جدول جو
جدول جو

معنی دیدو - جستجوی لغت در جدول جو

دیدو
دهی است ازدهستان زیرکوه سورتیجی بخش چهاردانگۀ شهرستان ساری دارای 65 تن سکنه، آب آن از چشمه و رود خانه گرم آب و راه مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
دیدو
(دُ)
بانی و ملکۀ افسانه ای کارتاژ. دختر شاه صور بود و گویند الیسا نام داشت. شوهرش بدست برادرش پوگمالیون که بجای پدر بسلطنت صور نشست بقتل رسید. دیدو با پیروان خود صور را ترک گفت و با کشتی نخست به قبرس و از آنجا به افریقای شمالی رفت و کارتاژ را بنا نهاد. بر طبق بعضی از افسانه های رومی در سفر ’انه’ به کارتاژ، دیدو عاشق او شد و بقول ویرژیل در ’انئید’ دیدو آتشی برافروخت و خود را در آن هلاک کرد. (دائره المعارف فارسی). دختر پلوس پادشاه شهر صور که در حدود 880 قبل از میلادبه افریقا گریخت و در شمال تونس کنونی حصار کارتاژ را بنیان نهاد. (ترجمه تمدن قدیم فوستل دوکولانژ)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دیدن
تصویر دیدن
خوی، عادت، دأب، روش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دیدن
تصویر دیدن
نگاه کردن، نگریستن، دیدار کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دادو
تصویر دادو
دادا، دادک، خدمتکار پیر، پیرغلام، للیه، برای مثال بیرون پر ازاین طفلی ما را برهان ای جان / از منت هر دادو وز غصۀ هر دادا (مولوی - ۱۴۶۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دیده
تصویر دیده
نگاه کرده شده، مشاهده شده، کنایه از مردمک چشم، کنایه از چشم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دغدو
تصویر دغدو
دختر، دوشیزه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دردو
تصویر دردو
شوخ چشم بیحیا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیود
تصویر دیود
فرانسوی دوراه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیده
تصویر دیده
مردمک چشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیدن
تصویر دیدن
نگریستن، رویت کردن، نگاه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیدب
تصویر دیدب
گور خر، دیده بان، پیشسده (طلیعه)
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی دادا پارسی بنده خانه زاد انگلیسی فاژ (فاق)، رفک (قرنیز) غلام (عموما)، هر غلامی که از کودکی خدمت کسی را کرده باشد (خصوصا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیدن
تصویر دیدن
((دَ دَ))
خوی، عادت، روش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دیدن
تصویر دیدن
((دَ))
نگاه کردن، زیارت کردن، عیادت کردن، صلاح دانستن، مصلحت دیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دیده
تصویر دیده
چشم، عین، جمع دیدگان، رؤیت شده، منظور، نگاه، نظر، مردمک چشم
دیده سپید کردن: کنایه از کور شدن از شدت چشم به راهی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دردو
تصویر دردو
((دِ دُ))
شوخ چشم، بی حیا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دادو
تصویر دادو
غلام (عموماً) هر غلامی که از کودکی خدمت کسی کرده (خصوصاً)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دیود
تصویر دیود
((یُ))
وسیله ای الکترونیکی برای یک طرفه کردن جریان الکتریکی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دیدن
تصویر دیدن
View, Behold, See, Sight
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از دیدن
تصویر دیدن
contempler, voir
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از دیدن
تصویر دیدن
見る
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از دیدن
تصویر دیدن
לראות
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از دیدن
تصویر دیدن
देखना , देखना , देखना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از دیدن
تصویر دیدن
melihat
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از دیدن
تصویر دیدن
aanschouwen, zien
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از دیدن
تصویر دیدن
contemplar, ver
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از دیدن
تصویر دیدن
contemplar, ver
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از دیدن
تصویر دیدن
contemplare, vedere
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از دیدن
تصویر دیدن
看到 , 看
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از دیدن
تصویر دیدن
oglądać, widzieć
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از دیدن
تصویر دیدن
побачити , бачити
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از دیدن
تصویر دیدن
erblicken, sehen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از دیدن
تصویر دیدن
увидеть , видеть , видеть
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از دیدن
تصویر دیدن
보다
دیکشنری فارسی به کره ای