جدول جو
جدول جو

معنی دپیچ - جستجوی لغت در جدول جو

دپیچ
پیچ، بزن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پیچ
تصویر پیچ
قطعه ای فلزی مانند میخ با دنده های مارپیچی که با پیچ گوشتی یا آچار پیچانده و باز و بسته می شود، قسمتی از معبر که با انحراف سیر مستقیم خود باعث تغییر مسیر معبر می شود،
قطعه ای گردان در برخی وسایل برقی برای خاموش و روشن کردن یا برخی تنظیمات،
در علم زیست شناسی هر گیاهی که به درخت یا چیز دیگر بپیچد و بالا برود مثلاً پیچ امین الدوله، پیچ برفی،
هر یک از خم های چیزی، خمیدگی، خم وتاب، برای مثال به جعدش اندر سیصد هزار پیچ و گره / به جای هر گره او شکنج و حلقه هزار (فرخی - ۱۰۹) در موسیقی مثنوی در افشاری از متعلقات دستگاه شور،
بن مضارع پیچیدن، پسوند متصل به واژه به معنای پیچیده مثلاً سؤال پیچ، کاغذ پیچ،
هر چیزی که مانند حلقه به دور چیزی می پیچند، پسوند متصل به واژه به معنای پیچنده مثلاً پاپیچ، مچ پیچ،
حلقه، کنایه از کجی، ناراستی، انحراف، کنایه از صعوبت، دشواری
پیچ پیچ: پیچ در پیچ، پیچ بر پیچ، پر پیچ، پر پیچ و خم
پیچ خوردن: پیچیدن، پیچ و تاب پیدا کردن، خمیدگی پیدا کردن، پیچیدگی پیدا کردن، پیچیدن و جا به جا شدن رگ، پی یا استخوان
پیچ دادن: چیزی را در جای خود یا در چیز دیگر چرخاندن، پیچاندن، پیچانیدن، تاب دادن
پیچ و تاب: گردش چیزی به دور خود، پیچ و خم، پیچیدگی
پیچ و خم: چین و شکن، پیچ و تاب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سپیچ
تصویر سپیچ
جامۀ سیاه، گلیم سیاه، نوعی دستار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بادپیچ
تصویر بادپیچ
تاب، ریسمانی که از جایی آویزان می کردند و در آن می نشستند تا به جلو و عقب حرکت کنند، نرموره، گواچو، بازام، آورک، پالوازه، سابود، اورک، بازپیچ برای مثال ز تاک خوشه فروهشته وز باد نوان / چو زنگی شده بر بادپیچ بازیگر (ابوالمثل بخارایی- صحاح الفرس - بادپیچ)
فرهنگ فارسی عمید
(پَ رَ)
در نمد پیچیده. در نمد پوشیده.
- نمدپیچ کردن، کسی را لای نمد پیچیدن به نحوی که فریادش به گوش کسی نرسد
لغت نامه دهخدا
(زَ مَ / مِ کَ دَ)
جمع کردن و در قبض و تصرف درآوردن. (آنندراج) ، محاصره کردن مکانی دائره وار: و لشکرهای دیگر از جوانب بهم پیوستند و آن قلعه را گردپیچ کردند. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
نوعی از پیچ که رقعه ای به شکل کلید بر آن پیچند و با یکدیگر فرستند. (از آنندراج) (از فرهنگ فارسی معین) :
تمهید صد گشاد بود اضطراب ما
کار کلیدپیچ کند پیچ و تاب ما.
محسن تأثیر (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
جامۀ فراخ ریسمانی سفید گنده و هنگفت و سطبری باشد که پارچۀ آن را بسیار سفت بافته باشند و بعضی گویند: زندپیچی پارچه ای باشد در نهایت درشتی و سفتی. (برهان) (ناظم الاطباء). جامۀ سفت و سطبر و در فرهنگ به جای یاء، نون آورده بمعنی کرباس گنده و سفت. (فرهنگ رشیدی). ثوب زندپیچی، منسوب است به زند (دهی به بخارا). (منتهی الارب). جامه یا دستاری بوده است که آن مردم که زند همی خوانده باشند، مانند علمای این زمان بسر می بستند. (منتهی الارب). عمامه وار که زندخوانان بر سر می پیچیده اند، مانند عمامۀ علمای قرای این عهد که متداول شده... و این بیت (بیتی از خاقانی) دلالت کند که زندپیچی عمامه و کرباس سفید بوده، زیرا که زندپیچی کهسار کنایه از برف خواهد بود... و مسموع افتاده که در زمان طایفۀ زند به نحوی شال بر سر می پیچیده اند که در میانه عمامۀ علماء و شال و کلاه میرزایان سلام، شقی ثالث بوده و آن را شال زندی گویند. (انجمن آرا) (از آنندراج). در برهان غلط و زندنیجی صحیح است. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). مصحف زندنیچی منسوب به زندنیج. یاقوت در معجم البلدان گوید: زندنه... قریۀ بزرگی از قرای بخارا به ماوراءالنهر... و بدین قریه منسوب است ’ثیاب زندنجیه’ به زیادت جیم و این جامه ها مشهور است. (حاشیۀ برهان چ معین) : و فرمود تا هر جامۀ زر را یک بالش زر بداده اند و هر دو کرباس و زندپیچی را بالشی نقره. (جهانگشای جوینی). و بضاعت بیش از حد ثیاب مذهب و کرباس و زندپیچی و آنچه لایق دانسته اند جمع کرده. (جهانگشای جوینی).
چون باد زندپیچی کهسار برکشد
بر خاک و خاره سندش خضرا برافکند.
خاقانی (از انجمن آرا) (آنندراج).
رجوع به زندنجی، زندنه وزندنیجی شود
لغت نامه دهخدا
ریسمانی باشد که در ایام عید و جشن از جائی آویزند و زنان و کودکان بر آن نشینند و در هوا آیند و روند و بارپیچ هم آمده است، (برهان) (ناظم الاطباء)، بازپیچ و وازپیچ، (اداهالفضلا)، کاز، کواچو (کرمان)، چنجونی یا چنچولی (اصفهان)، بادپیچ، (صراح)، ریسمانی است که در عروسیها از جای آویزند و زنان و کودکان در آن نشسته حرکت کنند و در هوا آیند و روند و بعضی آنرا اورک گویند، (آنندراج) (انجمن آرا)، ریسمانی باشد که کودکان هر دو سر وی بر درخت بندند و یکی در میان نشسته و می جنباند، تا باد گیرد، (فرهنگ اسدی خطی نخجوانی)، ریسمانی باشد که روز نوروز از بام درآویزند تا بر آن نشینند و در هوا آیند و روند و در کرمان آنرا گواچو گویند و در اصفهان چنجیل خوانند، (معیار جمالی)، ریسمانی که در ایام نوروز از بام آویزند و کودکان و زنان برو نشینند و در بعضی زبانها کازخوانند و بکرمانی گواجو و باصفهانی جنجولی گویند ابوالمثل گوید:
ز تاک خوشه فروهشته و ز باد نوان
چو زنگیانند بر بادپیچ بازی گر،
(از فرهنگ سروری)،
دواده، (منتهی الارب)، و در اداه الفضلا بازپیچ و وازپیچ آمده است
لغت نامه دهخدا
اسم از مصدر پیچیدن، هر یک از خمهای چیزی بر روی خویش گردیده، گردش، گشت، خمیدگی، کجی، چرخ، ثنی، مطوی، عطف، تاب، خم، تا، انثناء، حلقه، شکن، تای، ماز:
سیه زلف آن سرو سیمین من
همه تاب و پیچست و جعد و شکن،
فرخی،
بحلقه کرده همی زلف او حکایت جیم
به پیچ کرده همی جعد او حکایت لام،
فرخی،
معشوق او بتی که دل اندر دو زلف او
گم کرده از خم و گره و تاب و پیچ و چین،
فرخی،
تا بود در دو زلف خوبان پیچ
وندر آن پیچ صدهزار شکن،
فرخی،
بجعدش اندر سیصدهزار پیچ و گره
بجای هر گره او شکنج و حلقه هزار،
فرخی،
سنبل بسان زلفی با پیچ و با عقد
زلف آن نکو بودکه بدو در عقد بود،
منوچهری،
نه بدستش در خم و نه بپایش در عطف
نه بپشتش در پیچ و نه بپهلو در ماز،
منوچهری،
ناساختن و خوی خوش و صفرا هیچ
تا عهد میان ما بماند بی پیچ،
(از اسرارالتوحید)،
کم دید چشم من چو تو زیرا که چون کمند
همواره پر ز پیچ و پر از تاب و پرخمی،
ناصرخسرو،
دل را کمند زلفت از من کشان ببرده
در پیچ عنبرینت آن را نثار کرده،
خاقانی،
کور، پیچ از هر چیزی و پیچ دستار، (منتهی الارب)، آنجا که چیزی بسوی دیگر رود برخلاف سوی اولین خود، آنجای از کوچه یا خیابان که راه بگردد مثلاً راه شمالی و جنوبی، شرقی و غربی شود یا بالعکس، آنجا که ناگزیر راه بسوی دیگر رود و از جهتی بجهت دیگر منحرف شود: پیچ خیابان و پیچ کوچه و پیچ رود، خم خیابان و خم کوچه و خم رود، محل گردش خیابان و کوچه و رود،
مخفف پیچنده، که پیچد،
پیچیده: کاهوی پیچ، کلم پیچ، کتیرای پیچ،
ترکیب ها (در دو معنی اخیر) :
- انگشت پیچ، بادپیچ، بارپیچ، بسیارپیچ، برپیچ:
چو طالع ز ما روی برپیچ شد
سپر پیش تیر قضا هیچ شد،
سعدی،
پاپیچ، پای پیچ:
بدو گفت روزی که دارم بسیچ
گرم پیش پا زد فلک پای پیچ،
نظامی،
رجوع به پاپیچ شود،
چرخ پیچ:
که چون دارم این داوری را بسیچ
چگونه دهم چرخ را چرخ پیچ،
نظامی،
سرپیچ (در چراغ)، سرپیچ (که سر پیچد)، پیچ واپیچ، پیچ اندر پیچ، پیچاپیچ، پی پیچ، حناپیچ، زورپیچ (دل پیچه، پیچ)، سیگارپیچ، رختخواب پیچ، سؤال پیچ، طناب پیچ، عنان پیچ، عمامه پیچ، فحش پیچ (ناسزا گفتن بسیار)، قباله پیچ، کاغذپیچ (بسیار بکسی نامه فرستادن)، گلوله پیچ (گلوله باریدن علی الدوام)، گوش پیچ (گوشمال) :
وگر نه چنانت دهم گوش پیچ
که دانی که هیچی و کمتر ز هیچ،
نظامی،
گل پیچ، مارپیچ (خمیده چون مار)، معنی پیچ، مچ پیچ، نمدپیچ، نیزه پیچ، نی پیچ (قلیان)، نسخه پیچ، نخ پیچ،
مقابل مهره، میخ به اشکال گوناگون که بر دیوارۀ آن فرورفتگی و برآمدگی از بر یا از نیمه تا فرود بگردد،
، رزه ای که ته آن پیچ دارد، پیچ حلقه دار،
، کلیدگونه ای بر یک سوی سرپیچ لامپا که در میان چرخی خرد و با دندانه دارد و از درون سرپیچ بگذرد و با گرداندن آن دندانه های چرخ به فتیله درآویزد و بر اثر گرداندن فتیله را فرود برد و برآورد، جنسی از قفل که انواع دارد، مقابل پرده دار، آلتی فلزین نوک تیز و پیچان که بدان چوب پنبۀ سر بطری را بیرون کشند، بخاری، قسمی بخاری آهنین، بخاری که از آهن یا چدن و کاشی و امثال آن سازند، قسمی دوختن، نامی نوع گلها و گیاهان پیچنده را، هر گل که ساق محکم ندارد و بر درخت یا دیوار یا طناب پیچد، هر گیاه که بر درخت یا دیوار دود، نوع گیاهان که بر درختان بر شوند و زینتی بوند، انواع درختها که بر درخت یا ستون بپیچد و بالا خزد، هر برگ و گل زینتی که ساق باریک و پیچان دارد، قسمی عشقه و آن را انواع است: پیچ امین الدوله، پیچ معین التجاری، پیچ بادنجانی، پیچ تلگرافی، شمعدانی پیچ، که شاخهای دراز و پیچان دارد، دل پیچه، پیچاک، مغص، سحج، زورپیچ، شکم روش، پیچش، درد در امعاء، دردی در امعاء چون با اسهال باشد، اسهال پیچ، ذرب، (تاج المصادر بیهقی)، مثنوی پیچ، نوعی آهنگ بهنگام خواندن اشعار مثنوی مولوی، بهندی اسم تخم نباتات است
لغت نامه دهخدا
(دِ)
ده کوچکی است از دهستان زیز و ماهروبخش الیگودرز شهرستان بروجرد. در 90 هزارگزی جنوب باختری الیگودرز و 23 هزارگزی جنوب شوسۀ ازنا به درود. دارای 35 تن سکنه. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
پرده ای که در دم در خانه اندرونی می آویزند تا کسی داخل آن نگردد. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسن)
لغت نامه دهخدا
تلفظ ترکی ارتاکی، قصبۀ سنجاق قره سی از ولایت خداوندگار است در یک فرسنگی غربی خرابه های شهر قدیمی کیزیگ. مردم آنجا بعضی مسلمان باشند و پاره ای مذهب مسیحی دارند و آن دارای 11 جامع و مسجد و 44 مکتب و 158 کلیسا و مناستر است. رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
نوعی از دستار وگلیم سیاه. (فهرست لغات دیوان البسۀ نظام قاری ص 200). شاماکچه و جامه ای است از صوف سیاه:
ز عقدهای سپیچ بهاری و سالو
عمودها همه افراشتند در کر و فر.
نظام قاری (دیوان ص 17).
راستی آنکه طلب میکند از عقد سپیچ
او در اندیشۀ کج فکر محالی دارد.
نظام قاری (دیوان ص 75).
از سر مردم شهر هوس پوشی رفت
تا که این عقد سپیچ آمده اکنون بشمار.
نظام قاری (دیوان ص 14).
و رجوع به سبیج شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از پیچ
تصویر پیچ
خمیدگی، کجی، عطف، گردش، تاب، شکن، تای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپیچ
تصویر سپیچ
نوعی از دستار و گلیم سپاه
فرهنگ لغت هوشیار
ریسمانی که آنرا از جایی آورند و بر آن نشینند و در هوا تاب خورند: تاب ارجوحه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیچ
تصویر پیچ
خم هر چیز کج، نوعی میخ، در ترکیب به معنی پیچنده، پاپیچ، در ترکیب به معنی پیچیده، رختخواب پیچ
فرهنگ فارسی معین
نبش، انحنا، خمیدگی، خم، کجی، چین، شکنج، شکن، کرس، گشت، میخ
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اگر در خواب پیچ ببینید، بیانگر انجام کارهای مشکل است. اگر در خواب پیچ زنگزدهای را دیدید، یعنی در انجام یکی از کارهایتان دچار شکست میشوید که باعث ناراحتی شما میگردد. منوچهر مطیعی تهرانی
فرهنگ جامع تعبیر خواب
نوعی طناب الیافی
فرهنگ گویش مازندرانی
گلوله شده، پیچیده، نشیمن
فرهنگ گویش مازندرانی
پیچاندن
فرهنگ گویش مازندرانی
بپاش، بوران، باران نرم
فرهنگ گویش مازندرانی
خانه تکانی، مرتب کردن وسایل خانه یا کارگاه
فرهنگ گویش مازندرانی