جدول جو
جدول جو

معنی دیمومه - جستجوی لغت در جدول جو

دیمومه
(دَ مَ)
بیابان فراخ بی آب. مفازه دیمومه. (منتهی الارب). بیابان پهناور و بیابان که در آن آب نباشد. (از اقرب الموارد ذیل مادۀ دم م)
لغت نامه دهخدا
دیمومه
بیابان فراخ بر جایی همیشگی دیرند
تصویری از دیمومه
تصویر دیمومه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دیپلمه
تصویر دیپلمه
دارای دیپلم، دارای گواهی نامه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دیمومت
تصویر دیمومت
دوام داشتن، دائم بودن، همیشه بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قیمومت
تصویر قیمومت
قیم بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دیشلمه
تصویر دیشلمه
چای تلخ، چای که قند یا شکر میان آن نریزند و قند را در دهان بگذارند و چای را روی آن بنوشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیموده
تصویر پیموده
اندازه گیری شده، درنوردیده، راهی که رفته شده
فرهنگ فارسی عمید
(دَ)
بمعنای دیمومه. بیابان فراخ بی آب. (از منتهی الارب). بیابان پهناور و بیابان که در آن آب نباشد. (از اقرب الموارد ذیل مادۀ دم م)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
داموغ. همان داموغ است و ’ها’ در آن مبالغه راست. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ تِ)
سن... اسقف افز که در حدود سال 35 میلادی متولد و در سال 97 میلادی کشته شد. او از پیروان و شاگردان سن پل بود و جشن روز 24 ژانویه به او منسوب است. (از لاروس). رجوع به قاموس الاعلام ترکی ذیل کلمه تیموتیوس شود
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ)
به معنی داموزست. (شعوری ص 426 ج 1)
لغت نامه دهخدا
(مَ مو مَ)
تأنیث میموم. رجوع به میموم شود
لغت نامه دهخدا
(تَ عَمْ می)
ترسیدن، مکر و حیله نمودن پس رجوع کردن بر آن، برداشتن پای. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). رجوع به خیم، خیمان، خیوم، خیام در تمام معانی شود
لغت نامه دهخدا
(کَدْیْ)
ابرناک شدن آسمان. (تاج المصادر بیهقی) (مجمل اللغه). ابر داشتن آسمان. ابری بودن. این لغت در فرهنگهای معتبر عربی دیده نشد
لغت نامه دهخدا
(دَ مَ)
مأخوذ از دیمومه عربی بمعنای همیشگی. پیوستگی. دوام. پایندگی. جاویدی. بی کرانگی. (یادداشت مؤلف). رجوع به دیمومه شود:
ازل همیشه و دیمومت و خلود و ابد
میان هریک چون فرق کرد زیرک سار.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
مکانی است در جنوب یهودا و بعید نیست که همان دیبونی باشد. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دیموم
تصویر دیموم
کویر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیمومت
تصویر دیمومت
دوام داشتن، همیشه بودن
فرهنگ لغت هوشیار
مونث میمون، نامی است از نامهای زنان، (کشتی) فنی است از فنون کشتی: غیربرگشت فغان زین سگک وارونه فیل زور است مبارک بود این میمونه. (گل کشتی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میاومه
تصویر میاومه
میاومه در فارسی روز مزدی روز مزد قرار دادن
فرهنگ لغت هوشیار
مشمومه در فارسی مونث مشموم بنگرید به مشموم مونث مشموم، جمع مشمومات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسمومه
تصویر مسمومه
مسمومه در فارسی مونث مسموم زهر ناک مونث مسموم: اغذیه مسمومه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مذمومه
تصویر مذمومه
مونث مذموم بنگرید به مذموم مونث مذموم
فرهنگ لغت هوشیار
قیمومیت درتازی نیامده و از ساخته های فارسی گویان است سرپرستی للگی قیم بودن: هنوز بعض کشورهای ضعیف تحت قیمومت دولتهای بزرگند. توضیح قیمومت مانند شیخوخت در هیچیک از منابعی که در دسترس ماست دیده نمی شود و اصلا این وزن با جوف یابی اختصاص دارد و حال آنکه قیمومت واوی است و از واوی قفط چهار کلمه آمده است (در عربی) : کینونت دیمومت هیعوعت سیدودت (رجوع شود بذیلی که از طرف استادان محمد نور الحسن و محمد محیی الدین عبد الحمید و محمد الرفراف به شرح رضی الدین بر شافیه این الحجاب نوشته شده قاهر 1358 ج 1 ص 152) - از سوی دیگر قیمومیت هم که مستعمل است درست نیست
فرهنگ لغت هوشیار
با پیمانه سنجیده مکیل: اکتیال پیموده فاستدن: زمان از دهر بحرکات فلک بحرکات پیموده است که نام آن روز و شب و ماه سال و جز آنست و دهر زمان تا پیموده که مراو را آغاز و انجام نیست، طی کرده سپرده: زخاور همی آمد این آن ز روم بسی یافته رنج و پیموده بوم. (گرشا. لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیالمه
تصویر دیالمه
جمع دیلمی، از ریشه پارسی دیلمیان جمع دیلمی منسوب به دیلم دیلمیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیپلمه
تصویر دیپلمه
فرانسوی گواهیده آنکه دارای دیپلم است دارنده گواهینامه
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی گاز نگیر چای تلخ چایی که شکر یا قند در آن حل نکرده باشند بلکه حب قند را در دهن گذارند و چای را بشیرینی آن خورند قند پهلو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیموده
تصویر پیموده
((پِ دِ))
اندازه گیری شده، طی کرده، سپرده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دیشلمه
تصویر دیشلمه
((لَ مِ))
چایی که شکر یا قند در آن حل نکرده باشند، قندپهلو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دیپلمه
تصویر دیپلمه
((لُ مِ))
آن که دارای دیپلم است، دارنده گواهینامه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قیمومت
تصویر قیمومت
((ق مَ))
قیم بودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از میاومه
تصویر میاومه
((مُ وَ مَ یا وِ مِ))
روزمزد قرار دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دیمومت
تصویر دیمومت
((دِ یا دَ مَ))
همیشه بودن، خلود، همیشگی، دوام
فرهنگ فارسی معین
پایایی، جاودانگی، خلود، دوام
فرهنگ واژه مترادف متضاد