جدول جو
جدول جو

معنی دگرسانی - جستجوی لغت در جدول جو

دگرسانی
استحاله، دگردیس، دگرگونی
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دیرانی
تصویر دیرانی
صاحب دیر، دیرنشین، برای مثال گفت کای کهنه پیر دیرانی / چیست این کسوت مسلمانی (جامی۱ - ۲۹۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دگرسان
تصویر دگرسان
دگرگون، طور دیگر، جور دیگربرای مثال مشیات خلق نگردد دگرگون / قضیات سابق نگردد دگرسان (عبدالواسع جبلی - ۲۹۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرگانی
تصویر گرگانی
از مردم گرگان مثلاً فخرالدین اسعد گرگانی، لامعی گرگانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نگرانی
تصویر نگرانی
ترس و اندیشه، دلواپسی، چشمداشت، انتظار
فرهنگ فارسی عمید
(دِ گَ)
وضع آمیزشی موجود زنده ای که سلولهای نر و مادۀآن با یکدیگر اختلاف دارند. (دایرهالمعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
(دِ گَ گو)
دیگرگونی. تغیر. تغییر. (یادداشت مرحوم دهخدا). تبدیل و تغییر، واژگونی. (ناظم الاطباء) ، (اصطلاح جانورشناسی) دگردیسی. (از دایرهالمعارف فارسی). رجوع به دگردیسی شود
لغت نامه دهخدا
(دُ مُ نی ی)
رجل دحمسانی، مرد گندم گون درشت فربه. دحمس. دحمسان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دَ سَ ی ی)
بزرگ هیکل توانا. (ناظم الاطباء). شتر بزرگ هیکل توانا کأنه معرب الی دوسر. (منتهی الارب). گنده و بزرگ و ستبر. (از فرهنگ جهانگیری) (از برهان) (آنندراج). دوسری. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(دَ رِ)
کنایه از دنیاست:
شبی رخ تافته زین دیر فانی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(دِ گِ)
حالت و چگونگی دلگران. دلگران بودن. رنجیدگی. آزردگی. (ناظم الاطباء). عتاب. رنجش. کدورت. کینه:
هر آن دلگرانی کز آن داشتم
بدین ای پسر از تو بگذاشتم.
شمسی (یوسف و زلیخا).
اگر چند زو مهربانی نداشت
بجز درد و جز دلگرانی نداشت.
شمسی (یوسف و زلیخا).
ندیدم در تو بوی مهربانی
بجز گردنکشی ودلگرانی.
نظامی.
- دلگرانی کردن، عتاب کردن. بی مهری کردن. تکدر نشان دادن:
تو با او چنین بدزبانی کنی
چنین تندی و دلگرانی کنی.
فردوسی.
چو لختی دلگرانی کرد بر زرد
کلید دزگه از موزه برآورد.
(ویس و رامین).
بترسم از قضای آسمانی
نیارم کرد بر تو دلگرانی.
(ویس و رامین).
- ، رنجیدگی نشان دادن. آزرده خاطری:
به دل بر مگر دلگرانی کند
به ایزد دعاها نهانی کند.
شمسی (یوسف و زلیخا).
- ، اضطراب کردن. ناآرامی کردن:
مژدگانی بده ای نفس که سختی بگذشت
دلگرانی مکن ای جسم که جان بازآمد.
سعدی.
- دلگرانی نمودن، عتاب نمودن:
همانم من که بودم تو همانی
چرا بر من نمایی دلگرانی.
(ویس و رامین)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دیرانی
تصویر دیرانی
دیر نشین
فرهنگ لغت هوشیار
گریان بودن: زگریانی که هستم مرغ و ماهی همی گریند بر من همچو من زار. (فرخی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرگانی
تصویر گرگانی
منسوب به گرگان. از مردم گرگان اهل گرگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دربانی
تصویر دربانی
شغل ومنصب دربان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دارفانی
تصویر دارفانی
ناپایدار، دنیا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نگرانی
تصویر نگرانی
بینندگی، اضطراب، دلواپسی، تامل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نگرانی
تصویر نگرانی
چشم داشت، انتظار، تشویش، دلواپسی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دیرانی
تصویر دیرانی
((دَ))
منسوب به دیر، دیرنشین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نگرانی
تصویر نگرانی
تشویش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دگرگونی
تصویر دگرگونی
تبدیل، تغییر، تحول، تغییرات
فرهنگ واژه فارسی سره
استحاله، تبدل، تبدیل، تحول، تطور، تغییر، مسخ
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از درمانی
تصویر درمانی
Curative, Remedial, Therapeutic
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از دورانی
تصویر دورانی
Convulsive
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از نگرانی
تصویر نگرانی
Apprehensiveness, Consternation
دیکشنری فارسی به انگلیسی
مزار آرامگاه
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از نگرانی
تصویر نگرانی
apreensão, consternação
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از درمانی
تصویر درمانی
целебный , исправительный , терапевтический
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از دورانی
تصویر دورانی
судорожный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از نگرانی
تصویر نگرانی
aprensión, consternación
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از درمانی
تصویر درمانی
heilend, therapeutisch
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از دورانی
تصویر دورانی
krampfhaft
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از نگرانی
تصویر نگرانی
obawa, konsternacja
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از درمانی
تصویر درمانی
лікувальний , лікувальний , терапевтичний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از دورانی
تصویر دورانی
судомний
دیکشنری فارسی به اوکراینی