- دژک
- غده کوچک، آبله که بسبب کار کردن و راه رفتن پدید آید تاول، گرهی که در وقت تابیدن ریسمان ابریشم و مانند آن بر آنها افتد
معنی دژک - جستجوی لغت در جدول جو
- دژک
- دژ کوچک، قلعه کوچک، دزک
- دژک
- آبله، تاول، غده، غدۀ کوچک، گره
- دژک ((دُ ژَ))
- غده، آبله، تاول
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
فرانسوی افگنه ته نشست تندابه در دهانه آبراهه
بد کام تلخ کام اندوهناک، خشمگین غضبناک، زاهد پرهیزگار، خواجه سرا
بدکام، تلخکام
ویژگی کسی که به کام و آرزوی خود نرسیده، اندوهگین، برای مثال یکی نامه نوشت از ویس دژکام / به رامین نکوبخت و نکونام (فخرالدین اسعد - ۲۵۷) ، خشمناک، زاهد و پرهیزکار، خواجۀ سرا
کرکس، پرنده ای درشت با منقار قوی، گردن بدون پر، بال های بلند و دید قوی که معمولاً از لاشۀ جانوران تغذیه می کند، نسر، لاشخور، کلمرغ، شیرگنجشک، دالمن، ورکاک، دال، مردارخوٰار
طعم تند و تیز
پژمان و اندوهگین از غم و پژمرده
دستارچه دستمال روپاک. دز کوچک قلعه کوچک
ته دوزخ، ته دریا دریافتن، بجا آوردن و فهم دریافتن دریافت اشکوب دوزخ تک دوزخ (واژه درک و دزک برابر با دستارچه پارسی است) در یافتن اندر یافتن پی بردن در رسیدن، در یافت اندر یافت. نهایت گودی چیزی مانند ته دریا و غیره، ته دوزخ ته جهنم. یا درک رسفل پایه زیرین، ته دوزخ. یا به درک بجهنم در دوزخ (بهنگام عدم رضایت و ناخشنودی از امری و خبری گویند) یا به درک رفتن (واصل شدن) بجهنم فرو رفتن مردن (دشنام است)
رشته و ریسمان تابیده
ساییدن، آرد کردن ، استوار کردن، تابانیدن تاب دادن
ستیزه جو سرگین گردان از جانوران، سست ناتوان
رشته تابیده که بر سوزن کشند، ریسمان خام. تشک
مالش دادن، مالیدن بر ماسیدن به دست مالیدن، مالش دادن (مالش - تنبیه)، ادب کردن، آزمودگی آفتاب زردی، سیاهی، نرمی، سستی بدست مالیدن مالش دادن، مالش
خروس، مهربان، بهار، دیگپایه خروس خروه
دریافت، گیرایی، یادگیری
آس کردن، شکستن، نزدیکی با زن، جمع دهوک، شکننده ها آس کننده ها
خار پشت
دستارچه، دستمال، درک، برای مثال ای طرفۀ خوبان من ای شهرۀ ری / لب را به سر دزک بکن پاک ز می (رودکی - لغت نامه - دزک)
پرخشم، خشمناک، خشم آلود
مالیدن، مالش دادن، مالیدن چیزی با دست
آلت نخ تابی، آلت چوبی که با آن نخ می ریسند، آلت فلزی یا چوبی در ماشین نخ ریسی که نخ روی آن پیچیده می شود
لقب اشرافی مردانه در اروپا
لقب اشرافی مردانه در اروپا
کجک، هر وسیلۀ فلزی یا چوبی سرکج، قلاب چنگک، میلۀ آهنی سرکج که پیلبانان برای راندن پیل در دست می گیرند
رشتۀ تابیده که برای دوختن چیزی به سوزن بکشند
افسرده، رنجور، دلتنگ، اندوهگین، خشمگین، آشفته، کنایه از ویژگی چشمی که خمار است، چشم مست، برای مثال دو نرگس دژمّ و دو ابرو به خم / ستون دو ابرو چو سیمین قلم (فردوسی - ۱/۱۹۲)
دریافتن، پی بردن، رسیدن به چیزی، رسیدن به حاجت
خروس، جنس نر از مرغ خانگی، ابوالیقظان، خروچ، خروه، خره
هر چیزی که طعمش تند و تیز باشد، تند و تیز، تندخو و خشمگین
این واژه را در فرهنگ سروری و فرهنگ آنندراج چنین آورده اند که بی گمان نادرست است درست این واژه غژک است که گونه ای ساز زهی است که نام دیگر آن در پارسی پکاوج است و به ناروا آن را (قیچک) نیز می گویند و می نویسند شماره زه های (اوتار) آن ده است
سازیست از مطلقات ذوات الاوتار و آن دارای کاسه ایست و بر سطح آن پوست کشن و بکمانه در عمل آورند و بر روی آن ده وتر (سیم) بندند