جدول جو
جدول جو

معنی دک - جستجوی لغت در جدول جو

دک
سر، به ویژه سر بی مو
دک شدن: مثلاً آهسته از جایی بیرون رفتن و ناپدید شدن
دک کردن: مثلاً کسی را به بهانه ای از جایی راندن و بیرون کردن
دک و پوز: ظاهر شخص
دک و دنده: بالا تنه
دک و دهن: دهان و قسمت های بیرونی آن
تصویری از دک
تصویر دک
فرهنگ فارسی عمید
دک
کوفتن، کوبیدن، دق
تصویری از دک
تصویر دک
فرهنگ فارسی عمید
دک
(دُ)
نوعی سگ با پوزۀ پهن. (یادداشت مرحوم دهخدا). دگ. و رجوع به دگ شود
لغت نامه دهخدا
دک
(تَ فَتْ تُ)
کوفته کردن کسی را بیماری. (از منتهی الارب). خردمرد کردن. (المصادر زوزنی) (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی) ، بیمار گردیدن، و فعل آن مجهول بکار رود. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، کوفتن و ویران کردن وهموار نمودن. (از منتهی الارب). کوبیدن و منهدم کردن و زدن و شکاندن دیوار را تا با زمین هم سطح گردد. (از اقرب الموارد). شکستن و کوفتن چیزی تا با زمین هموار شود. (دهار). ویران ساختن ساختمان و دیوار. با خاک یکسان کردن: کلا اذا دکت الارض دکاً دکاً. (قرآن 21/89) ، نه چنین است چون کوفته شود زمین کوفتن کوفتنی، همواری زمین در بلندی و پستی. (منتهی الارب). هموار نمودن پستی و بلندی زمین و پوشاندن حفره های آن را با خاک و هموار کردن آنرا. (از اقرب الموارد) ، روفتن خاک و برابر و هموار کردن آنرا. (از منتهی الارب). انباشتن و هموار کردن خاک را، ریختن و افشاندن خاک بر میت و مرده. (از اقرب الموارد) ، انباشتن چاه را به خاک و پنهان کردن آن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). برانباشتن چاه. (تاج المصادر بیهقی) (دهار) ، راندن و دفع. (از ذیل اقرب الموارد از تاج). دفع کردن. (فرهنگ فارسی معین) ، بار کردن بر چهار پا بیش از توانایی او در حرکت، ضعیف و ناتوان کردن تب کسی را. (ازذیل اقرب الموارد از تاج) ، خسته کردن مرد کنیز خود را هنگام آرمیدن با وی بوسیلۀ افکندن سنگینی خویش بر او. (از ذیل اقرب الموارد از تاج)
لغت نامه دهخدا
دک
(دِ)
لرزیدن، اعم از سرما یا از خوف یا به طلب چیزی. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی). دیک: دک دک (دیک دیک) لرزیدن، سخت لرزیدن خاصه از سرما
لغت نامه دهخدا
دک
(دُک ک)
جمع واژۀ أدک ّ. (منتهی الارب). رجوع به ادک شود، جمع واژۀ دکّاء. (اقرب الموارد). رجوع به دکاء شود
لغت نامه دهخدا
دک
(دَ)
دهی از دهستان الموت بخش معلم کلایۀ شهرستان قزوین. آب آن از چشمه و محصول آن غلات، بنشن، گردو و مختصر میوه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
دک
نصیب و تقدیر، گدائی، مفلس و مبعنی سر بی مو و زمین خشک و سخت فرو کوبیدن، همواراندن هموار کردن، کوبش کوفتن، پس زدن دور راندن دور کردن، ریگستان، توده، انباشتن، ناتوانی از تپ، آب شدن از میان رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
دک
پی دیواری که چینه بر بالای آن نهند، پایه، بنیان، محکم، استوار
تصویری از دک
تصویر دک
فرهنگ فارسی معین
دک
((دَ قُّ لَ قُ))
خشک و خالی، بی آب و علف، بی موی، دغ، لغ، لک
تصویری از دک
تصویر دک
فرهنگ فارسی معین
دک
ویران ساختن ساختمان و دیوار، کوبیدن، هموار ساختن پستی و بلندی زمین، دفع کردن
تصویری از دک
تصویر دک
فرهنگ فارسی معین
دک
((دَ))
گدا، گدایی
تصویری از دک
تصویر دک
فرهنگ فارسی معین
دک
سر، رأس
تصویری از دک
تصویر دک
فرهنگ فارسی معین
دک
دفع، طرد، راس، سر، بنیان، پایه، شالوده، بی برگ وبار، لخت، سایل، گدا، تکدی، سوال، گدایی، استوار، پایدار، محکم، ویران سازی، هموارسازی
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دکتور
تصویر دکتور
کارگردان، مدیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دکترینال
تصویر دکترینال
فرانسوی افراهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دکترین دوژوژمان
تصویر دکترین دوژوژمان
فرانسوی افراه داوری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دکترین
تصویر دکترین
عقیده، رای، نظریه، فکر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دکتری
تصویر دکتری
دکتر بودن اجتهاد دکترا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دکستروز
تصویر دکستروز
گلوکز، ماده قندی که در میوه وجود دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دکترس
تصویر دکترس
زن دکتر، خانم دکتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دکترا
تصویر دکترا
مقام و پایه دکتری
فرهنگ لغت هوشیار
عنوانی برای کسی که درجات عالی علمی را بپماید، آنکه بالاترین مراحل علمی را طی کرده در رشته اجتهاد رسیده، دکتر ادبیات، دکتر حقوق، دکتر فلسفه و غیره و دارنده درجه دکتری، عالیتری درجه ایست که دانشگاهها اعطا میکنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دکانداری
تصویر دکانداری
دوکان داری، دین را بهانه سود خواری کردن کاسبی در دکان، چرب زبانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دکاندار
تصویر دکاندار
صاحب و دارنده دکان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دکروشمان
تصویر دکروشمان
فرانسوی گسلیدگی زبانزد زمین شناسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دکل حفاری
تصویر دکل حفاری
دکل کنتاری (کنتاری حفاری)
فرهنگ لغت هوشیار
یکی از ئیدراتهای کربن که فرمول کلی آن مانند نشاسته است ولی مولکول آن کوچکتر و در هم پیچیدگی آن کمتر است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دکسیه
تصویر دکسیه
از ادات تمسخر و توهین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دکش
تصویر دکش
در اصطلاح عامیانه، شخص سست و بلند قد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دکل
تصویر دکل
تیر بلند و ستبر که در زمین برپا کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دکلاراسیون
تصویر دکلاراسیون
فرانسوی آگاهنامه
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی به خوانی از بر خواندن قطعه ای با آواز بلند و آهنگ و اطوار مناسب با کلام هنر و طرز دکلامه کردن، از حفظ خواندن مطلبی با آهنگ و حرکات مناسب کلام
فرهنگ لغت هوشیار
به خواندن قطعه ای با صدای بلند و آهنگ توام با اطوار متناسب از بر خواندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دکانچه
تصویر دکانچه
کرپک کیوسک تخته نیمکت دو کانچه سکوی سرا
فرهنگ لغت هوشیار