جدول جو
جدول جو

معنی دژآگاه - جستجوی لغت در جدول جو

دژآگاه
به خشم آمده
بداندیش، بددل، بدخو
تندخو
نادان و بی تربیت، ستمگر، ظالم، بیدادگر، جبّار، ستمکار، گرداس، جائر، ستم کیش، ظلم پیشه، جفا پیشه، جان آزار، جایر، جفاجو، جفاگر، مردم گزا، پر جفا، پر جور، استمگر برای مثال دژآگاه مردی چو دیوی سترگ / سپاهی به کردار ارغنده گرگ (فردوسی - ۸/۱۵)
تصویری از دژآگاه
تصویر دژآگاه
فرهنگ فارسی عمید
دژآگاه(دُ)
دژاگه. سهمگین و خشم آلود. (ازبرهان). سودائی. (ناظم الاطباء). خشمگین:
سوار جهان نیوزار دلیر
چو پیل دژآگاه و درنده شیر.
دقیقی.
کنون اندرآمد میانتان زریر
چو گرگ دژآگاه و درنده شیر.
دقیقی.
دژآگاه مردی چو دیو سترگ
سپاهی بکردار ارغنده گرگ.
فردوسی.
سوی مرز تورانش بنهاد روی
چو شیر دژآگاه نخجیرجوی.
فردوسی.
به دژخیم فرمود شاه اردشیر
که رو دشمن پادشا را بگیر...
بیامد دژآگاه و فرمان گزید
شد آن نامدار از جهان ناپدید.
فردوسی.
ز هامون سوی او نهادند روی
دوپیل دژآگاه و دو جنگجوی.
فردوسی.
نگذردشیر دژآگاه به صد عمر از بیم
اندر آن بیشه که یک چاکر او کرد گذر.
فرخی.
به عذرا همان جامۀ جنگ داد
پلنگ دژآگاه را رنگ داد.
عنصری.
اگرعاشق شود شیر دژآگاه
به عشق اندر شود هم طبع روباه.
(ویس و رامین).
اگر بیدل بود شیر دژآگاه
برو چیره شود در دشت روباه.
(ویس و رامین).
به رامین تاخت چون شیر دژآگاه
بزد شمشیر بر تارکش ناگاه.
(ویس و رامین).
بگفت این و به رامین تاخت ناگاه
گرفته تیغ چون شیر دژآگاه.
(ویس و رامین).
دگر ژنده پیلی دژآگاه بود
که ویژه نشست شهنشاه بود.
(گرشاسبنامه).
پلنگ روانکاه در کوه بربر
نهنگ دژآگاه در بحر عمان.
عبدالواسع جبلی.
وآنگاه که با شیر دژآگاه کنی رزم
با گردش گردون شود و جوشش دریا.
مسعودسعد.
، بداندیش و تندشده. (از برهان). بداندیش و هنگامه جو. (از ناظم الاطباء) ، بی خبر. بدآگاه. جاهل مرکب. غیر خبیر. جاهل به جهل مرکب. دش آگاس. (یادداشت مرحوم دهخدا) :
در این کارگه مرد هشیار جوی
نه دنگ و دژآگاه و بسیارگوی.
خسروانی.
به هر سوش دیوی دژآگاه بود
به هر گوشه صد غول گمراه بود.
(گرشاسبنامه ص 265).
- دژآگاه دیو،نادان. صاحب علم باطل. دارای دانشهای اهریمنی. (از یادداشت مرحوم دهخدا) :
نه بخشایش آرد به کس بر نه مهر
دژآگاه دیوی پرآژنگ چهر.
فردوسی.
که رشک آورد آز و گرم و نیاز
دژآگاه دیوی بود کینه ساز.
فردوسی.
دژآگاه دیوی بد و منکر است
به بالا چهل رش ز تو برتر است.
(گرشاسبنامه ص 211).
، سیی ءالظن. آنکه گمان بددارد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
ز جور کسان دست کوته کنی
دژآگاه را بر خود آگه کنی.
بوشکور.
، بدخوی، ظالم و بی رحم، جلاد. (ناظم الاطباء). میرغضب. دژخیم:
سوم شب چو برزد سر از کوه ماه
ز سیماه برزین بپرداخت شاه
به زندان دژآگاه او رابکشت
نبودش جز از رنج و نفرین بمشت.
فردوسی.
بفرمای تا گردن قیدروش
ببرد دژآگاه جنگی زدوش.
فردوسی.
دگر شب چو برزد سر از کوه ماه
به زندان دژآگاه کردش تباه.
فردوسی.
، خطر. نادانی. جهل. تهور. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). قرین بی باکی:
چنین تا بیامد یکی ژرف رود
سپه شد پراکنده چون تار و پود
مغی ژرف و پهناش کوتاه بود
بر او بر گذشتن دژآگاه بود.
فردوسی (از یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
دژآگاه(دِ)
کوتوال و محافظت کننده قلعه. (از برهان) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
دژآگاه
بددل، بداندیش، بدخوی، به خشم آمده، دژآهنگ
تصویری از دژآگاه
تصویر دژآگاه
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دامگاه
تصویر دامگاه
جایی که برای گرفتار ساختن جانوران دام بگذارند، جای دام، برای مثال دلش چون شدی سیر از این دامگاه / در آن خرگه آوردی آرامگاه (نظامی - ۱۰۳۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دیدگاه
تصویر دیدگاه
جای نشستن یا ایستادن دیدبان، جای بلند که از بالای آن دیدبانی کنند، چشم انداز، منظره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دل آگاه
تصویر دل آگاه
دانا و هوشیار، عاقل و دوراندیش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناآگاه
تصویر ناآگاه
بی خبر، بی تجربه، ناگاه، غفلتاً
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دزدگاه
تصویر دزدگاه
جایی که دزدان پنهان شوند، جای دزدان، محلی که عبور و مرور در آن کم باشد و دزدان به آسانی در آنجا دستبرد بزنند یا کسی را لخت کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از داغگاه
تصویر داغگاه
جای داغ در بدن انسان یا حیوان، داغ جای، جایی در صحرا نزدیک رمۀ اسبان که اسب ها را در آنجا داغ و نشان بگذارند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دژآباد
تصویر دژآباد
به بدی و زشتی برآمده، خشم آلود، برای مثال اگر شیر دژآبادش ببیند / چو سگ اندر پس زانو نشیند (بهرامی - شاعران بی دیوان - ۴۰۶)، بدخو، زشت خو، سهمگین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دادگاه
تصویر دادگاه
شعبه ای از دادگستری که یک یا چند تن دادرس در آنجا به دادخواست های مردم رسیدگی می کنند و حکم می دهند، محکمه، جایی که داد مظلوم از ظالم بستانند، جایی که به جرم و گناه کسی رسیدگی کنند، جای دادرسی
دادگاه استان: محکمۀ استیناف، دادگاه برای تجدید رسیدگی به دعوایی که حکم آن از دادگاه شهرستان صادر شده اما یکی از طرفین دعوی نسبت به آن حکم اعتراض کرده باشد
دادگاه انتظامی: دادگاهی که به تخلفات دادرسان و بازپرسان دادگستری رسیدگی می کند
دادگاه بخش: محکمۀ صلح، دادگاهی که به دعاوی کوچک رسیدگی می کند
دادگاه جنایی: دادگاهی که امور جنایی در آن رسیدگی می شود و جنایت کاران را محاکمه می کند، قسمت کیفری دادگاه بخش را محکمۀ خلاف و قسمت کیفری محکمۀ بدایت را دادگاه جنحه می گویند
دادگاه شهرستان: محکمۀ بدایت، دادگاه بالاتر از دادگاه بخش که به دعاوی مهم تر رسیدگی می کند
دادگاه نظامی: دادگاهی که در زمان جنگ در ارتش تشکیل می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دیرگاه
تصویر دیرگاه
زمان دیر، زمان قدیم، از مدت دراز، دیروقت، بی موقع، دیرگاهان، دیرگهان
فرهنگ فارسی عمید
(دِ گَهْ)
مخفف دژآگاه. کوتوال قلعه. (برهان). رجوع به دژآگاه شود
لغت نامه دهخدا
(دُ)
دژآگاه است در تمام معانی. (از شرفنامۀ منیری) (از ناظم الاطباء). رجوع به دژآگاه شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
قریه ای است سه فرسنگی میانۀ جنوب و شرق خشن آباد. (فارسنامۀ ناصری). نام یکی از دهستانهای پنجگانه بخش سعادت آباد شهرستان بندرعباس. این دهستان در جنوب حاجی آباد واقع و محدود است، از شمال به دهستان طارم، از خاور به دهستان فارعان از جنوب به دهستان فین، از مغرب به دهستان داراب. آب آن از قنات و رودخانه، و راه آن مالرو است. این دهستان از 47 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 5400 تن است. مرکز دهستان قریۀ درآگاه می باشد و قرای مهم آن عبارتند: از خوشن آباد، باینوج، چاگونو، حاجی آباد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
دژآگاه بودن. جهل مرکب. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به دژآگاه شود
لغت نامه دهخدا
(دُ گَهْ)
مخفف دژآگاه. خشمگین. (از برهان) (از ناظم الاطباء) :
سوار جهان نیوزار دلیر
چو پیل دژآگه و درنده شیر.
دقیقی.
دژآگهی که به بیشه درون سپیده دمان
ز بیم شنۀ او شیر بفکند چنگال.
منجیک.
بر در خانه تو از فزع هیبت تو
شیر چنگ افگندو پیل دژآگه دندان.
فرخی.
دژآگه ددی سهمگین منکر است
بزور و دل از هر ددان برتر است.
(گرشاسبنامه ص 75).
زین دیو دژآگه چو گشتم آگه
زین پس نکند صید باحتیالم.
ناصرخسرو.
شعاع کوکب ثابت به چرخ بر رهبر
مسیردیو دژآگه به خاک بر هنجار.
مسعودسعد (در صفت بیابان در شب).
، بداندیش. (برهان) (از ناظم الاطباء). و رجوع به دژآگاه شود
لغت نامه دهخدا
محل دادرسی، اداره ای در داگستری که به دادخواست ارباب رجوع رسیدگی و حکم صادر کند محکمه محکمه عدالت عدالتخانه، دخمه (مردگان)، یا دادگاه استان. دادگاهی فوق دادگاه شهرستان که در آن دعوایی را که حکم آن از دادگاه شهرستان صادر شده بعلت اعتراض یکی از طرفین دعوی مورد تجدید نظر قرار میدهد محکمه استیناف. یا دادگاه انتظامی دادگاهی است که در آن به تخلفات قاضیان رسیدگی کند. یا دادگاه بخش دادگاهی که در آن به دعاوی کوچک رسیدگی کند محکمه صلح صلحیه. یا دادگاه شهرستان دادگاهی است فوق دادگاه بخش، محکمه بدایت محکمه ابتدایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناآگاه
تصویر ناآگاه
نامطلع، خفته، بی تجربه
فرهنگ لغت هوشیار
اولین شعبه از شعب بیست و چهار گانه موسیقی است و آن از اسامی دساتین است که پارسیان نهاده اند) اسم جنس مفرد اعظم که از نغمات اصیل اصفهان است (مجمع الادوار ج 2 ص 25) دو جهان دنیا و آخرت
فرهنگ لغت هوشیار
جایی که برای صید جانوران دام گذارند جای دام. یا دامگاه دیو دنیا عالم سفلی. یا دامگاه گرگ دنیا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درسگاه
تصویر درسگاه
آموزگاه آموزشگاه مدرسه مکتب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیدگاه
تصویر دیدگاه
جای نشستن یا ایستادن، دیدبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیرگاه
تصویر دیرگاه
زمان قدیم، زمان دیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دل آگاه
تصویر دل آگاه
هوشیار و بیدار دل
فرهنگ لغت هوشیار
فر و جلال و شکوه و دبدبه، شوکت و دولت، سامان و ثروت، کارگاه و تمام آلات و ادواتی که برای انجام کاری فراهم آورده باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دژ آگه
تصویر دژ آگه
بد اندیش، بد خوی، خشمگین، ظالم بی رحم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بد آگاه
تصویر بد آگاه
جاهل، بی خیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دژ آگاه
تصویر دژ آگاه
بد اندیش، بد خوی، خشمگین، ظالم بی رحم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناآگاه
تصویر ناآگاه
بی خبر، جاهل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دیدگاه
تصویر دیدگاه
لحاظ، نظر، عقیده، نقطه نظر، منظر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دیرگاه
تصویر دیرگاه
مدت مدید
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دستگاه
تصویر دستگاه
نظام
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از درآیگاه
تصویر درآیگاه
ورودی
فرهنگ واژه فارسی سره