جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با دک

دک

دک
نصیب و تقدیر، گدائی، مفلس و مبعنی سر بی مو و زمین خشک و سخت فرو کوبیدن، همواراندن هموار کردن، کوبش کوفتن، پس زدن دور راندن دور کردن، ریگستان، توده، انباشتن، ناتوانی از تپ، آب شدن از میان رفتن
فرهنگ لغت هوشیار

دک

دک
سر، به ویژه سر بی مو
دک شدن: مثلاً آهسته از جایی بیرون رفتن و ناپدید شدن
دک کردن: مثلاً کسی را به بهانه ای از جایی راندن و بیرون کردن
دَک و پوز: ظاهر شخص
دَک و دنده: بالا تنه
دَک و دَهَن: دهان و قسمت های بیرونی آن
دک
فرهنگ فارسی عمید

دک

دک
ویران ساختن ساختمان و دیوار، کوبیدن، هموار ساختن پستی و بلندی زمین، دفع کردن
دک
فرهنگ فارسی معین

دک

دک
پی دیواری که چینه بر بالای آن نهند، پایه، بنیان، محکم، استوار
دک
فرهنگ فارسی معین

دک

دک
لرزیدن، اعم از سرما یا از خوف یا به طلب چیزی. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی). دیک: دک دک (دیک دیک) لرزیدن، سخت لرزیدن خاصه از سرما
لغت نامه دهخدا

دک

دک
جَمعِ واژۀ أدک ّ. (منتهی الارب). رجوع به ادک شود، جَمعِ واژۀ دَکّاء. (اقرب الموارد). رجوع به دکاء شود
لغت نامه دهخدا