جدول جو
جدول جو

معنی دونگ - جستجوی لغت در جدول جو

دونگ
((دَ وَ))
دروغ، نیرنگ
تصویری از دونگ
تصویر دونگ
فرهنگ فارسی معین
دونگ
سهم، یک ششم سهم از هر چیزی، برجسته و ناهموار
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آونگ
تصویر آونگ
(دخترانه)
آویزان، آویخته، نام رشته ای که خوشه انگور و بعضی میوه ها را به آن می بندند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دلنگ
تصویر دلنگ
آویخته، آویزان، آونگ، خوشۀ خرما، بندی که از چوب و علف و شاخه های درخت جلوی آب درست کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دبنگ
تصویر دبنگ
گیج
احمق، کودن، کم خرد، ابله، کم عقل، بدخرد، غتفره، خام ریش، چل، گول، لاده، بی عقل، نابخرد، خرطبع، سبک رای، خل، تاریک مغز، انوک، ریش کاو، کاغه، غمر، تپنکوز، گردنگل، کهسله، شیشه گردن، کردنگ، دنگ، فغاک، کانا، دنگل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پونگ
تصویر پونگ
زنگی سبز رنگ که بر روی نان و بعضی خوردنی های دیگر پیدا می شود، کفک، کپک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از درنگ
تصویر درنگ
صدایی که از به هم خوردن دو چیز فلزی، بلوری یا چینی برمی آید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از درنگ
تصویر درنگ
مقابل شتاب، توقف، تاخیر، دیرکرد، سستی، آهستگی، ثبات و آرام
درنگ کردن: دیر کردن، توقف کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دورنگ
تصویر دورنگ
هر چیزی که دارای دو رنگ باشد، کنایه از دروغ گو، مزور، منافق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آونگ
تصویر آونگ
ریسمانی که خوشه های انگور یا میوۀ دیگر را به آن ببندند و از سقف خانه یا دکان یا جای دیگر آویزان کنند که تا زمستان بماند، برای مثال چون برگ لاله بوده ام و اکنون / چون سیب پژمریده بر آونگم (رودکی - ۵۲۶)،
هر چیز آویخته، آویزان، در علم فیزیک جسم سنگینی که به ریسمان آویزان کنند و حرکتی متناوب به طرفین دارد، پاندول مثلاً آونگ ساعت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دورگ
تصویر دورگ
ویژگی انسان یا حیوانی که از دو نژاد باشد، آنکه پدرش از یک نژاد و مادرش از نژاد دیگر باشد، دوتخمه، دورگه، اکدش، یکدش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دشنگ
تصویر دشنگ
دلنگ، آویخته، آویزان، آونگ، خوشۀ خرما، بندی که از چوب و علف و شاخه های درخت جلوی آب درست کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دانگ
تصویر دانگ
قسمتی از چیزی، بخش، بهره، حصه، یک ششم چیزی به ویژه اموال غیرمنقول مانند ملک و زمین، یک ششم درهم، برای مثال دست دراز از پی یک حبه سیم / به که ببرند به دانگی و نیم (سعدی - ۱۱۹)، سهمی از هزینۀ گردش و مسافرت یا تهیۀ خوراک دسته جمعی که هر یک از افراد دسته باید بدهند، در موسیقی نصف یک گام
فرهنگ فارسی عمید
(وَ)
رشته ای که انگور و دیگر میوه بندند و آویزند (فرهنگ اسدی، خطی) ، و این کار برای تازه ماندن و گنده نشدن میوه است به زمستان. معلاق. آوند. بند:
چون برگ لاله بودم (من) واکنون
چون سیب پژمریده بر آونگم.
رودکی.
دختر رز که تو بر طارم تاکش دیدی
مدتی شد که در آونگ سرش در کنب است.
انوری.
،
{{صفت}} آویخته. معلق. دروا. آونگان. آویزان. دلنگان:
عیار حلم گرانش پدید نتوان کرد
اگر سپهر ترازو شود زمین پاسنگ
هزاریک گر از آن زآسمان درآویزد
چنان بود که ز کاهی کهی کنند آونگ.
فرخی.
وآنگه او را سوی دروازۀ گرگانج برند
سرنگون باد گران از سر پیلان آونگ.
فرخی.
بخت مردی است از قیاس دو روی
خلق گشته بدو درون، آونگ.
ناصرخسرو.
آونگ دوزخیم بزنجیر معصیت
دوزخ نهنگ و ما چو یکی لقمۀ نهنگ.
سوزنی.
نگونش در آن چاه آونگ کرد
هنوز اندر آنجاست آونگ مرد.
زجاجی.
، هر چیز درآویخته و معلق و دروا: انگور، خربزه، سیب، هندوانۀ آونگ:
توئی که خوشۀ پروین بر این بلند رواق
ز بهر نقل جلال تو بسته اند آونگ.
ظهیر فاریابی.
یا ما سر خصم را بکوبیم به سنگ
یا او تن ما بدار سازد آونگ
القصه در این سراچۀ پرنیرنگ
یک مرده به نام به که صد زنده به ننگ.
شاه نظر.
- آونگ شدن، آویخته گشتن:
جانی چو بدار هجرت آونگ شود
صحرای جهان بر دل من تنگ شود.
؟
- آونگ کردن، آونگ بستن. آویختن:
وظیفۀ تو رسید و نیافت راه ز در
زهی کرم که ز روزن بکردیش آونگ.
مولوی.
- امثال:
خانه خرس و انگور آونگ !
،
{{اسم}} جسمی وزین که تحت اثرقوه ثقل واقع و پیرامون نقطه ای ثابت جنبان باشد، وآن بر دو گونه است بسیط و یا ساده و آمیغی یا مرکب.و از اقسام مرکب شاهین ترازو و رقاصک ساعت است
لغت نامه دهخدا
ناو و قسمی از جهاز کوچک، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
دومین پادشاه از سلسلۀ پادشاهان محلی که در شهر اور بین النهرین در حدود 2450 قبل از میلاد برقرار شده بود، این پادشاه استعمال تیر و کمان رااز سامی ها اقتباس کرد و از این جهت لشکر او قوی گردید و به فتوحاتی نایل شد، (ایران باستان ج 1 ص 117)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دورنگ
تصویر دورنگ
رنگی همراه با رنگ دیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دبنگ
تصویر دبنگ
احمق کودن
فرهنگ لغت هوشیار
سبزه مانند یست که بر روی نان و ماست و دیگر مواد خوردنی بهم میرسد کفه کفک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلنگ
تصویر دلنگ
آویخته، آونگان، آویزان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دشنگ
تصویر دشنگ
غلاف خوشه خرما
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درنگ
تصویر درنگ
تاخیر، دیرکرد، مقابل شتاب
فرهنگ لغت هوشیار
رشته ای که خوشه های انگور و دیگر میوه ها را بدان بندند و از سقف آویزند تا فاسد نشود، هر چیز آویخته معلق، جسم وزینی که حول محوری ثابت حرکت کند مانند پاندول ساعت. یا آونگ الکتریکی (برقی) آلتی است مشکل از گلوله ای سبک وزن (مغزنی آقطی) که بنخی ابریشمین آویخته است پاندول الکتریک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دانگ
تصویر دانگ
شش یک چیزی، یک قسمت از شش قسمت چیزی، یک ششم چیزی، بهره، بخشش
فرهنگ لغت هوشیار
ظرفی که درآن ادویه تخمهای گیاهان وغیره را با دسته ای کوبند، چوغن جواز چپسین مهراس: (نه پیش من دواوین بود ودفتر نه عیسی راعقاقیرست وهاون) (مرزبان نامه) توضیح هاون یکی ازآلات مقدس پرستشگاه زردشتیان بوده ودرآن گیاه هوم را می کوبیده اند، فرج زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دانگ
تصویر دانگ
((نْ))
بخش، بهره، حصه، قسمی از چیزی، یک ششم چیزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دگنگ
تصویر دگنگ
((دَ گَ نَ))
نوعی چماق زرین که در زمان صفویه و قاجاریه، مأمورین تشریفات به دست می گرفتند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دلنگ
تصویر دلنگ
((دِ لَ یا لِ))
آویخته، دلنگان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از درنگ
تصویر درنگ
((دِ رَ))
توقف، سکون، آهستگی، کندی، آسایش، راحتی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دبنگ
تصویر دبنگ
((دَ بَ))
احمق، کودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پونگ
تصویر پونگ
((پُ))
کپک، گرد سبز رنگی که بر روی نان و چیزهای دیگر بر اثر فاسد شدن پیدا شود
فرهنگ فارسی معین
((وَ))
ریسمانی که خوشه های انگور و دیگر میوه ها را به آن می بندند و از سقف می آویزند تا فاسد نشود، هر چیز آویخته، معلق، جسم سنگینی که گرد محور ثابتی حرکت کند، مانند پاندول ساعت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دورنگ
تصویر دورنگ
ابلق
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دانگ
تصویر دانگ
سهم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از درنگ
تصویر درنگ
مکث، صبر، توقف، تامل، تاخیر
فرهنگ واژه فارسی سره