دژاگه. سهمگین و خشم آلود. (ازبرهان). سودائی. (ناظم الاطباء). خشمگین: سوار جهان نیوزار دلیر چو پیل دژآگاه و درنده شیر. دقیقی. کنون اندرآمد میانتان زریر چو گرگ دژآگاه و درنده شیر. دقیقی. دژآگاه مردی چو دیو سترگ سپاهی بکردار ارغنده گرگ. فردوسی. سوی مرز تورانش بنهاد روی چو شیر دژآگاه نخجیرجوی. فردوسی. به دژخیم فرمود شاه اردشیر که رو دشمن پادشا را بگیر... بیامد دژآگاه و فرمان گزید شد آن نامدار از جهان ناپدید. فردوسی. ز هامون سوی او نهادند روی دوپیل دژآگاه و دو جنگجوی. فردوسی. نگذردشیر دژآگاه به صد عمر از بیم اندر آن بیشه که یک چاکر او کرد گذر. فرخی. به عذرا همان جامۀ جنگ داد پلنگ دژآگاه را رنگ داد. عنصری. اگرعاشق شود شیر دژآگاه به عشق اندر شود هم طبع روباه. (ویس و رامین). اگر بیدل بود شیر دژآگاه برو چیره شود در دشت روباه. (ویس و رامین). به رامین تاخت چون شیر دژآگاه بزد شمشیر بر تارکش ناگاه. (ویس و رامین). بگفت این و به رامین تاخت ناگاه گرفته تیغ چون شیر دژآگاه. (ویس و رامین). دگر ژنده پیلی دژآگاه بود که ویژه نشست شهنشاه بود. (گرشاسبنامه). پلنگ روانکاه در کوه بربر نهنگ دژآگاه در بحر عمان. عبدالواسع جبلی. وآنگاه که با شیر دژآگاه کنی رزم با گردش گردون شود و جوشش دریا. مسعودسعد. ، بداندیش و تندشده. (از برهان). بداندیش و هنگامه جو. (از ناظم الاطباء) ، بی خبر. بدآگاه. جاهل مرکب. غیر خبیر. جاهل به جهل مرکب. دش آگاس. (یادداشت مرحوم دهخدا) : در این کارگه مرد هشیار جوی نه دنگ و دژآگاه و بسیارگوی. خسروانی. به هر سوش دیوی دژآگاه بود به هر گوشه صد غول گمراه بود. (گرشاسبنامه ص 265). - دژآگاه دیو،نادان. صاحب علم باطل. دارای دانشهای اهریمنی. (از یادداشت مرحوم دهخدا) : نه بخشایش آرد به کس بر نه مهر دژآگاه دیوی پرآژنگ چهر. فردوسی. که رشک آورد آز و گرم و نیاز دژآگاه دیوی بود کینه ساز. فردوسی. دژآگاه دیوی بد و منکر است به بالا چهل رش ز تو برتر است. (گرشاسبنامه ص 211). ، سیی ءالظن. آنکه گمان بددارد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : ز جور کسان دست کوته کنی دژآگاه را بر خود آگه کنی. بوشکور. ، بدخوی، ظالم و بی رحم، جلاد. (ناظم الاطباء). میرغضب. دژخیم: سوم شب چو برزد سر از کوه ماه ز سیماه برزین بپرداخت شاه به زندان دژآگاه او رابکشت نبودش جز از رنج و نفرین بمشت. فردوسی. بفرمای تا گردن قیدروش ببرد دژآگاه جنگی زدوش. فردوسی. دگر شب چو برزد سر از کوه ماه به زندان دژآگاه کردش تباه. فردوسی. ، خطر. نادانی. جهل. تهور. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). قرین بی باکی: چنین تا بیامد یکی ژرف رود سپه شد پراکنده چون تار و پود مغی ژرف و پهناش کوتاه بود بر او بر گذشتن دژآگاه بود. فردوسی (از یادداشت مرحوم دهخدا)