- دک
- نصیب و تقدیر، گدائی، مفلس و مبعنی سر بی مو و زمین خشک و سخت فرو کوبیدن، همواراندن هموار کردن، کوبش کوفتن، پس زدن دور راندن دور کردن، ریگستان، توده، انباشتن، ناتوانی از تپ، آب شدن از میان رفتن
معنی دک - جستجوی لغت در جدول جو
- دک
- سر، به ویژه سر بی مو
دک شدن: مثلاً آهسته از جایی بیرون رفتن و ناپدید شدن
دک کردن: مثلاً کسی را به بهانه ای از جایی راندن و بیرون کردن
دک و پوز: ظاهر شخص
دک و دنده: بالا تنه
دک و دهن: دهان و قسمت های بیرونی آن
- دک
- سر، رأس
- دک ((دَ))
- گدا، گدایی
- دک
- ویران ساختن ساختمان و دیوار، کوبیدن، هموار ساختن پستی و بلندی زمین، دفع کردن
- دک ((دَ قُّ لَ قُ))
- خشک و خالی، بی آب و علف، بی موی، دغ، لغ، لک
- دک
- پی دیواری که چینه بر بالای آن نهند، پایه، بنیان، محکم، استوار
- دک
- کوفتن، کوبیدن، دق
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
به خواندن قطعه ای با صدای بلند و آهنگ توام با اطوار متناسب از بر خواندن
فرانسوی به خوانی از بر خواندن قطعه ای با آواز بلند و آهنگ و اطوار مناسب با کلام هنر و طرز دکلامه کردن، از حفظ خواندن مطلبی با آهنگ و حرکات مناسب کلام
فرانسوی آگاهنامه
دکل کنتاری (کنتاری حفاری)
تیر بلند و ستبر که در زمین برپا کنند
در اصطلاح عامیانه، شخص سست و بلند قد
از ادات تمسخر و توهین
یکی از ئیدراتهای کربن که فرمول کلی آن مانند نشاسته است ولی مولکول آن کوچکتر و در هم پیچیدگی آن کمتر است
گلوکز، ماده قندی که در میوه وجود دارد
فرانسوی گسلیدگی زبانزد زمین شناسی
کارگردان، مدیر
فرانسوی افراهی
فرانسوی افراه داوری
عقیده، رای، نظریه، فکر
دکتر بودن اجتهاد دکترا
زن دکتر، خانم دکتر
مقام و پایه دکتری
عنوانی برای کسی که درجات عالی علمی را بپماید، آنکه بالاترین مراحل علمی را طی کرده در رشته اجتهاد رسیده، دکتر ادبیات، دکتر حقوق، دکتر فلسفه و غیره و دارنده درجه دکتری، عالیتری درجه ایست که دانشگاهها اعطا میکنند
دوکان داری، دین را بهانه سود خواری کردن کاسبی در دکان، چرب زبانی
صاحب و دارنده دکان
کرپک کیوسک تخته نیمکت دو کانچه سکوی سرا
فرانسوی ته نشین گری
دوکان تخته کردن گواژ باز داشتن کسی را از فریباندن مردم
دوکان آرایی، زبانبازی چربزبانی
جائی مانند اطاق در کنار کوچه یا خیابان برای فروش کالا
ده متر
ده لیتر