شتر مادۀ بسیار شتاب رو. و شتر بسیار شتاب رو و همچنین مردبسیار شتاب رو. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). - دمشق الیدین، مرد شتابکار چابکدست. (منتهی الارب)
شتر مادۀ بسیار شتاب رو. و شتر بسیار شتاب رو و همچنین مردبسیار شتاب رو. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). - دمشق الیدین، مرد شتابکار چابکدست. (منتهی الارب)
دمشق یا دمشق الشام یا به اختصار شام، پایتخت و بزرگترین شهر سوریه است با 408774 تن جمعیت. تاریخ بنای دمشق معلوم نیست. بر طبق کاوشهای سال 1950 میلادی در هزارۀ چهارم قبل از میلاد در این محل شهری دایر بوده است. در قرن 15 قبل از میلاد تحوطمس سوم آنرا فتح کرد. در قرن 11 ق . میلادی پایتخت پررونق سرزمین آرامیان بود. در 333 قبل از میلاد اسکندر مقدونی آن را گرفت. خالد بن ولید در سال 14 هجری آن را تصرف کرد و دورۀ سیادت هزارسالۀ مغرب برافتاد. معاویه آنجا را مقر خویش ساخت (36 هجری قمری). و تا سال 127 هجری قمری که مروان بن محمد حران را پایتخت قرار داد دمشق پایتخت امویان بود. در سال 1832 میلادی ابراهیم پاشا آنجا را به کمک مردم شهر که قبلاً بر ضد عثمانیها شوریده بودند گرفت. دمشق هم اکنون پایتخت جمهوری عربی سوریه است. (از دایرهالمعارف فارسی). پایتخت سوریه، مردم آن توسط بولس قدیس مسیحی شدند و عرب به سال 639 میلادی آن را تسخیر کرد و سپس پایتخت خلفای اموی گردید و آنان در قرن هشتم میلادی مسجد عظیمی در آن بنا کردند. لوئی هفتم و کنراد سوم به سال 1148 میلادی آن را محاصره کردند ولی نتیجه ای نبردند. شهر جای باش حاکم شام که دارای سیصدهزار نفر جمعیت است. (ناظم الاطباء). معرب از فارسی است. (از المعرب جوالیقی ص 148). شهری است پایتخت شام بناکردۀ دمشاق بن نمرود، به نوشتۀ قاموس به کسر دال و فتح میم است قیاس نیز همین میخواهد در این صورت نوشتۀ چلپی در حاشیۀ مطول و قافیه کردن آن با عشق اشکال دارد مگر اینکه بگوییم لفظ عجمی است زیرا که دمشق نام غلام نمرود آن را بنا کرده و بر این تقدیر صحیح می تواند شد هرچند برای فارسیان ضرور نیست چرا که اینها در بعضی الفاظ عربی تصرف گونه دارند. (از آنندراج) (از غیاث). یاقوت نویسد شهر مشهوریست درشام و آن بدون شک بهشت روی زمین است به سبب زیبایی ساختمان و سرسبزی و فراوانی میوه و آب و داشتن وسایل زندگی. این شهر به سبب سرعتی که در ساختمان آن بکاررفته بدین اسم نامیده شده است، چه دمشق به معنی سرعت است، و برخی گفته اند به اسم بانی آن نامیده شده است که دماشق بن ارم بن سام بن نوح علیه السلام باشد، و گفته اند که اول آن را بیوراسف بنا کرده است. گفته اند که ابراهیم خلیل پنج سال بعد از بنای آن بدنیا آمد و نیز گفته اند که آن را جیرون بن سعد بن عادبن ارم بن سام بن نوح بنا کرد و ارم ذات العماد نامید. و روایت کرده اند که دمشق محل خانه حضرت نوح بود و چوبهای کشتی رااز کوه لبنان فراهم آورد. (از معجم البلدان). ابن درید در الجمهره گفته است که دمشق معرب است. (از المزهر سیوطی). نام شهری که جای باش حاکم شام است و به نام بانی آن دمشاق بن کنعان بن حام بن نوح معروف شده است. (از منتهی الارب). ارم ذات العماد. (منتهی الارب، ذیل مادۀ ’ارم’). شهری است به شام خرم و با نعمت و کشت و برز بسیار و سوادی خوش و آبهای روان به نزدیک کوه و این شهر خرم ترین شهری است در عرب و از وی برنج زردخیزد. (حدود العالم) : بدان که این طشت دربازار دمشق به هزار عشق خریده ام. (مقامات حمیدی). چنان قحطسالی شد اندر دمشق که یاران فراموش کردند عشق. (بوستان). و یکی از صلحای جبل لبنان... به جامع دمشق درآمد. (گلستان). وقتی از صحبت یاران دمشقم ملالتی پدید آمد. (گلستان). با طایفۀ دانشمندان در جامع دمشق بحثی همی کردم. (گلستان) ، گاه عرب از دمشق شام اراده کند. (یادداشت مؤلف)
دمشق یا دمشق الشام یا به اختصار شام، پایتخت و بزرگترین شهر سوریه است با 408774 تن جمعیت. تاریخ بنای دمشق معلوم نیست. بر طبق کاوشهای سال 1950 میلادی در هزارۀ چهارم قبل از میلاد در این محل شهری دایر بوده است. در قرن 15 قبل از میلاد تحوطمس سوم آنرا فتح کرد. در قرن 11 ق َ. میلادی پایتخت پررونق سرزمین آرامیان بود. در 333 قبل از میلاد اسکندر مقدونی آن را گرفت. خالد بن ولید در سال 14 هجری آن را تصرف کرد و دورۀ سیادت هزارسالۀ مغرب برافتاد. معاویه آنجا را مقر خویش ساخت (36 هجری قمری). و تا سال 127 هجری قمری که مروان بن محمد حران را پایتخت قرار داد دمشق پایتخت امویان بود. در سال 1832 میلادی ابراهیم پاشا آنجا را به کمک مردم شهر که قبلاً بر ضد عثمانیها شوریده بودند گرفت. دمشق هم اکنون پایتخت جمهوری عربی سوریه است. (از دایرهالمعارف فارسی). پایتخت سوریه، مردم آن توسط بولس قدیس مسیحی شدند و عرب به سال 639 میلادی آن را تسخیر کرد و سپس پایتخت خلفای اموی گردید و آنان در قرن هشتم میلادی مسجد عظیمی در آن بنا کردند. لوئی هفتم و کنراد سوم به سال 1148 میلادی آن را محاصره کردند ولی نتیجه ای نبردند. شهر جای باش حاکم شام که دارای سیصدهزار نفر جمعیت است. (ناظم الاطباء). معرب از فارسی است. (از المعرب جوالیقی ص 148). شهری است پایتخت شام بناکردۀ دمشاق بن نمرود، به نوشتۀ قاموس به کسر دال و فتح میم است قیاس نیز همین میخواهد در این صورت نوشتۀ چلپی در حاشیۀ مطول و قافیه کردن آن با عشق اشکال دارد مگر اینکه بگوییم لفظ عجمی است زیرا که دمشق نام غلام نمرود آن را بنا کرده و بر این تقدیر صحیح می تواند شد هرچند برای فارسیان ضرور نیست چرا که اینها در بعضی الفاظ عربی تصرف گونه دارند. (از آنندراج) (از غیاث). یاقوت نویسد شهر مشهوریست درشام و آن بدون شک بهشت روی زمین است به سبب زیبایی ساختمان و سرسبزی و فراوانی میوه و آب و داشتن وسایل زندگی. این شهر به سبب سرعتی که در ساختمان آن بکاررفته بدین اسم نامیده شده است، چه دمشق به معنی سرعت است، و برخی گفته اند به اسم بانی آن نامیده شده است که دماشق بن ارم بن سام بن نوح علیه السلام باشد، و گفته اند که اول آن را بیوراسف بنا کرده است. گفته اند که ابراهیم خلیل پنج سال بعد از بنای آن بدنیا آمد و نیز گفته اند که آن را جیرون بن سعد بن عادبن ارم بن سام بن نوح بنا کرد و ارم ذات العماد نامید. و روایت کرده اند که دمشق محل خانه حضرت نوح بود و چوبهای کشتی رااز کوه لبنان فراهم آورد. (از معجم البلدان). ابن درید در الجمهره گفته است که دمشق معرب است. (از المزهر سیوطی). نام شهری که جای باش حاکم شام است و به نام بانی آن دمشاق بن کنعان بن حام بن نوح معروف شده است. (از منتهی الارب). ارم ذات العماد. (منتهی الارب، ذیل مادۀ ’ارم’). شهری است به شام خرم و با نعمت و کشت و برز بسیار و سوادی خوش و آبهای روان به نزدیک کوه و این شهر خرم ترین شهری است در عرب و از وی برنج زردخیزد. (حدود العالم) : بدان که این طشت دربازار دمشق به هزار عشق خریده ام. (مقامات حمیدی). چنان قحطسالی شد اندر دمشق که یاران فراموش کردند عشق. (بوستان). و یکی از صلحای جبل لبنان... به جامع دمشق درآمد. (گلستان). وقتی از صحبت یاران دمشقم ملالتی پدید آمد. (گلستان). با طایفۀ دانشمندان در جامع دمشق بحثی همی کردم. (گلستان) ، گاه عرب از دمشق شام اراده کند. (یادداشت مؤلف)
دوبار شش. دو ضربدر شش. دوازده. (شرفنامۀ منیری) ، (اصطلاح نرد) به معنی داو دوازده که در بازی نرد می باشد. (آنندراج) (غیاث). داوی است در بازی نرد (پچیس) که حریف دوازده آورد و بازی را برد و آن را بهار هم گویند و بهار در اصل باره بوده به معنی دوازده. (ازلغت محلی شوشتر). دوتا شش. جفت شش. نقش دوتا شش که در بازی نرد بر رو قرار گیرد. (از یادداشت مؤلف). - دوشش انداختن، آوردن نقش دوشش در بازی نرد که در آغاز بازی حریف را از خروج خانه وی و نیز ورود به خانه خود بازدارد. (یادداشت مؤلف). - دوشش نشستن، عبارت است ازنقش دوچهار زدن و نقش دوشش نشستن. (از آنندراج) : دوششی به این رسایی ننشست عاشقی را تو و فکر کشتن من، من و ذوق جان سپاری. درویش واله (از آنندراج)
دوبار شش. دو ضربدر شش. دوازده. (شرفنامۀ منیری) ، (اصطلاح نرد) به معنی داو دوازده که در بازی نرد می باشد. (آنندراج) (غیاث). داوی است در بازی نرد (پچیس) که حریف دوازده آورد و بازی را برد و آن را بهار هم گویند و بهار در اصل باره بوده به معنی دوازده. (ازلغت محلی شوشتر). دوتا شش. جفت شش. نقش دوتا شش که در بازی نرد بر رو قرار گیرد. (از یادداشت مؤلف). - دوشش انداختن، آوردن نقش دوشش در بازی نرد که در آغاز بازی حریف را از خروج خانه وی و نیز ورود به خانه خود بازدارد. (یادداشت مؤلف). - دوشش نشستن، عبارت است ازنقش دوچهار زدن و نقش دوشش نشستن. (از آنندراج) : دوششی به این رسایی ننشست عاشقی را تو و فکر کشتن من، من و ذوق جان سپاری. درویش واله (از آنندراج)
توشک. بستر خواب و لحاف. (ناظم الاطباء). بستر و توشک. (آنندراج). شادگونه. نهالی. (یادداشت مؤلف). نهالی که برآن خوابند. (لغت محلی شوشتر). رجوع به توشک شود، گلیم و بساط. (ناظم الاطباء). قالین. (آنندراج). فراش که برآن نشینند و آن کلمه فارسی است. (از اقرب الموارد) ، نمد را نیز گفته اند. (لغت محلی شوشتر) ، بره. (ناظم الاطباء) ، بزغاله، گربه. (ناظم الاطباء) (آنندراج). اما در این معنی صورتی از تشک است و آن هم مصحف پشک (پوشک) است. رجوع به پوشک شود
توشک. بستر خواب و لحاف. (ناظم الاطباء). بستر و توشک. (آنندراج). شادگونه. نهالی. (یادداشت مؤلف). نهالی که برآن خوابند. (لغت محلی شوشتر). رجوع به توشک شود، گلیم و بساط. (ناظم الاطباء). قالین. (آنندراج). فراش که برآن نشینند و آن کلمه فارسی است. (از اقرب الموارد) ، نمد را نیز گفته اند. (لغت محلی شوشتر) ، بره. (ناظم الاطباء) ، بزغاله، گربه. (ناظم الاطباء) (آنندراج). اما در این معنی صورتی از تشک است و آن هم مصحف پشک (پوشک) است. رجوع به پوشک شود
دوشنده، به قرینۀ کوشا و دانا و گویا تقاضا (اقتضا) می کند که به معنی دوشنده باشد، (از آنندراج)، قابل دوشیدن، دوشیدنی، دوشانی، که توان دوشیدنش، دوشایی، که توان دوشید او را: گاودوشا، که می دوشند، شیرده، بسیارشیر، (یادداشت مؤلف)، هر حیوانی که آن را می دوشند از قبیل گاو و گوسپند، (از برهان) (ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) (از آنندراج) : حلوب، حلوبه، شتردوشا، (السامی فی الاسامی) (دهار)، حلبانه، شتردوشا، (تفلیسی)، لقوح، شتردوشا، (مهذب الاسماء) : همان گاودوشا به فرمانبری همان تازی اسب رمنده فری، فردوسی، ز گاوان صدوسی هزار از شمار ز میشان دوشا هزاران هزار، اسدی، گاودوشای عمر بدخواهش برۀ خوان شیر گردون باد، ابوالفرج رونی، گاو دوشای عمر او ندهد زین پس از خشکسال حادثه شیر، انوری، ، کسی که هرچه داشته باشد بتدریج از او بگیرند، (ناظم الاطباء) (از برهان)
دوشنده، به قرینۀ کوشا و دانا و گویا تقاضا (اقتضا) می کند که به معنی دوشنده باشد، (از آنندراج)، قابل دوشیدن، دوشیدنی، دوشانی، که توان دوشیدنش، دوشایی، که توان دوشید او را: گاودوشا، که می دوشند، شیرده، بسیارشیر، (یادداشت مؤلف)، هر حیوانی که آن را می دوشند از قبیل گاو و گوسپند، (از برهان) (ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) (از آنندراج) : حلوب، حلوبه، شتردوشا، (السامی فی الاسامی) (دهار)، حلبانه، شتردوشا، (تفلیسی)، لقوح، شتردوشا، (مهذب الاسماء) : همان گاودوشا به فرمانبری همان تازی اسب رمنده فری، فردوسی، ز گاوان صدوسی هزار از شمار ز میشان دوشا هزاران هزار، اسدی، گاودوشای عمر بدخواهش برۀ خوان شیر گردون باد، ابوالفرج رونی، گاو دوشای عمر او ندهد زین پس از خشکسال حادثه شیر، انوری، ، کسی که هرچه داشته باشد بتدریج از او بگیرند، (ناظم الاطباء) (از برهان)
سبوی دسته دار. (ناظم الاطباء). سبوی گوشه دار. (آنندراج) (منتهی الارب). (از المعرب جوالیقی ص 145) ، پیمانۀ شراب. ج، دوارق. (ناظم الاطباء). پیمانۀ شراب و آن سه رطل یا چهار رطل بغدادی است و دورق الانطاکی بیست و چهار قسط است. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از بحر الجواهر). پیمانۀ خمر. (مهذب الاسماء)
سبوی دسته دار. (ناظم الاطباء). سبوی گوشه دار. (آنندراج) (منتهی الارب). (از المعرب جوالیقی ص 145) ، پیمانۀ شراب. ج، دَوارِق. (ناظم الاطباء). پیمانۀ شراب و آن سه رطل یا چهار رطل بغدادی است و دورق الانطاکی بیست و چهار قسط است. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از بحر الجواهر). پیمانۀ خمر. (مهذب الاسماء)
قلعه ای است برجویی از دجله. (آنندراج) (منتهی الارب) .شهری است به خوزستان و از آن شهر است بشیربن عقبه. (آنندراج) (منتهی الارب). شهرکی است (از خوزستان) آبادان و خرم و توانگر و با نعمت بسیار و بر لب رودنهاده. (حدود العالم). شهری است در خوزستان. این مکان قصبۀ ناحیۀ مسمی به دورق الفرس است. (از کشف الظنون). بلده ای است میان بصره و اهواز. (لغت محلی شوشتر). نام قدیم ناحیۀ فلاحیه است. یعنی پیش از بوجود آمدن فلاحیه توسط شیخ سلمان کعبی در 1262 هجری قمری نام این شهر قدیم خوزستان و تمام نواحی اطراف آن بوده است: از بهر ایمنی راه به کرمان یا مهروبان یا دورق و بصره اوگندند. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 136). مداخل حاکم دورق پنجهزار و هشتصد و هفتاد و هفت تومان و ملازمان چهارصد و هفتاد و هشت نفر. (از تذکره الملوک چ دبیرسیاقی ص 86). رجوع به دورق العتیق و فلاحیه و تاریخ پانصدسالۀ خوزستان مرحوم کسروی شود دهی است از دهستان سنگرۀ بخش الوار گرمسیری شهرستان خرم آباد. دارای 400 تن سکنه. آب آن از چشمۀ دورق تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
قلعه ای است برجویی از دجله. (آنندراج) (منتهی الارب) .شهری است به خوزستان و از آن شهر است بشیربن عقبه. (آنندراج) (منتهی الارب). شهرکی است (از خوزستان) آبادان و خرم و توانگر و با نعمت بسیار و بر لب رودنهاده. (حدود العالم). شهری است در خوزستان. این مکان قصبۀ ناحیۀ مسمی به دورق الفرس است. (از کشف الظنون). بلده ای است میان بصره و اهواز. (لغت محلی شوشتر). نام قدیم ناحیۀ فلاحیه است. یعنی پیش از بوجود آمدن فلاحیه توسط شیخ سلمان کعبی در 1262 هجری قمری نام این شهر قدیم خوزستان و تمام نواحی اطراف آن بوده است: از بهر ایمنی راه به کرمان یا مهروبان یا دورق و بصره اوگندند. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 136). مداخل حاکم دورق پنجهزار و هشتصد و هفتاد و هفت تومان و ملازمان چهارصد و هفتاد و هشت نفر. (از تذکره الملوک چ دبیرسیاقی ص 86). رجوع به دورق العتیق و فلاحیه و تاریخ پانصدسالۀ خوزستان مرحوم کسروی شود دهی است از دهستان سنگرۀ بخش الوار گرمسیری شهرستان خرم آباد. دارای 400 تن سکنه. آب آن از چشمۀ دورق تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)