جدول جو
جدول جو

معنی دونگی - جستجوی لغت در جدول جو

دونگی
دومین پادشاه از سلسلۀ پادشاهان محلی که در شهر اور بین النهرین در حدود 2450 قبل از میلاد برقرار شده بود، این پادشاه استعمال تیر و کمان رااز سامی ها اقتباس کرد و از این جهت لشکر او قوی گردید و به فتوحاتی نایل شد، (ایران باستان ج 1 ص 117)
لغت نامه دهخدا
دونگی
ناو و قسمی از جهاز کوچک، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دشنگی
تصویر دشنگی
روزگار، دنیا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از درنگی
تصویر درنگی
با استقامت، مقاوم، برای مثال گو پیلتن گفت جنگی منم / به آوردگه بر درنگی منم (فردوسی - ۲/۸۴) ، طولانی، چیره، مسلط، کنایه از سست، درنگ کننده، کاهل، برای مثال درنگی نبودم به راه اندکی / سه منزل همی کرد رخشم یکی (فردوسی - ۳/۱۷۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دورنگی
تصویر دورنگی
نفاق، ریا، تزویر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دوندگی
تصویر دوندگی
تک و دو، عمل دونده
فرهنگ فارسی عمید
(دَ شَ)
دنیا و روزگار و عالم سفلی. (برهان). روزگار. (آنندراج) (شرفنامۀ منیری) :
دشنگی به شوخی و شنگی ّ خویش
ربود آن بت شنگ را از برم.
آغاجی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دنگ کوب را گویند و او شخصی باشد که برنج را ازپوست جدا کند. (برهان) (از انجمن آرا) (از برهان) (از ناظم الاطباء). رجوع به دنگ کوب شود، برنج که با دنگ از کاه جدا شود. مقابل ماشینی، با سر به طرف پایین رفتن هواپیما و مجدد بازگشتن (به وسیلۀ دستۀ فرمان). (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
دهی است از بخش گوران شهرستان شاه آباد. سکنۀ آن 100 تن از طایفۀ اسپری قلیخانی. راه آن اتومبیلرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
پستی و حقارت و فرومایگی و فروتنی، (ناظم الاطباء)، دنائت، خست، خساست، پستی، ناکسی، (یادداشت مؤلف)، و رجوع به دون شود
لغت نامه دهخدا
غفلت و بی اعتنایی، (ناظم الاطباء)،
کشتی دراز تیزرو است، (ناظم الاطباء)، دونیج
لغت نامه دهخدا
(دَ لَ)
ده مخروبه ای است از بخش حومه شهرستان نائین. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(دُ رَ)
چگونگی و حالت دورگ. دورگ بودن. دورگه بودن. (یادداشت مؤلف). رجوع به دورگه شود
لغت نامه دهخدا
(دَ وَ دَ / دِ)
حالت و چگونگی دونده. (یادداشت مؤلف). دویدگی و تک و دو. (ناظم الاطباء). قمصی ّ،سخت دوندگی. (منتهی الارب). و رجوع به دونده و دویدن شود، کوشش. (ناظم الاطباء). سعی و تلاش. جد و جهد رفت و آمد و تلاش بسیار برای وصول طلب و امثال آن، برای فلان مقصود دوندگی بسیار کرد. پس از شش ماه دوندگی نصف طلب را وصول کرد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
دهی است از دهستان جلگه 6 زوزن بخش خواف شهرستان تربت حیدریه. واقع در 42هزارگزی جنوب باختری رود با 149 تن سکنه. آب آن از قنات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان سگوند بخش زاغه شهرستان خرم آباد، واقع در 15هزارگزی باختر زاغه، راه شوسۀ خرم آباد به بروجرد از میان این آبادی میگذرد، جلگه و معتدل است و مالاریایی دارای 246 سکنه، آب آن از سراب دانگی تأمین میشود، محصول آنجا غلات و لبنیات است و شغل اهالی آن زراعت و گله داری و راه آن اتومبیل روست و ساکنین از طایفۀ سگوند هستند و زمستان به قشلاق میروند، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
منسوب به دانگ، هم خرج شدن بطور تساوی در گردش و یا ناهار و یا شام، پیک نیک، شرکت در ادای مخارج و مهمانی و یا سفری یا خرید چیزی، مهمانی دانگی یا سفر دانگی آن است که هر فرد خرج خود را متحمل است یعنی با اینکه با یکدیگر چون خانواده صرف غذا می کنند در آخر هر کس سهم خرج خود را میپردازد، تناهد، هر کس چیزی از نفقه بیرون آوردن و نهادن برابر یکدیگر، (منتهی الارب)، نهد، نهد، نفقه و هزینه که در سفر هر یک از رفیقان برابر یکدیگر برآورند، (منتهی الارب)،
سدس، (زمخشری)، دانق، شش یک
لغت نامه دهخدا
تصویری از درنگی
تصویر درنگی
کاهل، تنبل، اهمال کار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دشنگی
تصویر دشنگی
دنیا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوندگی
تصویر دوندگی
تند رونده و تازنده و تاخت کننده، شتابنده
فرهنگ لغت هوشیار
پولی که چند تن - که با هم به گردش روند - از جهت سهم هزینه خود پردازند. دانگی
فرهنگ لغت هوشیار
دنگ کوب، با سر بطرف پایین رفتن هواپیما و مجدد باز گشتن (بوسیله دسته فرمان)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دنگی
تصویر دنگی
((دَ))
دنگ کوب (هوا)، با سر به طرف پایین رفتن هواپیما و مجدد بازگشتن (به وسیله دسته فرمان)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دونگ
تصویر دونگ
((دَ وَ))
دروغ، نیرنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از درنگی
تصویر درنگی
آهستگی، تأخیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از درنگی
تصویر درنگی
کندرو، سست، پابر جا، استوار، به درازا کشیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دشنگی
تصویر دشنگی
((دَ شَ))
روزگار، دنیا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ونگی
تصویر ونگی
خلا
فرهنگ واژه فارسی سره
دویدن، تقلا، تکاپو، جهد، سعی، کوشش، سگدو
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پستی، خواری، دنائت، سفلگی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
چاهی در محمد آباد بهشهر که در زمین پست قرار داشته و باور
فرهنگ گویش مازندرانی
پارچ آب گلی، تنگ
فرهنگ گویش مازندرانی
بسته ی پارچه ای، بقچه
فرهنگ گویش مازندرانی
سهم، یک ششم سهم از هر چیزی، برجسته و ناهموار
فرهنگ گویش مازندرانی