جدول جو
جدول جو

معنی دولاتو - جستجوی لغت در جدول جو

دولاتو
دهی است از دهستان منگور بخش حومه شهرستان مهاباد، واقع در 69هزارگزی جنوب باختری مهاباد، آب آن از رود خانه بارین آباد و چشمه می باشد، سکنۀ آن 211 تن و راه آن اتومبیل رو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دوخاتون
تصویر دوخاتون
ماه و خورشید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دولابه
تصویر دولابه
دولاب، چرخ چاه، چرخ چوبی با دول و ریسمان که با آن آب از چاه می کشند، گنجه و اشکاف کوچک دردار که توی دیوار درست می کنند، دولابه، آسمان، چرخ، فلک، آنچه بر محوری بچرخد
فرهنگ فارسی عمید
دهی است از دهستان باراندوز چای بخش حومه شهرستان ارومیه، واقع در 28هزارگزی جنوب خاوری ارومیه، آب آن از چشمه و قنات است، سکنۀ آن 317 تن، راه آن اتومبیل رو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
جایی است در کردستان میان دیوان دره و سقز و آثاری از حدود دوهزار سال پیش در آنجا هست که در غاری سنگی تراشیده شده و ظاهراً معبد هراکلیس بوده است، (از جغرافیای تاریخی غرب ایران ص 255)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
ابزاری است مر دهقانان را. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
نوعی از بازی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
قسمی نشستن و آن را ایرانیان از عرب و عرب از شتر آموخته است. براکاء. بروکاء. (از یادداشت مؤلف). نشستن آنچنان که ساقها در زیر رانها قرار گیرد و این نوع نشستن ادب راست، مقابل چهارزانو و مربع نشستن. رجوع به چهارزانو و مربع نشستن شود.
- دوزانو زدن، زانو زدن. (آنندراج). خماندن دو زانو روی زمین:
بت پرست حیرت آیینه رویی شد اسیر
کز ادب آیینه در پیشش دوزانو می زند.
جلال اسیر (از آنندراج).
، کنایه است از قرار گرفتن طفیلی یا ناخوانده بر سر سفره و بی رودربایستی شکم از عزا درآوردن: فلان سر سفره دو زانو زد و حالا نخور کی بخور!؟ (یادداشت مؤلف).
- دوزانو نشستن، نشستن چنانکه شتر نشیند، یعنی تا کردن دو ران بر ساق. (یادداشت مؤلف). نوعی از نشستن و آن در قدیم از مراسم ادب بود و زیردستان در نزد بزرگان دوزانو می نشستند و چهارزانو نشستن در خدمت بزرگان بی ادبی به شمار می رفت:
هرکه او پیش چو در مجلس آن خواجه نشست
بردوزانو بود و خواجه مربع برگاه.
فرخی.
و هرگز پیش مادر ننشستی مگر به دوزانو. (قصص الانبیاء ص 203)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دهی است از بخش نور شهرستان آمل. واقع در 4هزارگزی خاور بلده. دارای 100 تن سکنه است. آب آن از رود خانه اوز رود است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دولاب خرد. دولابچه:
آن کودکم کز آب دهان و درمنه چوب
دولابکی میانۀ راهی بکار برد.
خاقانی.
و رجوع به دولاب شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان ویسه بخش مریوان شهرستان سنندج در 15هزارگزی باختر دژ شاهپور و 3هزارگزی مرز ایران و عراق با 100 تن سکنه، آب آن از چشمه و قنات و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
منسوب و متعلق به دولاب، (ناظم الاطباء)، دوار، گردان، گرد گرد،
- چنبر دولابی، آسمان:
نگرید آبی و آن رنگ رخ آبی
گشته از گردش این چنبر دولابی،
منوچهری،
- حرکت دولابی، چرخیدن چنانکه دولاب یعنی چرخ چاه،
- سپهر دولابی، آسمان:
بس بگردید و بس بخواهد گشت
بر سر ما سپهر دولابی،
سعدی،
- فلک دولابی، چرخ دولابی، آسمان،
، دولاب باز، مرد مفرط در معامله به ادای وجه، (از آنندراج)
منسوب به دولاب که از دیه های ری است، (از الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(بَ / بِ)
دولاب و چرخ آب کشی. (از آنندراج) (از برهان) (ناظم الاطباء) :
چو گردد ز دولابۀ نال سیر
رسن بسته درگردن آید به زیر.
نظامی.
، گنجینۀ کوچک. (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از برهان)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
میوۀ سرخ رنگ و میخوش شبیه به سیب کوچک که هم در باغ بهم میرسد و هم در جنگل و دارای یک هسته و طعمش مانند آلوی رسیده میخوش است. و عیزران نوعی از آن است. (یادداشت مؤلف) (از برهان) (از فرهنگ جهانگیری). کوژ. روف. تمشک. گیل سرخ. آنج. (یادداشت مؤلف). زعرور. (بحر الجواهر) :
دولانۀ سرخ بوستانی
نیک است به معده و جگرهم.
یوسفی طبیب (از آنندراج).
حفص، خستۀ نبق و دولانه و مانند آن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
از پادشاهان مغول و از نوادگان قبلای قاآن است، پس از او هلاکوخان بفرمان برادرش منکوقاآن جهت دفع ملاحده در سنۀ653 هجری قمری به ایران آمد، توباتو از پادشاهانی بودکه دین اسلام آورد، رجوع به تاریخ گزیده ص 579 شود
لغت نامه دهخدا
(اُو)
هوتو. نام یکی از دهستانهای ششگانه بخش دیواندرۀ شهرستان سنندج. این دهستان در شمال بخش واقع شده و محدود است از طرف شمال به بخش تکاب از شهرستان مراغه، از طرف خاور بدهستان قره تور، از باختر بدهستان تیلکوه و از جنوب بدهستان سارال. منطقۀ دهستان کوهستانی کم شیب و خاکی برای زراعت غلات دیم مناسب و هوای آن سردسیری است. بلندترین کوه در جنوب باختری دهستان واقع شده و معروف به کوه حاج سید است که بلندترین قلۀ آن 2614گز ارتفاع دارد. منطقه دهستانی فلاتی است مرتفع که پست ترین نقطۀ آن (آبادی سیرپائین) 1980 گز از سطح دریا مرتفعتر است و به همین مناسبت زمستان دهستان بسیار سرد و تابستان آن معتدل میباشد. سرچشمۀ رود خانه ول کشی از دره های متعدد این دهستان است که پس از گذشتن از دهستان قره تور در اراضی آبادی گنبد از شهرستان بیجار به رود خانه قزل اوزن ملحق میگردد. راه شوسۀ سنندج به سقز ازاین دهستان میگذرد و آبادیهای مظفرآباد و زرینه در کنار شوسه واقع گردیده اند. آبادی کرفتو که دارای غارتاریخی مهمی است در این دهستان واقع شده است. دهستان اوباتو از 44 آبادی تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 9 هزار نفر میباشد. قراء مهم دهستان عبارت است از: کرفتو. ابراهیم آباد. کلکه جار. کس نزان. مران. زرینه. انبار آب. گومه قوچان. محصول عمده دهستان غلات، حبوبات و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
لاک پشت، در تداول دیلمان و گیلان، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
یکی از مالیسیاها یعنی نواحی کوهستانی اشکودره می باشد که در شمال شرقی اشکودره و در شمال غربی رود درین روبروی ناحیۀ دکاکین واقع شده و رود خانه شاله که آب نهر شوشی را اخذ می کند نیز از وسط این ناحیه جاری می شود و به گودالی می ریزد، اراضی این قطعه کوهستانی و سنگلاخ است لذا محصولات کلی ندارد، اهالی آن مرکب از لاتن و مسلمند مانند مالیسورهای دیگر در تحت ادارۀ بیرقدار خود می زیند، (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(دُ لَ)
دهی است از دهستان گورگ سردشت بخش سردشت. واقع در 24/5هزارگزی شمال سردشت شهرستان مهاباد. آب آن از رود خانه سردشت. سکنۀ آن 424 تن. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(دَ وَ)
جمع واژۀ دوله. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به دوله
لغت نامه دهخدا
(دُ وَ)
جمع واژۀ دوله. (ناظم الاطباء). و رجوع به دوله شود، به معنی تولات است (یعنی دواهی) . (منتهی الارب). رجوع به دواهی شود
لغت نامه دهخدا
(دُ)
دهی است از دهستان قلقل رود شهرستان تویسرکان. واقع در 12هزارگزی جنوب خاوری تویسرکان کنار راه تویسرکان به ملایر با 104 تن سکنه. آب آن ازچشمه ای است که از گردنه سرابی سرچشمه می گیرد و راه آن اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دولاخ
تصویر دولاخ
غبار و گرد و خاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تولات
تصویر تولات
جمع توله، سختی ها آسیب ها گردن آویزها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دو تو
تصویر دو تو
دو لا خمیده منحنی
فرهنگ لغت هوشیار
از تیره پروانه واران جزو دسته شبدرها که گل آن سفید یا ارغوانی و یا صورتی است شکل گل کروی و دارای خارهای غلاب مانندیست که بر پشم گوسفندان بهنگام چرا میچسبد. دوزه دووجه دو ستو
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته دولاب چرخاب چرخ چاه چرخ چوبی با دول و ریسمان که با آن آب از چاه میکشند چرخ آب، گنجه کوچک در دار که در ایوان تعبیه کنند دولابه، آسمان فلک. یا دولاب سیمایی آسمان. یا دولاب مینا آسمان، نیرنگ تزویر. چرخی که با آن جهت آبیاری کردن زراعت از چاه آب کشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پولاو
تصویر پولاو
پلو پلاو: ای واقف حال رشته پولاو بشنو تو کمال رشته پولاو (بسحاق)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دولتی
تصویر دولتی
متعلق و منسوب بدولت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دویات
تصویر دویات
جمع داوه، آمه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دولات
تصویر دولات
جمع دوله، کشورها ستادها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوخاتون
تصویر دوخاتون
دو سیاهی چشم، مردمک های چشم، آفتاب و ماه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دولتی
تصویر دولتی
فرمانروایی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دولاب
تصویر دولاب
قفسه
فرهنگ واژه فارسی سره
از توابع میان رود بالای نور
فرهنگ گویش مازندرانی