جدول جو
جدول جو

معنی دیباگر - جستجوی لغت در جدول جو

دیباگر
دیباباف، دیبافروش، دیباجی، دیباچی
تصویری از دیباگر
تصویر دیباگر
فرهنگ فارسی عمید
دیباگر(گَ)
دیباباف. (آنندراج). بافندۀ دیبا. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پیداگر
تصویر پیداگر
آشکار کننده، ظاهر کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دیباچه
تصویر دیباچه
مقدمه، شرحی که در اول کتاب نوشته شود
کنایه از روی، چهره، صورت، سیما، گونه، رخ، رخساره، گردماه، رخسار، غرّه، وجنات، محیّا، لچ، چیچک، دیمر، دیمه، خدّ، عارض، عذار، دیباجه، چهر، سج برای مثال شکسته دل آمد بر خواجه باز / عیان کرده اشکش به دیباچه راز (سعدی۳ - ۳۶۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غیبتگر
تصویر غیبتگر
آنکه کارش غیبت کردن و بدگویی است، غیبت کننده، بدگویی کننده در غیاب مردم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دیباجی
تصویر دیباجی
دیباگر، دیباباف، دیبافروش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دیباجه
تصویر دیباجه
دیباج، آغاز کتاب، مقدمۀ کتاب، دیباچه
روی، چهره، صورت، سیما، گونه، رخ، دیمه، سج، رخساره، محیّا، غرّه، عارض، دیباچه، خدّ، لچ، چهر، وجنات، گردماه، چیچک، دیمر، رخسار، عذار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دیباذر
تصویر دیباذر
دی به آذر، نام روز هشتم از هر ماه خورشیدی که که زردشتیان در این روز جشنی برپا می کردند، برای مثال ز دیباذرت خرمی بهره باد / همان آذرت سال و مه شهره باد (فردوسی - لغت نامه - دیباذر)
فرهنگ فارسی عمید
دیباجی:
الا از آن لعاب که منسوج کلک تست
دیباچی قضا نکند پود و تار ملک،
انوری (از آنندراج)،
رجوع به دیباجی شود
لغت نامه دهخدا
(گَ)
سازنده. مغنی. مطرب. (ناظم الاطباء). چرگر. شادی. (یادداشت مؤلف). اما کلمه ظاهراً صورت دگرگون شدۀ خنیاگر است
لغت نامه دهخدا
(رُ)
دیباروی. که چهره ای دارد چون دیبا از لطافت و زیبائی:
یادم از آن لعبت دیبارخان
کز لب خود دادی حلوای من.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
تنگ بار، (یادداشت مؤلف)، کسی را گویند که مردم نزد او به دشواری بار یابند، (از برهان ذیل تنگ بار)، رجوع به تنگ بار شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
بدباور. مقابل خوش باور، زودباور. شکاک. مرتاب. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
آنکه دیگ سازد. قدار. (ملخص اللغات حسن خطیب)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
ده کوچکی است از بلوک فاراب دهستان عمارلو بخش رودبار شهرستان رشت با 150 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(دی گَ)
بنای گلکار. (جهانگیری). دیوارساز و گلکار و بنا. (برهان). کسی که دیوار میسازد. گلکار و بنا. (ناظم الاطباء) (آنندراج). پاخیزه زن. آخیزه گر. چینه کش:
نه سیم است با من نه زر و گهر
نه خشت و نه آب و نه دیوارگر.
فردوسی.
ز دیوارگر هم ز آهنگران
هر آنکس که استاد بود اندر آن.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
ضیافت و سور و مهمانی و عروسی، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ دِ گَ)
نام زیجی که سگریم الشمنی کرده است و معنی کلمه ’بحر الماست، دریای ماست’ است. (ماللهند بیرونی ص 74 و 117)
لغت نامه دهخدا
(دَرْ گَ)
ملاح. کشتیبان. دریاکار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(غَ / غِ بَ گَ)
بدگو. (ناظم الاطباء). بدگویی کننده. آنکه کارش غیبت و بدگویی از مردم باشد. رجوع به غیبت شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
در بیت زیر از فردوسی ظاهراً بمعنی نیک اندیشه و خوش فکر و یا سردار و سالار نیک و رئیس زیبنده و لایق و درخور آمده است:
گنه کار بی بر تویی در جهان
نه شاهی نه زیباسری از مهان.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(دَ دَ)
دو در متصل بهم. دو در مجاور هم. دو خانه که مدخل و در ورودی آن دو در مجاورت و پهلوی یکدیگر قرار دارد:
در کوی جهان که خانه عمر در اوست
همسایۀ محنتیم و دربادر غم.
مجیر بیلقانی
لغت نامه دهخدا
تصویری از دیرباور
تصویر دیرباور
شکاک، بدباور
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی است از تیره مخروطیان شبیه سرو دارای چوبی چرب و تند بو و برگهای ساده و پهن چوب آن بمصرف دکل کشتی میرسد، درختی است مانند کاج و شیره ای دارد که سابقا بمصرف علاج لقوه میرسید صنوبر هندی شجره الجن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میناگر
تصویر میناگر
آنکه میناکاری کند میناساز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غیبتگر
تصویر غیبتگر
بدگویی کننده در غیاب مردم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیباذر
تصویر دیباذر
روز هشتم از هر ماه شمسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیداگر
تصویر پیداگر
ظاهر کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دی باذر
تصویر دی باذر
روز هشتم از هر ماه شمسی
فرهنگ لغت هوشیار
واحد دیباج. یا دیباجه روم دیبای رومی حریر رومی، رومی چهره: آن دقوقی داشت خوش دبیاجه ای عاشق صاحب کرامت خواجه ای (مثنوی نیک 3 ص 110)، یا دیباجه کتاب (تالیف) مقدمه آن:) علی الفور دیباجه تالیفی در علم عروض و قوافی و فن و نقد اشعار تازی و فارسی آغاز نهادم (المعجم)
فرهنگ لغت هوشیار
دیبایی دیبا فروش منسوب به دیباج. آنکه دیبا و حریر بافد، آنچه که از دیبا و حریر بافته شده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیباچه
تصویر دیباچه
مقدمه، شرحی که در اول کتاب نوشته شود، و بمعنی رخساره هم گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیباجه
تصویر دیباجه
((جِ))
آغاز کتاب، مجموعه صحبت های بین شخصیت های یک نمایشنامه، دیباچه، مفرد دیباج
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دیباچه
تصویر دیباچه
((چِ))
آغاز کتاب، مجموعه صحبت های بین شخصیت های یک نمایشنامه، دیباجه، مفرد دیباج
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دیباچه
تصویر دیباچه
مقدمه
فرهنگ واژه فارسی سره