ریسمانی که خوشه های انگور یا میوۀ دیگر را به آن ببندند و از سقف خانه یا دکان یا جای دیگر آویزان کنند که تا زمستان بماند، برای مثال چون برگ لاله بوده ام و اکنون / چون سیب پژمریده بر آونگم (رودکی - ۵۲۶)، هر چیز آویخته، آویزان، در علم فیزیک جسم سنگینی که به ریسمان آویزان کنند و حرکتی متناوب به طرفین دارد، پاندول مثلاً آونگ ساعت
ریسمانی که خوشه های انگور یا میوۀ دیگر را به آن ببندند و از سقف خانه یا دکان یا جای دیگر آویزان کنند که تا زمستان بماند، برای مِثال چون برگ لاله بوده ام و اکنون / چون سیب پژمریده بر آونگم (رودکی - ۵۲۶)، هر چیز آویخته، آویزان، در علم فیزیک جسم سنگینی که به ریسمان آویزان کنند و حرکتی متناوب به طرفین دارد، پاندول مثلاً آونگ ساعت
قسمتی از چیزی، بخش، بهره، حصه، یک ششم چیزی به ویژه اموال غیرمنقول مانند ملک و زمین، یک ششم درهم، برای مثال دست دراز از پی یک حبه سیم / به که ببرند به دانگی و نیم (سعدی - ۱۱۹)، سهمی از هزینۀ گردش و مسافرت یا تهیۀ خوراک دسته جمعی که هر یک از افراد دسته باید بدهند، در موسیقی نصف یک گام
قسمتی از چیزی، بخش، بهره، حصه، یک ششم چیزی به ویژه اموال غیرمنقول مانند ملک و زمین، یک ششم دِرهم، برای مِثال دست دراز از پی یک حبه سیم / بِه که ببُرند به دانگی و نیم (سعدی - ۱۱۹)، سهمی از هزینۀ گردش و مسافرت یا تهیۀ خوراک دسته جمعی که هر یک از افراد دسته باید بدهند، در موسیقی نصف یک گام
رشته ای که انگور و دیگر میوه بندند و آویزند (فرهنگ اسدی، خطی) ، و این کار برای تازه ماندن و گنده نشدن میوه است به زمستان. معلاق. آوند. بند: چون برگ لاله بودم (من) واکنون چون سیب پژمریده بر آونگم. رودکی. دختر رز که تو بر طارم تاکش دیدی مدتی شد که در آونگ سرش در کنب است. انوری. ، {{صفت}} آویخته. معلق. دروا. آونگان. آویزان. دلنگان: عیار حلم گرانش پدید نتوان کرد اگر سپهر ترازو شود زمین پاسنگ هزاریک گر از آن زآسمان درآویزد چنان بود که ز کاهی کهی کنند آونگ. فرخی. وآنگه او را سوی دروازۀ گرگانج برند سرنگون باد گران از سر پیلان آونگ. فرخی. بخت مردی است از قیاس دو روی خلق گشته بدو درون، آونگ. ناصرخسرو. آونگ دوزخیم بزنجیر معصیت دوزخ نهنگ و ما چو یکی لقمۀ نهنگ. سوزنی. نگونش در آن چاه آونگ کرد هنوز اندر آنجاست آونگ مرد. زجاجی. ، هر چیز درآویخته و معلق و دروا: انگور، خربزه، سیب، هندوانۀ آونگ: توئی که خوشۀ پروین بر این بلند رواق ز بهر نقل جلال تو بسته اند آونگ. ظهیر فاریابی. یا ما سر خصم را بکوبیم به سنگ یا او تن ما بدار سازد آونگ القصه در این سراچۀ پرنیرنگ یک مرده به نام به که صد زنده به ننگ. شاه نظر. - آونگ شدن، آویخته گشتن: جانی چو بدار هجرت آونگ شود صحرای جهان بر دل من تنگ شود. ؟ - آونگ کردن، آونگ بستن. آویختن: وظیفۀ تو رسید و نیافت راه ز در زهی کرم که ز روزن بکردیش آونگ. مولوی. - امثال: خانه خرس و انگور آونگ ! ، {{اسم}} جسمی وزین که تحت اثرقوه ثقل واقع و پیرامون نقطه ای ثابت جنبان باشد، وآن بر دو گونه است بسیط و یا ساده و آمیغی یا مرکب.و از اقسام مرکب شاهین ترازو و رقاصک ساعت است
رشته ای که انگور و دیگر میوه بندند و آویزند (فرهنگ اسدی، خطی) ، و این کار برای تازه ماندن و گنده نشدن میوه است به زمستان. معلاق. آوند. بند: چون برگ لاله بودم (من) واکنون چون سیب پژمریده بر آونگم. رودکی. دختر رز که تو بر طارم تاکش دیدی مدتی شد که در آونگ سرش در کنب است. انوری. ، {{صِفَت}} آویخته. معلق. دَرْوا. آونگان. آویزان. دلنگان: عیار حلم گرانش پدید نتوان کرد اگر سپهر ترازو شود زمین پاسنگ هزاریک گر از آن زآسمان درآویزد چنان بود که ز کاهی کُهی کنند آونگ. فرخی. وآنگه او را سوی دروازۀ گرگانج برند سرنگون باد گران از سر پیلان آونگ. فرخی. بخت مردی است از قیاس دو روی خلق گشته بدو درون، آونگ. ناصرخسرو. آونگ دوزخیم بزنجیر معصیت دوزخ نهنگ و ما چو یکی لقمۀ نهنگ. سوزنی. نگونش در آن چاه آونگ کرد هنوز اندر آنجاست آونگ مرد. زجاجی. ، هر چیز درآویخته و معلق و دروا: انگور، خربزه، سیب، هندوانۀ آونگ: توئی که خوشۀ پروین بر این بلند رواق ز بهر نقل جلال تو بسته اند آونگ. ظهیر فاریابی. یا ما سر خصم را بکوبیم به سنگ یا او تن ما بدار سازد آونگ القصه در این سراچۀ پرنیرنگ یک مرده به نام به که صد زنده به ننگ. شاه نظر. - آونگ شدن، آویخته گشتن: جانی چو بدار هجرت آونگ شود صحرای جهان بر دل من تنگ شود. ؟ - آونگ کردن، آونگ بستن. آویختن: وظیفۀ تو رسید و نیافت راه ز در زهی کرم که ز روزن بکردیَش آونگ. مولوی. - امثال: خانه خرس و انگور آونگ ! ، {{اِسم}} جسمی وزین که تحت اثرقوه ثقل واقع و پیرامون نقطه ای ثابت جنبان باشد، وآن بر دو گونه است بسیط و یا ساده و آمیغی یا مرکب.و از اقسام مرکب شاهین ترازو و رقاصک ساعت است
دومین پادشاه از سلسلۀ پادشاهان محلی که در شهر اور بین النهرین در حدود 2450 قبل از میلاد برقرار شده بود، این پادشاه استعمال تیر و کمان رااز سامی ها اقتباس کرد و از این جهت لشکر او قوی گردید و به فتوحاتی نایل شد، (ایران باستان ج 1 ص 117)
دومین پادشاه از سلسلۀ پادشاهان محلی که در شهر اور بین النهرین در حدود 2450 قبل از میلاد برقرار شده بود، این پادشاه استعمال تیر و کمان رااز سامی ها اقتباس کرد و از این جهت لشکر او قوی گردید و به فتوحاتی نایل شد، (ایران باستان ج 1 ص 117)
رشته ای که خوشه های انگور و دیگر میوه ها را بدان بندند و از سقف آویزند تا فاسد نشود، هر چیز آویخته معلق، جسم وزینی که حول محوری ثابت حرکت کند مانند پاندول ساعت. یا آونگ الکتریکی (برقی) آلتی است مشکل از گلوله ای سبک وزن (مغزنی آقطی) که بنخی ابریشمین آویخته است پاندول الکتریک
رشته ای که خوشه های انگور و دیگر میوه ها را بدان بندند و از سقف آویزند تا فاسد نشود، هر چیز آویخته معلق، جسم وزینی که حول محوری ثابت حرکت کند مانند پاندول ساعت. یا آونگ الکتریکی (برقی) آلتی است مشکل از گلوله ای سبک وزن (مغزنی آقطی) که بنخی ابریشمین آویخته است پاندول الکتریک
ظرفی که درآن ادویه تخمهای گیاهان وغیره را با دسته ای کوبند، چوغن جواز چپسین مهراس: (نه پیش من دواوین بود ودفتر نه عیسی راعقاقیرست وهاون) (مرزبان نامه) توضیح هاون یکی ازآلات مقدس پرستشگاه زردشتیان بوده ودرآن گیاه هوم را می کوبیده اند، فرج زن
ظرفی که درآن ادویه تخمهای گیاهان وغیره را با دسته ای کوبند، چوغن جواز چپسین مهراس: (نه پیش من دواوین بود ودفتر نه عیسی راعقاقیرست وهاون) (مرزبان نامه) توضیح هاون یکی ازآلات مقدس پرستشگاه زردشتیان بوده ودرآن گیاه هوم را می کوبیده اند، فرج زن
ریسمانی که خوشه های انگور و دیگر میوه ها را به آن می بندند و از سقف می آویزند تا فاسد نشود، هر چیز آویخته، معلق، جسم سنگینی که گرد محور ثابتی حرکت کند، مانند پاندول ساعت
ریسمانی که خوشه های انگور و دیگر میوه ها را به آن می بندند و از سقف می آویزند تا فاسد نشود، هر چیز آویخته، معلق، جسم سنگینی که گرد محور ثابتی حرکت کند، مانند پاندول ساعت