جدول جو
جدول جو

معنی دولچه - جستجوی لغت در جدول جو

دولچه
دول کوچک، دلو کوچک
تصویری از دولچه
تصویر دولچه
فرهنگ فارسی عمید
دولچه(چَ/ چِ)
دول کوچک. (ناظم الاطباء). دلو کوچک. دول خرد. (یادداشت مؤلف). دول چرمین. (آنندراج) ، ظرف دسته داری که بدان آب بردارند. (ناظم الاطباء). ظرف مسین که زنان در حمامها آب با آن ازطاس برگیرند و ظرفی مسین یا چرمین که با آن از حوض خانه یا خزینۀ حمام آب برگیرند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
دولچه
پارسی است دولک دول کوچک ظرف آب (اعم از بلوری چینی مسی) پارچ
تصویری از دولچه
تصویر دولچه
فرهنگ لغت هوشیار
دولچه((چِ یا چَ))
دول کوچک، ظرف آب (اعم از بلوری، چینی و مسی) پارچ
تصویری از دولچه
تصویر دولچه
فرهنگ فارسی معین
دولچه
تاس حمام
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دوله
تصویر دوله
پشته، تپه، زمین سربالا یا سراشیب، گودال
گرد و غبار، گردباد
ناله، فریاد، زوزۀ سگ و شغال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دوله
تصویر دوله
دول، دولچه، دلو کوچک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دوکچه
تصویر دوکچه
دوک کوچک نخ ریسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دولپه
تصویر دولپه
گیاه های گل دار که دانه های آن ها دولپه دارد مانند نخود، لوبیا، باقلا، ذوفلقتین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دوهچه
تصویر دوهچه
هچه، چوب دو شاخه که در بغل درخت یا زیر شاخۀ خمیده بزنند تا راست بایستد، خاچه، هاچه
فرهنگ فارسی عمید
(دَ لَ عَ)
یک نوع صدف مدور که چون آن را به خاکستر گرم کنند برشکل ناخن چیزی از آن بر می آید و چون آن چیز را بکشند به قدر انگشت می گردد و آن همین اظفار است که در قسط یافته می شود و آن را اظفارالطیب گویند و به هندی نک است. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به اظفارالطیب شود
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ)
دلمه. رجوع به دلمه شود
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ)
داماد را گویند که شوهر عروس باشد. (لغت شوشتر)
لغت نامه دهخدا
(دُ وَ لَ)
سختی و بلا. ج، دولات. (ناظم الاطباء). سختی وبلا. (منتهی الارب). سختی و بلا و آن لغتی است در توله. ج، دولات. (ازاقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دُ چَلْ لَ / لِ)
سقفی که از دوطرف سرازیر باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
سالم بن عبدالله ، مکنی به ابومعمر. از اکابر فقهای شافعیه بود و در علوم مختلف تبحر داشت. در حق او گفته اند: مثل او از پل بغداد نگذشته است. او راست: ’کتاب اللمع فی رد اهل البدع’ در مسائل اصول اعتقاد و موارد اختلاف با اهل اعتزال و الحاد. وی به سال 435 هجری قمری درگذشت. (طبقات الشافعیه ازریحانه الادب ج 5 ص 178). رجوع به سالم بن عبدالله شود
لغت نامه دهخدا
(دَ وَ لَ / لِ)
پیاله و ساغر و جام. (ناظم الاطباء). پیمانه و پیالۀ شراب. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(دُ وَ)
به معنی دولات است (یعنی دواهی) . (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
دوک کوچک. (ناظم الاطباء). به معنی دوک است. (آنندراج). مصغر دوک، ماسوره ای که در کلوک گذارند وکرباس بافند. (از شعوری ج 1 ورق 454) ، پود. پود پیچ و ماکو. (ناظم الاطباء) ، در آذربایجان (خلخال) بستۀ مخروطی شکل نخ و رشته راگویند که به دور میله یا میل دوک پیچیده شده است
لغت نامه دهخدا
(دُگَ چِ)
دهی است از بخش جانکی گرمسیر شهرستان اهواز. واقع در 4هزارگزی باغ ملک با 300 تن سکنه. آب آن از چشمه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(لَ / دَ لَ)
نوبت در غنیمت و مال و یا آنکه دوله نوبت در حرب و دوله نوبت در مال یا هر دو برابر است و به ضم دال اختصاص به آخرت و به فتح آن اختصاص به دنیا دارد. ج، دول و دولات. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). نوبت و غنیمت و غلبه در جنگ و برخی گفته اند که دولت (به فتح). ظفر در جنگ و کار دنیا (و به ضم) ، در مال و امر آخرت. (از آنندراج) (غیاث). ج، دول و دول و دولات. (ناظم الاطباء) ، پادشاه ووزیران او. (از اقرب الموارد). رجوع به دولت شود
لغت نامه دهخدا
(چِ)
به معنی توله که لفظ هندی است اسم وزن دوازده ماشه. متأخرین فارس بعد حذف های مختفی لفظ ’چه’ زائد کرده نوعی از تفریس کرده. (غیاث اللغات). یعنی نود و شش حبه. (آنندراج). نام وزنه ای. (ناظم الاطباء). و آن دوازده ماشه و معادل دو مثقال و نیم است. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(دَ لِ)
دهی است از دهستان درزآب بخش حومه شهرستان مشهد. واقع در 46هزارگزی شمال باختری مشهد دارای 493 تن سکنه است. آب آن از رودخانه. راه آن اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(دَ لَ)
دوله. دولت، در فارسی بیشتر به صورت ترکیب (مضاف الیه) القاب آید: معزالدوله، عضد الدوله. اعتمادالدوله. (یادداشت مؤلف) : اکنون امید چنان است که به فر دولۀ قاهره ادامهااﷲ جبر همه بباشد. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 133). و رجوع به دولت شود
گردش نیکی و ظفر و غلبه به سوی کسی، سنگدان مرغ و چینه دان آن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج) ، پایین شکم و جانبی آن، شقشقه و شش مانندی که شتر از دهن بیرون آورد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
دول. (ناظم الاطباء). ظفر یافتن. (المصادر زوزنی) ، شهرت گردیدن و آشکار گشتن، فروهشته گردیدن شکم کسی، واگردیدن ایام. (منتهی الارب). از حالی به حالی دیگر در آمدن زمان. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَ لَ چَ)
دهی است از دهستان کهدمات، بخش مرکزی شهرستان رشت. واقع در پنج هزارگزی دوشنبه بازار. آب آن از خمام رود از سفیدرود است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ)
مکر و حیله. (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از برهان) (جهانگیری). به معنی مکرو حیله با استشهاد به این شعر فرخی غلط است و از غلط خواندن همین بیت به اشتباه افتاده اند:
ز بهر آنکه از چنگ تو فردا چون رها گردد
کنون دایم همی خواند کتاب حیلۀ دوله.
چه این نام حکایتی یا کتابی است متخذ از دلّه اسم زنی معروفه به دلۀ محتاله و گمان می کنم یکی از داستانهای الف لیله باشد. (یادداشت مؤلف). و در شعر فرخی ’کتاب حیلۀ دله’ باید خوانده شود. (یادداشت لغت نامه)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دوله
تصویر دوله
پشته، تپه، گردباد، ناله و فریاد، و زوزه سگ و شغال هم گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوچله
تصویر دوچله
شقفی که از دو طرف سرازیر باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دولقه
تصویر دولقه
ترکی فش پارچه ای که در جنگ بر دستار یا خود پیچند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دولمه
تصویر دولمه
شیریست که بعد از مایه زدن بسته شود پنیر تر دلمه
فرهنگ لغت هوشیار
پستان، نوک پستان حیوان
فرهنگ گویش مازندرانی
گوشه، در تنگنا
فرهنگ گویش مازندرانی