دریا را گویند که به عربی بحر خوانند. (برهان). دریا. (جهانگیری) : عدیل ماهیان باشم به دریاب که همچون ماهیم همواره در آب. (ویس و رامین). دل و جان هرکس چنان غم گرفت که ماهی به دریاب ماتم گرفت. اسدی. موش را موی هست چون سنجاب لیک پاکی نیابد از دریاب. سنائی. تو حل خواهی شدن در آب معنی اگر هستی یقین دریاب معنی. عطار (از جهانگیری). بحر است و حباب و آب دریا آن بحر درین حباب دریاب. شاه نعمت الله ولی (از آنندراج)
دریا را گویند که به عربی بحر خوانند. (برهان). دریا. (جهانگیری) : عدیل ماهیان باشم به دریاب که همچون ماهیم همواره در آب. (ویس و رامین). دل و جان هرکس چنان غم گرفت که ماهی به دریاب ماتم گرفت. اسدی. موش را موی هست چون سنجاب لیک پاکی نیابد از دریاب. سنائی. تو حل خواهی شدن در آب معنی اگر هستی یقین دریاب معنی. عطار (از جهانگیری). بحر است و حباب و آب دریا آن بحر درین حباب دریاب. شاه نعمت الله ولی (از آنندراج)
مرکّب از: دیر = طویل، دور + یاز = یازنده. کشنده، دراز شونده، دیرکشنده. دراز. طویل پردوام. دیرنده. درازمدت. دیرکش. بعضی از فرهنگ نویسان گمان برده اند که کلمه دیر یاز با باء موحده است به قیاس از دیرباز. (از یادداشت مرحوم دهخدا)، کنایه از زمان دراز باشد و معنی ترکیبی آن بطی ٔ الحرکت بود چه یاز حرکت را گویند و دیرباز بموحده بجای تحتانی دوم چنانکه شهرت گرفته غلط محض بلکه خطای فاحش است. (آنندراج) (بهار عجم) : اگر زندگانی بود دیریاز بدین دیر خرم بمانم دراز. فردوسی. - دولت دیریاز، دولت دراز مدت: سرانجام از این دولت دیریاز سخن گویم این نامه گردد دراز. فردوسی. هرآنگه که اندیشه گردد دراز ز شاهی و از دولت دیر یاز. فردوسی. برستم چنین گفت کای سرفراز بترسم که این دولت دیریاز. فردوسی. - شب دیریاز، شب طویل دراز مدت: همه مست بودندو گشتند باز بپیموده گردان شب دیریاز. فردوسی. بپایین که شاه خفته بناز شده یک زمان از شب دیریاز. فردوسی (شاهنامه چ دبیرسیاقی)، بشادی سرآمد شب دیریاز. چوخورشید رخشنده بگشاد راز. فردوسی. اگر چند باشد شب دیریاز بر او تیرگی هم نماند دراز. اسدی. چو پیلان از آنجای کردند باز شوند آن گره در شب دیریاز. اسدی. چو بر تیره شعر شب دیریاز سپیده کشید از سپیدی طراز. اسدی. کجا گرد مصاف اوجهان شب کرد بر اعدا شب آن قوم چون روز قیامت دیریاز آمد. امیر معزی. بر بوی خیال زودسیرت خواب شب دیریاز بستیم. خاقانی. چو پاسی گذشت از شب دیریاز دو پاس دگر مانده هر یک دراز. نظامی. وگر زنده دارد شب دیریاز نخسبند مردم به آرام و ناز. سعدی. چون کوته است دستم از آن گیسوی دراز زین پس من و خیالش و شبهای دیریاز. خواجو. - شبی دیریاز، شبی دیر کشنده و طولانی: شبی دیریاز و بیابان دراز نیازم بدان بارۀ راه بر. دقیقی. در ایوان شاهی شبی دیریاز به خواب اندرون بود با ارنواز. فردوسی. - شبی دیریازان، شبی دیریاز. طولانی: کنیزان برفتند و برگشت زال شبی دیریازان ببالای سال. فردوسی. - عمر دیریاز، طویل. دیرنده. دراز مدت: در امل تا دیریازی و درازی ممکن است چون امل بادا ترا عمر درازو دیریاز. سوزنی. خضر عمری حیات عالم را مدد عمر دیریاز فرست. خاقانی
مُرَکَّب اَز: دیر = طویل، دور + یاز = یازنده. کشنده، دراز شونده، دیرکشنده. دراز. طویل پردوام. دیرنده. درازمدت. دیرکش. بعضی از فرهنگ نویسان گمان برده اند که کلمه دیر یاز با باء موحده است به قیاس از دیرباز. (از یادداشت مرحوم دهخدا)، کنایه از زمان دراز باشد و معنی ترکیبی آن بطی ٔ الحرکت بود چه یاز حرکت را گویند و دیرباز بموحده بجای تحتانی دوم چنانکه شهرت گرفته غلط محض بلکه خطای فاحش است. (آنندراج) (بهار عجم) : اگر زندگانی بود دیریاز بدین دیر خرم بمانم دراز. فردوسی. - دولت دیریاز، دولت دراز مدت: سرانجام از این دولت دیریاز سخن گویم این نامه گردد دراز. فردوسی. هرآنگه که اندیشه گردد دراز ز شاهی و از دولت دیر یاز. فردوسی. برستم چنین گفت کای سرفراز بترسم که این دولت دیریاز. فردوسی. - شب دیریاز، شب طویل دراز مدت: همه مست بودندو گشتند باز بپیموده گردان شب دیریاز. فردوسی. بپایین که شاه خفته بناز شده یک زمان از شب دیریاز. فردوسی (شاهنامه چ دبیرسیاقی)، بشادی سرآمد شب دیریاز. چوخورشید رخشنده بگشاد راز. فردوسی. اگر چند باشد شب دیریاز بر او تیرگی هم نماند دراز. اسدی. چو پیلان از آنجای کردند باز شوند آن گره در شب دیریاز. اسدی. چو بر تیره شعر شب دیریاز سپیده کشید از سپیدی طراز. اسدی. کجا گرد مصاف اوجهان شب کرد بر اعدا شب آن قوم چون روز قیامت دیریاز آمد. امیر معزی. بر بوی خیال زودسیرت خواب شب دیریاز بستیم. خاقانی. چو پاسی گذشت از شب دیریاز دو پاس دگر مانده هر یک دراز. نظامی. وگر زنده دارد شب دیریاز نخسبند مردم به آرام و ناز. سعدی. چون کوته است دستم از آن گیسوی دراز زین پس من و خیالش و شبهای دیریاز. خواجو. - شبی دیریاز، شبی دیر کشنده و طولانی: شبی دیریاز و بیابان دراز نیازم بدان بارۀ راه بر. دقیقی. در ایوان شاهی شبی دیریاز به خواب اندرون بود با ارنواز. فردوسی. - شبی دیریازان، شبی دیریاز. طولانی: کنیزان برفتند و برگشت زال شبی دیریازان ببالای سال. فردوسی. - عمر دیریاز، طویل. دیرنده. دراز مدت: در امل تا دیریازی و درازی ممکن است چون امل بادا ترا عمر درازو دیریاز. سوزنی. خضر عمری حیات عالم را مدد عمر دیریاز فرست. خاقانی
دریابندۀ مسائل غامض و دور از درک، زودیاب، تیزیاب، تیزفهم، مقابل دیریاب، سریعالانتقال، (یادداشت مؤلف) : همه دیده کردند یکسر پرآب از آن شاه پردانش دوریاب، فردوسی، بگفتا کز اندیشۀ دوریاب ببینم همه بودنیها به خواب، اسدی، چه دانی دگر گوید این دوریاب که هست آتش این کش همی گویی آب، اسدی
دریابندۀ مسائل غامض و دور از درک، زودیاب، تیزیاب، تیزفهم، مقابل دیریاب، سریعالانتقال، (یادداشت مؤلف) : همه دیده کردند یکسر پرآب از آن شاه پردانش دوریاب، فردوسی، بگفتا کز اندیشۀ دوریاب ببینم همه بودنیها به خواب، اسدی، چه دانی دگر گوید این دوریاب که هست آتش این کش همی گویی آب، اسدی
دهی از دهستان خزل شهرستان نهاوند است که در 24هزارگزی شمال باختری نهاوند و 2هزارگزی چقا اسرائیل قرار دارد. کوهستانی، سردسیر و مالاریائی است. سکنۀ آن 80 تن است. آب از چشمه و محصول عمده آن غلات، دیمی، حبوبات و لبنیات است. شغل اهالی فلاحت و گله داری و راه آنجا مالرو است. ایل یار مطاقلو برای تعلیف احشام به این ده می آیند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی از دهستان خزل شهرستان نهاوند است که در 24هزارگزی شمال باختری نهاوند و 2هزارگزی چقا اسرائیل قرار دارد. کوهستانی، سردسیر و مالاریائی است. سکنۀ آن 80 تن است. آب از چشمه و محصول عمده آن غلات، دیمی، حبوبات و لبنیات است. شغل اهالی فلاحت و گله داری و راه آنجا مالرو است. ایل یار مطاقلو برای تعلیف احشام به این ده می آیند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)