جدول جو
جدول جو

معنی دوشاخه - جستجوی لغت در جدول جو

دوشاخه
هر آلتی که بر سر آن دو میله به شکل دو انگشت باشد
تصویری از دوشاخه
تصویر دوشاخه
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کوشانه
تصویر کوشانه
(دخترانه)
کوشا، ساعی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نوشابه
تصویر نوشابه
(دخترانه)
آب گوارا، نام پادشاهی در سرزمین بردع
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از لوشانه
تصویر لوشانه
چرب و شیرین، لقمۀ چرب و شیرین، سخن شیرین و دل چسب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دوشیزه
تصویر دوشیزه
بانوی جوان شوهرنکرده، دختر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دوشنبه
تصویر دوشنبه
سومین روز از هفته، روز بعد از یکشنبه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دوشیده
تصویر دوشیده
گاو یا گوسفند که شیرش را دوشیده باشند، شیر بیرون کشیده از پستان گاو یا گوسفند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نوشابه
تصویر نوشابه
نوعی نوشیدنی شیرین و گازدار، آب گوارا، شربت
نوشابۀ الکلی: مشروب الکلی، عرق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لوشاره
تصویر لوشاره
زمینی که سیل از آن عبور کرده باشد، لوره، لورکند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دوگانه
تصویر دوگانه
دوتایی، هر چیزی که مرکب از دو جزء یا دو عنصر باشد، نماز دو رکعتی، دو رکعت نماز، نماز صبح
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از موشانه
تصویر موشانه
همچون موش مانند موشان، برای مثال همچو نخلی برنیارد شاخ ها / کرده موشانه زمین سوراخ ها (مولوی - ۶۷۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دوباره
تصویر دوباره
دو دفعه، دو مرتبه، مکرر، کاری که برای بار دوم صورت گیرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دوشینه
تصویر دوشینه
دوشین، شب گذشته، دیشب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دوشاخ
تصویر دوشاخ
ویژگی هر چیزی که دارای دو شاخه باشد شبیه دو انگشت
فرهنگ فارسی عمید
(دُ)
حیوانی که دو سرو بر سر دارد. ذوالقرنین. با دو سرو، دوزبان. دوزبانه. دوپر. دوپره. دوشعبه. چیزی که به دوشاخه است: ریش دوشاخ. (یادداشت مؤلف) :
سرگرد دارد و ریش دوشاخ
کمربند باریک و سینۀ فراخ.
فردوسی (در وصف رستم).
کلکش چو مرغکی است دویده برآب مشک
وز بهر خیر و شر زبانش دو شاخ و تر.
عسجدی.
بتاب یکسر ناخن قوارۀ مه را
دو شاخ چون سر ناخن برا نمود بتاب.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 51).
، تیر با پیکان دوسر. تیر دوشعبه:
از میان دو شاخهای خدنگ
جست مقراضۀ فراز آهنگ.
نظامی.
اژدها دیده بازکرد فراخ
کآمد از شست شاه تیر دوشاخ.
نظامی.
، نیزه ای که پیکان دوسردارد: طبطاب، دوشاخ یا دو شاخ گوی باز. نوعی چوگان با دو شعبه. (زمخشری).
- دوشاخ شدن، دوشاخه شدن. دوزبانه گشتن. به دو شکافته شدن. دوشعبه شدن. (از یادداشت مؤلف) : خطاب کرد که اکتب یا قلم بسم اﷲ، از هیبت این خطاب لرزه بر قلم افتاد و بر خود بشکافت و دوشاخ شد. (قصص الانبیاء ص 13).
- کلاه دوشاخ، نوعی کلاه که قسمت فوقانی آن دوشقه داشت و رجال دربار مخصوصاً در عصر غزنویان و دورۀ قاجاریه بر سر می نهاده اند: با قبای سیاه و کلاه دوشاخ پیش آمد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 46). امیر (رض) بر تخت نشست و سالاران و حجاب با کلاههای دوشاخ. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 376).
، فلک. آلت شکنجه. چوبی دارای دوشعبه یا شاخه، تعذیب متهم یا گناهکار را و بیشتر اقرار جرم یا اظهار رازی را. (از یادداشت مؤلف).
- دوشاخ نهادن، در دوشاخ گذاردن: و او را گرفت و دوشاخ نهاد بعد ازاقرار و اعتراف او به اعلام آن ایلچی به حضرت روان کرد. (تاریخ جهانگشای جوینی). و آنجا نیز جماعتی مغولان را که با او گرد تیمور اتفاق کرده بودند بگرفتند ودوشاخ نهادند. (تاریخ جهانگشای جوینی). مبالغت نمودتا او را بگرفتند و دوشاخ نهادند. (تاریخ جهانگشای جوینی). رجوع به دوشاخه شود.
، دار و صلیب. (ناظم الاطباء). صلیب. چلیپ. چلیپا. خاچ. دار. دوشاخه. (یادداشت مؤلف) :
زآنکه کرده ست قهر الااﷲ
عقل را بر دوشاخ لا بردار.
سنایی.
، کمربند طلاکوب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دُ خَ/ خِ)
هر چیز که دارای دو شاخ باشد. (ناظم الاطباء) : گاو دوشاخه، آنکه دارای دو شعبه و سر بود: درخت دو شاخه. (یادداشت مؤلف) ، هر چه دارای دوشعبه باشد. دوپر. دوپره. دوشاخ. دوزبانه. (یادداشت مؤلف) :
تنش بخاید شاخ دوشاخۀ ناهید
زهش بمالد گوش دوگوشۀ بهرام.
(سندبادنامه ص 12).
دوشاخه سر کلک یک شاخ کرد
فلک را به فرهنگ سوراخ کرد.
نظامی.
، چوب یا فلز دوشاخ که برای راست کردن درختی یا شاخی ازآن در زمین فروبرند. مرزح. (یادداشت مؤلف) ، چوبی را گویند که دوشاخ داشته باشد و آن رابر گردن مجرمان و گناهکاران گذارند. (برهان) (از غیاث) (از فرهنگ جهانگیری) (از لغت محلی شوشتر). دوشاخ. چوبی که یک سر آن به دو شعبه شود و آن را بر گردن گناهکار نهند شکنجه را یا اقرارگیری را یا افشاء رازی را:
شه کنده نهاد سرو سیمین تن را
زین واقعه شیون است مرد و زن را
افسوس که در کنده بخواهد سودن
پایی که دوشاخه بود صد گردن را.
مهستی گنجوی (از آنندراج).
، نوعی از پیکان دوشاخ. (از برهان) (از آنندراج) (از انجمن آرا) (ازلغت محلی شوشتر). جنسی است از پیکان. آن تیر که پیکانش دارای دوشاخ بود. (از شرفنامۀ منیری) : پیکان دوشاخه. هلال. (منتهی الارب).
- دو شاخه گشا، تیرانداز. آن که خدنگ دوشاخه اندازد:
دوشاخه گشایان نخجیرگاه
به فحلان نخجیر یابند راه.
نظامی.
، قسمی شمعدان. لالۀ بلورین. (یادداشت مؤلف) ، دار و صلیب. (ناظم الاطباء). رجوع به دوشاخ شود.
- دوشاخه کردن، کنایه از بر دار کشیدن است. (از ناظم الاطباء). نوعی از تعزیر است. (آنندراج).
، کنایه ازپاهای محبوب. (لغت محلی شوشتر) ، دو میلۀ فلزی که یک سر آنها در داخل مقر و محفظه ای قرار دارد و سر دیگر آنها آزاد است و آن را در پریز برق قرار دهند روشن شدن لامپ و اتو و رادیو و تلویزیون و دیگر وسایل برقی را
لغت نامه دهخدا
چرب و شیرین و دلکش باشد، اعم از طعام و خوردنی و سخن و کلام شنیدنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موشانه
تصویر موشانه
مانند موش همچون موشان: (همچو نخلی بر نیارد شاخها کرده موشانه زمین سوراخها) (مثنوی. نیک. 4: 5)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لوشانه
تصویر لوشانه
سخن دلچسب و شیرین
فرهنگ لغت هوشیار
بکر (اعم از مرد و زن)، دختر بکر جمع دوشیزگان یا دوشیزگان جنت حوران بهشتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوشکچه
تصویر دوشکچه
تشک کوچک و خرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوشنبه
تصویر دوشنبه
مه شید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوشیده
تصویر دوشیده
شیر بیرون کشیده (پستان زن گاو و گوسفند و غیره)
فرهنگ لغت هوشیار
هر آلتی که در راس آن دو میله بشکل دو انگشت باشد، نوعی پیکان دارای دو شعبه دو شاخ، یکی از آلات شکنجه و آن چوبی است دارای دو شعبه که آنرا بر گردن مجرمان گذارند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوشینه
تصویر دوشینه
منسوب به دوش (شب گذشته) دیشبی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوباره
تصویر دوباره
باز، ایضاً، دگربار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوباله
تصویر دوباله
دارای دو بال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوپاره
تصویر دوپاره
دو نصفه و نیمه شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوچرخه
تصویر دوچرخه
وسیله سواری است که دارای دو چرخ است و با حرکت پا راه می رود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دو شاخ
تصویر دو شاخ
نوعی پیکان دارای دو شاخه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوگانه
تصویر دوگانه
عدد دو، دو عدد، دوبدو، دو تا دو تا، دوتایی
فرهنگ لغت هوشیار
آب گوارا، آب حیات، مشروب. یا نوشابه الکلی. مشروبی که در آن الکل نباشد، توضیح غالبا بمشروب الکلی مانند شراب و عرق اطلاق شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوشنبه
تصویر دوشنبه
ماه شید
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نوشابه
تصویر نوشابه
شربت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دوشیزه
تصویر دوشیزه
آنسه، خانم، باکره
فرهنگ واژه فارسی سره