. (نوروزنامه ص 70)، ابزاری است که مورد استفادۀ منجمان و ستاره شناسان قرار گیرد، یک دایرۀ بزرگ دیواری که مساحت آن با دقت تقسیم شده است و این دستگاه یا ابزار در موازات دیواری قرار گرفته که میتواند بدور یک محور عمودی گردش کند، درختی از طایفۀ صنوبر که همیشه سبز است و سرو کوهی نیز گویند و بتازی عرعر نامند. (ناظم الاطباء) ، کنایه از هرچیزی است که اسباب جدایی قوم مقرب خدا گردد. (از قاموس کتاب مقدس)
نام قدیمی شهر شاپور. این نام در مآخذ قدیم و جدید به اختلاف ’دین دلاء’، ’دیندار’، ’دنبلا’ ضبط شده است بدین شرح: بشاور از اقلیم سیم است طولش از جزایر خالدات ’فویه’ و عرض از خط استوا ’ک’ طهمورث دیوبند ساخت و دین دلا خواند. (نزهه القلوب ص 151). و بناء این شهر (شاپور بروزگاران قدیم طهمورث کرده بوده بوقتی که در پارس جز اصطخر هیچ شهری نبود و نام آن در وقت دین دلا بود. (فارسنامۀ ابن البلخی صص 63-142). لسترنج گوید: کورۀ شاپور خره که معرب آن سابور خره است کوچکترین کوره های ایالت فارس بود... و اصل این اسم بشاپور است... و قلعه آن ’دنبلا’ نامیده میشد. حمدالله مستوفی گوید طهمورث دیوبند ساخت و دین دار خواند. اسکندر رومی بوقت فتح فارس آن را بکلی خراب گردانید. (سرزمینهای خلافت شرقی متن انگلیسی صص 262-263 و ترجمه فارسی سرزمینهای خلافت شرقی ص 283-284 و ترجمه عربی بلدان الخلافه الشرقیه ص 299). و نیز در دائره المعارف اسلامی (ترجمه عربی) ذیل شاپور بنقل از ابن البلخی ’دین دلا’، آمده است و نیز دائره المعارف اسلامی فرانسه دین دلا (ذیل شاپور)
نام قدیمی شهر شاپور. این نام در مآخذ قدیم و جدید به اختلاف ’دین دلاء’، ’دیندار’، ’دنبلا’ ضبط شده است بدین شرح: بشاور از اقلیم سیم است طولش از جزایر خالدات ’فویه’ و عرض از خط استوا ’ک’ طهمورث دیوبند ساخت و دین دلا خواند. (نزهه القلوب ص 151). و بناء این شهر (شاپور بروزگاران قدیم طهمورث کرده بوده بوقتی که در پارس جز اصطخر هیچ شهری نبود و نام آن در وقت دین دلا بود. (فارسنامۀ ابن البلخی صص 63-142). لسترنج گوید: کورۀ شاپور خره که معرب آن سابور خره است کوچکترین کوره های ایالت فارس بود... و اصل این اسم بشاپور است... و قلعه آن ’دنبلا’ نامیده میشد. حمدالله مستوفی گوید طهمورث دیوبند ساخت و دین دار خواند. اسکندر رومی بوقت فتح فارس آن را بکلی خراب گردانید. (سرزمینهای خلافت شرقی متن انگلیسی صص 262-263 و ترجمه فارسی سرزمینهای خلافت شرقی ص 283-284 و ترجمه عربی بلدان الخلافه الشرقیه ص 299). و نیز در دائره المعارف اسلامی (ترجمه عربی) ذیل شاپور بنقل از ابن البلخی ’دین دلا’، آمده است و نیز دائره المعارف اسلامی فرانسه دین دلا (ذیل شاپور)
جنسی از جامۀ ابریشمی. (برهان) (غیاث) (آنندراج). جنسی است از حریر. (شرفنامه منیری) ، برنگ دینار. برنگ زرد. زرگون. زرد طلایی. (یادداشت دهخدا). - حریر دیناری، حریر زرد. زرین و طلائی. (یادداشت دهخدا) : گفتی بر تودۀ زعفران مهره های عنبرین برنهاده اند و یاحریری دیناری به مداد منقط کرده اند. (تاج المآثر، درصفت نور). - دیبه دیناری، دیبایی برنگ دینار و زرگون. (یادداشت دهخدا) : زرد طلایی. دیبای زرد طلائی: و آن ترنج ایدرچون دیبه دیناری که بمالی و بمالند و بنگذاری. منوچهری. ، نوعی از شراب لعل. (برهان) (غیاث). کنایه از شراب سرخ بود. (آنندراج). - شراب دیناری، منسوب است به ابن دینارمیافارقی طبیب یا چون دینار در سرخی. (یادداشت دهخدا). ، در هندوستان نوعی از میخ آهنی را گویند. (آنندراج) (بهار عجم)
جنسی از جامۀ ابریشمی. (برهان) (غیاث) (آنندراج). جنسی است از حریر. (شرفنامه منیری) ، برنگ دینار. برنگ زرد. زرگون. زرد طلایی. (یادداشت دهخدا). - حریر دیناری، حریر زرد. زرین و طلائی. (یادداشت دهخدا) : گفتی بر تودۀ زعفران مهره های عنبرین برنهاده اند و یاحریری دیناری به مداد منقط کرده اند. (تاج المآثر، درصفت نور). - دیبه دیناری، دیبایی برنگ دینار و زرگون. (یادداشت دهخدا) : زرد طلایی. دیبای زرد طلائی: و آن ترنج ایدرچون دیبه دیناری که بمالی و بمالند و بنگذاری. منوچهری. ، نوعی از شراب لعل. (برهان) (غیاث). کنایه از شراب سرخ بود. (آنندراج). - شراب دیناری، منسوب است به ابن دینارمیافارقی طبیب یا چون دینار در سرخی. (یادداشت دهخدا). ، در هندوستان نوعی از میخ آهنی را گویند. (آنندراج) (بهار عجم)
متدین. صاحب دین. مؤمن. دیندار. دینی. متشرع: هر آن دینور کو نه بردین بود ز یزدان و از منش نفرین بود. فردوسی. یکی دینور بود یزدان پرست که هرگز نبردی به بیداد دست. فردوسی. بیرون ز یک پدر تو نغوشاک زاده ای من تا به سی پدر همه دیندار و دینورم. سوزنی. دینور نه و ریاست کرده به دینور کیش مغان و دعوت خورده بدامغان. خاقانی
متدین. صاحب دین. مؤمن. دیندار. دینی. متشرع: هر آن دینور کو نه بردین بود ز یزدان و از منش نفرین بود. فردوسی. یکی دینور بود یزدان پرست که هرگز نبردی به بیداد دست. فردوسی. بیرون ز یک پدر تو نغوشاک زاده ای من تا به سی پدر همه دیندار و دینورم. سوزنی. دینور نه و ریاست کرده به دینور کیش مغان و دعوت خورده بدامغان. خاقانی
شهری از توابع جبل است که نزدیک قرمیسین (خرمیسین) میباشد. مردم بسیاری منسوب به آنجا میباشند. فاصله آن تا همدان بیست و چند فرسخ وتا شهرزور چهار منزل است وسعت آن به اندازه دو ثلث همدان است میوه ها و کشتزارها و آبهای فراوان دارد و اهالی آنجا از اهالی همدان سخاوتمندترند از جمله منسوبین به این شهر عبدالله بن وهب بن بشر بن صالح بن حمدان ابومحمد دینوری است. (معجم البلدان). بنا بگفتۀ دائره المعارف اسلام تأسیس شهر دینور که در مآخذ سریانی دینهور آمده است به دورۀ قبل از اسلام بر میگردد. این شهر در زمان عمر خلیفۀ دوم از آبادترین شهرهای اقلیم همدان بشمار می آمده است. در واقعۀ نهاوند حدود (21 هجری قمری / 642 میلادی) این شهر تسلیم مسلمانان شد و در زمان معاویه بنام ماه الکوفه گردید همانند نهاوندکه معروف به ماه البصره بود. (از دائره المعارف اسلام). لسترنج نویسد در حدود بیست و پنج میلی مغرب کنگاور خرابه های دینور واقع است که در قرن چهارم هجری پایتخت سلسلۀ مستقل کوچکی بود بنام حسنویه (متوفی 369هجری قمری / 979 میلادی) رئیس طایفۀ کردانی که بر آن ناحیه مدت 50 سال تسلط و فرمانروایی داشتند. وقتی که مسلمین ایران را فتح کردند دینور را ماه الکوفه خواندند زیرا (چنانکه یعقوبی نقل میکند) عایدات آنجا به عطا و مستمریهای اهل کوفه اختصاص یافته بود و این اسم مدت زمانی بر آن شهر و نواحی آن اطلاق میگردید ابن حوقل در قرن چهارم دینور را به اندازه یک سوم همدان و اهل آنجا را فهمیده تر از اهل همدان معرفی میکند و مقدسی علاوه بر این گوید بازارهای خوب دارد و باغها از هر طرف آن را در برگرفته است و مسجد جامع آنجا که ازبناهای حسنویه است در بازار واقع است و بر فراز منبر آن گنبد و مقصوره ای است که بهتر از آن ندیده ام. وقتی که حمدالله مستوفی در قرن هفتم کتاب خود را مینوشته دینور هنوز شهری مسکون بوده و هوایی معتدل داشته و آبش فراوان و گندم و انگور آن بسیار بوده است و شایدخرابی کنونی آن بعد از حملۀ امیر تیمور باشد زیرا بگفتۀ شرف الدین علی یزدی امیر تیمور ساخلویی از لشکریان خود در آنجا مستقر کرد. (ترجمه سرزمینهای خلافت شرقی ص 204). بنای شهر دینور از دورۀ سلوکیان یا پیش از آن است در اینجا نیز مانند کنگاور مهاجرنشین یونانی دایر بود، در حفاریهای جدید حوضچه ای سنگی کشف شده است که با مجسمه های سیلنوس و ساتیرها تزیین شده است و از اینجا میتوان احتمال داد که پرستش دیونوس بوسیلۀ یونانیان به این محل راه یافته بوده است. دینور بلافاصله پس از جنگ نهاوند به اعراب تسلیم شد (21هجری قمری). در زمان معاویه نامش به ماه الکوفه تبدیل شد. در دورۀ امویان و عباسیان دینور بسیار آباد بود. آشفتگیهای سالهای آخر خلافت مقتدر (فوت 320 هجری قمری) سبب خرابی موقت آن شد. مرداویج آن را تصرف کرد (319هجری قمری) و در وقایع بعد چند هزار نفر از مردم شهر (7000 تا 25000) از میان رفتند. حسنویه (فوت 369هجری قمری) از امرای کرد این ناحیه دولت کوچکی مستقلی تشکیل داد که پایتخت آن دینور بود. امیر تیمور شهر را بکلی ویران کرد. (دائره المعارف فارسی). و رجوع به جغرافی غرب ایران، فهرست اعلام اخبارالدوله السلجوقیه ص 100، تاریخ گزیده فهرست اعلام، تاریخ جهانگشای ج 2 ص 33، ابن اثیر ج 3 ص 7، تاریخ بیهقی ص 38، مرآت البلدان ج 4 ص 207، عیون الاخبار ج 4 ص 36، تاریخ سیستان ص 234، نزهه القلوب ص 107 و تاریخ ایران باستان ج 3 ص 255، 2547 شود نام رودخانه ای است در بخش صحنۀ کرمانشاهان این رودخانه از کوههای باختری کندوله شمالی سرتخت و بخش سنقر و کوههای دهستان خدابنده لو سرچشمه گرفته در آبادی میان راهان یکی شده وارد تنگ دینور میشود طول تنگ دینور در حدود 12 هزار گز است این رود در 4 هزارگزی شمال خاوری بیستون در اراضی نادرآباد برودخانه گاماسیاب متصل میشود. شعبات رود دینور عبارتند از: رود خانه کندوله، ارمنی جان، رود خانه شاهپورآباد، سرتخت، رود خانه جامیشان، رود خانه کنگرشاه. رود خانه مله ماس. رود خانه تینمو. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5) یکی از دهستانهای چهارگانه بخش صحنۀ شهرستان کرمانشاهان است. قراء دهستان در طول دره های جامیشان، شاهپورآباد، ارمنی جان و کندوله واقع است مرتفعترین کوه در قسمت مرتفع مرکزی دهستان کوه زرین کوه است با ارتفاع قلۀ 2517 متر در صورتی که ارتفاع آبادی میان راهان 1351 متر است. دهستان دینور از 58 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 2400 تن است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
شهری از توابع جبل است که نزدیک قرمیسین (خرمیسین) میباشد. مردم بسیاری منسوب به آنجا میباشند. فاصله آن تا همدان بیست و چند فرسخ وتا شهرزور چهار منزل است وسعت آن به اندازه دو ثلث همدان است میوه ها و کشتزارها و آبهای فراوان دارد و اهالی آنجا از اهالی همدان سخاوتمندترند از جمله منسوبین به این شهر عبدالله بن وهب بن بشر بن صالح بن حمدان ابومحمد دینوری است. (معجم البلدان). بنا بگفتۀ دائره المعارف اسلام تأسیس شهر دینور که در مآخذ سریانی دینهور آمده است به دورۀ قبل از اسلام بر میگردد. این شهر در زمان عمر خلیفۀ دوم از آبادترین شهرهای اقلیم همدان بشمار می آمده است. در واقعۀ نهاوند حدود (21 هجری قمری / 642 میلادی) این شهر تسلیم مسلمانان شد و در زمان معاویه بنام ماه الکوفه گردید همانند نهاوندکه معروف به ماه البصره بود. (از دائره المعارف اسلام). لسترنج نویسد در حدود بیست و پنج میلی مغرب کنگاور خرابه های دینور واقع است که در قرن چهارم هجری پایتخت سلسلۀ مستقل کوچکی بود بنام حسنویه (متوفی 369هجری قمری / 979 میلادی) رئیس طایفۀ کردانی که بر آن ناحیه مدت 50 سال تسلط و فرمانروایی داشتند. وقتی که مسلمین ایران را فتح کردند دینور را ماه الکوفه خواندند زیرا (چنانکه یعقوبی نقل میکند) عایدات آنجا به عطا و مستمریهای اهل کوفه اختصاص یافته بود و این اسم مدت زمانی بر آن شهر و نواحی آن اطلاق میگردید ابن حوقل در قرن چهارم دینور را به اندازه یک سوم همدان و اهل آنجا را فهمیده تر از اهل همدان معرفی میکند و مقدسی علاوه بر این گوید بازارهای خوب دارد و باغها از هر طرف آن را در برگرفته است و مسجد جامع آنجا که ازبناهای حسنویه است در بازار واقع است و بر فراز منبر آن گنبد و مقصوره ای است که بهتر از آن ندیده ام. وقتی که حمدالله مستوفی در قرن هفتم کتاب خود را مینوشته دینور هنوز شهری مسکون بوده و هوایی معتدل داشته و آبش فراوان و گندم و انگور آن بسیار بوده است و شایدخرابی کنونی آن بعد از حملۀ امیر تیمور باشد زیرا بگفتۀ شرف الدین علی یزدی امیر تیمور ساخلویی از لشکریان خود در آنجا مستقر کرد. (ترجمه سرزمینهای خلافت شرقی ص 204). بنای شهر دینور از دورۀ سلوکیان یا پیش از آن است در اینجا نیز مانند کنگاور مهاجرنشین یونانی دایر بود، در حفاریهای جدید حوضچه ای سنگی کشف شده است که با مجسمه های سیلنوس و ساتیرها تزیین شده است و از اینجا میتوان احتمال داد که پرستش دیونوس بوسیلۀ یونانیان به این محل راه یافته بوده است. دینور بلافاصله پس از جنگ نهاوند به اعراب تسلیم شد (21هجری قمری). در زمان معاویه نامش به ماه الکوفه تبدیل شد. در دورۀ امویان و عباسیان دینور بسیار آباد بود. آشفتگیهای سالهای آخر خلافت مقتدر (فوت 320 هجری قمری) سبب خرابی موقت آن شد. مرداویج آن را تصرف کرد (319هجری قمری) و در وقایع بعد چند هزار نفر از مردم شهر (7000 تا 25000) از میان رفتند. حسنویه (فوت 369هجری قمری) از امرای کرد این ناحیه دولت کوچکی مستقلی تشکیل داد که پایتخت آن دینور بود. امیر تیمور شهر را بکلی ویران کرد. (دائره المعارف فارسی). و رجوع به جغرافی غرب ایران، فهرست اعلام اخبارالدوله السلجوقیه ص 100، تاریخ گزیده فهرست اعلام، تاریخ جهانگشای ج 2 ص 33، ابن اثیر ج 3 ص 7، تاریخ بیهقی ص 38، مرآت البلدان ج 4 ص 207، عیون الاخبار ج 4 ص 36، تاریخ سیستان ص 234، نزهه القلوب ص 107 و تاریخ ایران باستان ج 3 ص 255، 2547 شود نام رودخانه ای است در بخش صحنۀ کرمانشاهان این رودخانه از کوههای باختری کندوله شمالی سرتخت و بخش سنقر و کوههای دهستان خدابنده لو سرچشمه گرفته در آبادی میان راهان یکی شده وارد تنگ دینور میشود طول تنگ دینور در حدود 12 هزار گز است این رود در 4 هزارگزی شمال خاوری بیستون در اراضی نادرآباد برودخانه گاماسیاب متصل میشود. شعبات رود دینور عبارتند از: رود خانه کندوله، ارمنی جان، رود خانه شاهپورآباد، سرتخت، رود خانه جامیشان، رود خانه کنگرشاه. رود خانه مله ماس. رود خانه تینمو. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5) یکی از دهستانهای چهارگانه بخش صحنۀ شهرستان کرمانشاهان است. قراء دهستان در طول دره های جامیشان، شاهپورآباد، ارمنی جان و کندوله واقع است مرتفعترین کوه در قسمت مرتفع مرکزی دهستان کوه زرین کوه است با ارتفاع قلۀ 2517 متر در صورتی که ارتفاع آبادی میان راهان 1351 متر است. دهستان دینور از 58 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 2400 تن است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
منسوب به دینار که واسطۀ معاملات است، (از انساب سمعانی)، منسوب به سکۀ معروف دینار است، (از انساب سمعانی) منسوب است به دینار که نام اجدادی است، (از انساب سمعانی)
منسوب به دینار که واسطۀ معاملات است، (از انساب سمعانی)، منسوب به سکۀ معروف دینار است، (از انساب سمعانی) منسوب است به دینار که نام اجدادی است، (از انساب سمعانی)
دستگاهی است که نیروی مکانیکی را به نیروی الکتریکی تبدیل کند و بالعکس (مانند دینام اتومبیل)، ساختمان آن عبارت است از استوانه ای بنام پوسته دینام که در داخل آن دو آهن ربا سوار شده و دور آنهارا سیم پیچی کرده اند. مقدار آهن ربایی آنها بر حسب مقدار جریانی که از سیم عبور میکند کم و زیاد میشود. در داخل پوسته محور سیم پیچی شده ای بنام آرمیچر قرار داده اند. موقعی که موتور بکار میافتد آرمیچر به گردش در آمده در داخل سیم پیچهای آن جریان برقی ایجاد شده توسط زغالهایی که روی سر آرمیچر بنام کلکتور قرار داده اند جهت شارژ کردن باطری در اتومبیل بکار میرود قسمتی از جریان برقی که دینام تولید میکند بمصرف موتور میرسد و مازاد آن پس از عبور آمپر وارد باتری میگردد
دستگاهی است که نیروی مکانیکی را به نیروی الکتریکی تبدیل کند و بالعکس (مانند دینام اتومبیل)، ساختمان آن عبارت است از استوانه ای بنام پوسته دینام که در داخل آن دو آهن ربا سوار شده و دور آنهارا سیم پیچی کرده اند. مقدار آهن ربایی آنها بر حسب مقدار جریانی که از سیم عبور میکند کم و زیاد میشود. در داخل پوسته محور سیم پیچی شده ای بنام آرمیچر قرار داده اند. موقعی که موتور بکار میافتد آرمیچر به گردش در آمده در داخل سیم پیچهای آن جریان برقی ایجاد شده توسط زغالهایی که روی سر آرمیچر بنام کلکتور قرار داده اند جهت شارژ کردن باطری در اتومبیل بکار میرود قسمتی از جریان برقی که دینام تولید میکند بمصرف موتور میرسد و مازاد آن پس از عبور آمپر وارد باتری میگردد
جداری از سنگ، چوب، آجر و غیره که اطراف خانه، زمین و باغ و غیره به جهت محصور کردن و حفاظت آن بنا می کنند، حایل میان دو چیز دیوار کسی کوتاه بودن: کنایه از زبون و ناتوان بودن دیوار حاشا بلند بودن: کنایه از همه چیز را آسان انکار کردن
جداری از سنگ، چوب، آجر و غیره که اطراف خانه، زمین و باغ و غیره به جهت محصور کردن و حفاظت آن بنا می کنند، حایل میان دو چیز دیوار کسی کوتاه بودن: کنایه از زبون و ناتوان بودن دیوار حاشا بلند بودن: کنایه از همه چیز را آسان انکار کردن