در علم زیست شناسی جریان خون از رحم در زن غیر حامله و برخی پستانداران ماده که هر ۲۸ روز یک بار به مدت ۵ تا ۷ روز طول می کشد، عادت، عادت ماهیانه، خون ریزی ماهانه، عذر، عادت ماهانه، پریود، قاعدگی، خون ریزی ماهیانه، حیض، رگل
در علم زیست شناسی جریان خون از رحم در زن غیر حامله و برخی پستانداران ماده که هر ۲۸ روز یک بار به مدت ۵ تا ۷ روز طول می کشد، عادَت، عادَتِ ماهیانِه، خون ریزی ماهانِه، عُذر، عادَتِ ماهانِه، پریود، قاعِدِگی، خون ریزی ماهیانِه، حَیض، رِگل
مربوط به ایران، از مردم ایران، تهیه شده در ایران، مجموعه ای از زبان های هند و ایرانی، شامل زبان های اوستایی، فارسی باستان، فارسی میانه، سغدی، پهلوی، تاجیکی، پشتو، بلوچی، کردی و فارسی
مربوط به ایران، از مردم ایران، تهیه شده در ایران، مجموعه ای از زبان های هند و ایرانی، شامل زبان های اوستایی، فارسی باستان، فارسی میانه، سُغدی، پهلوی، تاجیکی، پشتو، بلوچی، کردی و فارسی
منسوب به دیر. ساکن دیر. (تاج العروس). صاحب دیر. (منتهی الارب). خداوند دیر. (مهذب الاسماء). راهب. دیرنشین. (یادداشت مؤلف) : ملک بودلف شهریار زمین جهاندار دیرانی پاکدین. اسدی. ز کس یاد این گنج بر دل میار جز از شاه دیرانی شهریار. اسدی
منسوب به دیر. ساکن دیر. (تاج العروس). صاحب دیر. (منتهی الارب). خداوند دیر. (مهذب الاسماء). راهب. دیرنشین. (یادداشت مؤلف) : ملک بودلف شهریار زمین جهاندار دیرانی پاکدین. اسدی. ز کس یاد این گنج بر دل میار جز از شاه دیرانی شهریار. اسدی
منسوب به دیوان. درباری. منسوب ببارگاه و دربار پادشاه: و بوالقاسم بوالحکم که صاحب معتمد است آنچه رود بوقت خویش انهاء میکند و مثالهای سلطانی و دیوانی میرسد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 270) ، ملازم پادشاه. ج، دیوانیان. (از ناظم الاطباء). شاغل در دستگاه حکومت دولتی. صاحب منصب حکومت و قضاوت. (ناظم الاطباء). از کارمندان دولت و حکومت: قضا را از کسان او یکی حاضر بود گفت چه خطا کرده است که از دیدن او ملولی گفت خطائی نیست ولی دوست دیوانی را وقتی توان دید که معزول باشد. (گلستان). که دوست دیوانی را فراغت دیدار دوستان وقتی بود که از عمل فروماند. (گلستان) ، شاعر پادشاهی. (ناظم الاطباء) ، عرفی. مقابل شرعی. دولتی. (یادداشت لغتنامه) : این شعر گواه بس بدین معنی از حکم شریعتی و دیوانی. مختاری. این چنین کارها غم تو کند که نه شرعی بود نه دیوانی. عمادی شهریاری. مراسمی که نه شرعی بود نه دیوانی. نجیب جرفاذقانی. ، نوعی از خط اسلامی. رجوع به خط دیوانی شود: ببستم حرص را چشم و شکستم آز را دندان چو میم اندر خط کاتب چو سین در حرف دیوانی. خاقانی منسوب به درهم دیوانی که در مرو رایج بوده است و این نسبت عامیانه است و ظاهراً نسبت به دیوان سلطان باشد که آن کنایه از خالص بودن نقرۀ آن دینار بود. (از تاج العروس) منسوب است به دیوان که نام کوچه ای است بمرو و عده ای بدان منسوبند. (از انساب سمعانی)
منسوب به دیوان. درباری. منسوب ببارگاه و دربار پادشاه: و بوالقاسم بوالحکم که صاحب معتمد است آنچه رود بوقت خویش انهاء میکند و مثالهای سلطانی و دیوانی میرسد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 270) ، ملازم پادشاه. ج، دیوانیان. (از ناظم الاطباء). شاغل در دستگاه حکومت دولتی. صاحب منصب حکومت و قضاوت. (ناظم الاطباء). از کارمندان دولت و حکومت: قضا را از کسان او یکی حاضر بود گفت چه خطا کرده است که از دیدن او ملولی گفت خطائی نیست ولی دوست دیوانی را وقتی توان دید که معزول باشد. (گلستان). که دوست دیوانی را فراغت دیدار دوستان وقتی بود که از عمل فروماند. (گلستان) ، شاعر پادشاهی. (ناظم الاطباء) ، عرفی. مقابل شرعی. دولتی. (یادداشت لغتنامه) : این شعر گواه بس بدین معنی از حکم شریعتی و دیوانی. مختاری. این چنین کارها غم تو کند که نه شرعی بود نه دیوانی. عمادی شهریاری. مراسمی که نه شرعی بود نه دیوانی. نجیب جرفاذقانی. ، نوعی از خط اسلامی. رجوع به خط دیوانی شود: ببستم حرص را چشم و شکستم آز را دندان چو میم اندر خط کاتب چو سین در حرف دیوانی. خاقانی منسوب به درهم دیوانی که در مرو رایج بوده است و این نسبت عامیانه است و ظاهراً نسبت به دیوان سلطان باشد که آن کنایه از خالص بودن نقرۀ آن دینار بود. (از تاج العروس) منسوب است به دیوان که نام کوچه ای است بمرو و عده ای بدان منسوبند. (از انساب سمعانی)
ابوشاکر دیصانی. نام یکی از مشاهیر دیصانیه است که خود را بفرقۀ امامیه بسته بوده و با ابومحمد هشام بن الحکم (وفات 199هجری قمری) از متکلمین بزرگ شیعه در یک عصر میزیسته است وبنا بگفته ابن الخیاط استاد ابن الراوندی از زنادقه بوده است. (از خاندان نوبختی عباس اقبال ص 26 و 90)
ابوشاکر دیصانی. نام یکی از مشاهیر دیصانیه است که خود را بفرقۀ امامیه بسته بوده و با ابومحمد هشام بن الحکم (وفات 199هجری قمری) از متکلمین بزرگ شیعه در یک عصر میزیسته است وبنا بگفته ابن الخیاط استاد ابن الراوندی از زنادقه بوده است. (از خاندان نوبختی عباس اقبال ص 26 و 90)