- دوشاب
- شربت
معنی دوشاب - جستجوی لغت در جدول جو
- دوشاب
- شیره انگور
- دوشاب
- شیره، شیرۀ انگور، شیرۀ خرما که جوشانده شده باشد
- دوشاب
- انگور، شیره انگور
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
پارسی تازی گشته دولاب چرخاب چرخ چاه چرخ چوبی با دول و ریسمان که با آن آب از چاه میکشند چرخ آب، گنجه کوچک در دار که در ایوان تعبیه کنند دولابه، آسمان فلک. یا دولاب سیمایی آسمان. یا دولاب مینا آسمان، نیرنگ تزویر. چرخی که با آن جهت آبیاری کردن زراعت از چاه آب کشند
آب دوغ، هر چیزی که در آن آب ریزند تا همچون دوغ سفید و آبکی گردد، آب مخلوط با آهک که بدان دیوارها را رنگ کنند آب آهک دوغ آب. یا دوغاب سیمان آب مخلوط با سیمان که بدیوارها مالند
ولگردان بیسر و پایان، گروه ها مردمان
تر و تازه، آبدار
کمپوت، آب دار، تر و تازه، برای مثال میوۀ خوشاب، خوش آب و رنگ (بیشتر در صفت جواهر مخصوصاً مروارید)
آب تیرۀ آمیخته با لای و لجن
ویژگی هر چیزی که دارای دو شاخه باشد شبیه دو انگشت
چرخ چاه، چرخ چوبی با دول و ریسمان که با آن آب از چاه می کشند، برای مثال به چرخ اندر آیند دولاب وار / چو دولاب بر خود بگریند زار (سعدی۱ - ۱۱۲) ، چو شوریدگان می پرستی کنند / بر آواز دولاب مستی کنند (سعدی۱ - ۱۱۲) ، گنجه و اشکاف کوچک دردار که توی دیوار درست می کنند، دولابه، کنایه از آسمان، چرخ، فلک، آنچه بر محوری بچرخد
قسمی نانخورش که از گوشت سازند آبگوشت: و حشو ها نرم باید چون کشکاب از گوشت بزغاله
آب ممزوج بالج آب لای ناک
آب زندگی: (از آنجا خبر داد کار آزمای که نوشاب را در سیاهی است جای) (نظامی)
چرخ چوبی با ریسمان و سطل که به وسیله آن از چاه آب کشند، گنجه کوچک دردار که توی دیوار درست کنند
آب دوغ، هر چیزی که در آن آب ریزند تا همچون دوغ سفید و آبکی شود، آب مخلوط با آهک که با آن دیوارها را رنگ کنند
آب دوغ، آنچه در آن آب بریزند و مثل دوغ سفید و آبکی شود مانند آهک که در آن آب بریزند و به هم بزنند تا شبیه دوغ شود، آب آهک
آب زندگی، آب چشمه ای در ظلمات که هرکس از آب آن بیاشامد عمر جاویدان پیدا می کند و هرگز نمی میرد و خضر پیغمبر از آن آب نوشیده است، آب خضر، جان افزا، جان فزا، چشمۀ الیاس، آب حیات، عین الحیات، چشمۀ حیوان، شربت حیوان، چشمۀ زندگی، چشمۀ نوش، شربت خضر، آب بقا، ماالحیاة، چشمۀ حیات، آب حیوان، چشمۀ خضر
چهار پایان، حیوانات بارکش
شیره (مطلقا)، شیره انگور
دوشنده، دوشیدنی، برای مثال ز گاوان صدوسی هزار از شمار / ز میشان دوشا هزاران هزار (اسدی - ۳۶۵) ، گاو یا گوسفند که شیر بدهد و شیر او را بدوشند
دابه ها، حیواناتی که روی زمین راه بروند که بیشتر به چهارپایان باری و سواری اطلاق می شود، جمع واژۀ دابه
ریچاله
کنایه از خوب و بد را تمیز ندادن