جدول جو
جدول جو

معنی دوش - جستجوی لغت در جدول جو

دوش
شانه، کول، کتف، قسمت بالای پشت
دیشب، شب گذشته
پسوند متصل به واژه به معنای دوشنده مثلاً شیردوش، گاودوش
شیر آب حمام که دارای سوراخ های ریز است و آب را به صورت افشان، از بالا به روی تن شخص می ریزد
تصویری از دوش
تصویر دوش
فرهنگ فارسی عمید
دوش(تَ فَضْ ضُ)
تباه شدن چشمهای کسی از علتی که داشته است. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
دوش(دَ وِ)
دویدن. دویدگی، روانی. جریان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
دوش
مادۀ مضارع از دوشیدن، اسم از دوشیدن رجوع به دوشیدن شود، و گاه صفت فاعلی از آن ساخته شود و به صورت ترکیب به کار رود: شیردوش، شیردوشنده، گاه نیز معنی ظرفیت دارد یا اسم آلت می سازد: گاودوش، ظرفی که شیر گاو در آن دوشند گودوش گودوشه رجوع به گاودوش و گودوش و گودوشه شود
لغت نامه دهخدا
دوش
شیر حمام، (ناظم الاطباء)، آلتی مشبک مانند سر آب پاش که به لولۀ آب متصل کنند و در گرمابه ها بر سقف یا بر دیوار نصب کنند شستشو را،
- دوش گرفتن (تداول عامیانه و نیز در تداول عامۀ معاصر)، زیر دوش رفتن بقصد شستشو، زیر دوش حمام رفتن استحمام را
لغت نامه دهخدا
دوش
جمع واژۀ ادوش و دوشاء، (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)، رجوع به ادوش و دوشاء شود
لغت نامه دهخدا
دوش(دَ وَ)
ضعف بصر و سستی بینایی و تاریکی آن. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) ، کوچکی چشم و تنگی وی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کجی چشم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
دوش
شانه، کتف، قسمت بالای پشت، کول آلتی شبیه سر آبپاش که در گرمابه به شیر آب میبندند و در زیر آن بدن خود را شستشو میدهند، شانه و کتف
فرهنگ لغت هوشیار
دوش
آلتی مشبک مانند سر آب پاش که در گرمابه به شیر آب بندند و در زیر آن شستشو کنند
دوش گرفتن: حمام کردن
تصویری از دوش
تصویر دوش
فرهنگ فارسی معین
دوش
کتف، شانه
تصویری از دوش
تصویر دوش
فرهنگ فارسی معین
دوش
شب گذشته
تصویری از دوش
تصویر دوش
فرهنگ فارسی معین
دوش
دوشین، دیشب، شب گذشته، شانه، کتف، کول، منکب، حمام، آب پاش
متضاد: امشب
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دوش
دوش خواب دیدن، دلیل آهستگی مرد و جمال و زینت او بود اگر دوش را ضعیف و شکسته بیند، تاویلش به خلاف این است. محمد بن سیرین
اگر کسی بیند دوش او قوی و درست است، امانتی که در گردن او بود گذارده شود. اگر بیند سست و ضعیف است، دلیل که از امانت گذاردن فرو ماند. اگر بیند بر دوش او موی بسیار است، امانت نگاهدار است.
فرهنگ جامع تعبیر خواب
دوش
شانه، قسمت بالای کتف
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دوشک
تصویر دوشک
نهالی، بستر، زیرانداز آکنده از پشم یا پنبه که روی زمین یا تختخواب می اندازند و بالای آن می خوابند، برخوابه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دوشس
تصویر دوشس
عنوان اشرافی زنانه در اروپا، همسر دوک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دوشا
تصویر دوشا
دوشنده، دوشیدنی، برای مثال ز گاوان صدوسی هزار از شمار / ز میشان دوشا هزاران هزار (اسدی - ۳۶۵)، گاو یا گوسفند که شیر بدهد و شیر او را بدوشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دوشه
تصویر دوشه
ظرف شیر دوشیدن، ظرفی که در آن شیر بدوشند، گاودوش، گاودوشه، کاویش
فرهنگ فارسی عمید
دوشنده، به قرینۀ کوشا و دانا و گویا تقاضا (اقتضا) می کند که به معنی دوشنده باشد، (از آنندراج)،
قابل دوشیدن، دوشیدنی، دوشانی، که توان دوشیدنش، دوشایی، که توان دوشید او را: گاودوشا، که می دوشند، شیرده، بسیارشیر، (یادداشت مؤلف)، هر حیوانی که آن را می دوشند از قبیل گاو و گوسپند، (از برهان) (ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) (از آنندراج) : حلوب، حلوبه، شتردوشا، (السامی فی الاسامی) (دهار)، حلبانه، شتردوشا، (تفلیسی)، لقوح، شتردوشا، (مهذب الاسماء) :
همان گاودوشا به فرمانبری
همان تازی اسب رمنده فری،
فردوسی،
ز گاوان صدوسی هزار از شمار
ز میشان دوشا هزاران هزار،
اسدی،
گاودوشای عمر بدخواهش
برۀ خوان شیر گردون باد،
ابوالفرج رونی،
گاو دوشای عمر او ندهد
زین پس از خشکسال حادثه شیر،
انوری،
، کسی که هرچه داشته باشد بتدریج از او بگیرند، (ناظم الاطباء) (از برهان)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
گاودوش بزرگ سفالین برای شیر. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دُ شَ)
توشک. بستر خواب و لحاف. (ناظم الاطباء). بستر و توشک. (آنندراج). شادگونه. نهالی. (یادداشت مؤلف). نهالی که برآن خوابند. (لغت محلی شوشتر). رجوع به توشک شود، گلیم و بساط. (ناظم الاطباء). قالین. (آنندراج). فراش که برآن نشینند و آن کلمه فارسی است. (از اقرب الموارد) ، نمد را نیز گفته اند. (لغت محلی شوشتر) ، بره. (ناظم الاطباء) ، بزغاله، گربه. (ناظم الاطباء) (آنندراج). اما در این معنی صورتی از تشک است و آن هم مصحف پشک (پوشک) است. رجوع به پوشک شود
لغت نامه دهخدا
(دُ شَقْق / ق)
دوپاره. دوچاک. دوشقه. دونیمه: قصاب گوسفند را دوشق کرد. (از یادداشت مؤلف). رجوع به شق شود
لغت نامه دهخدا
(شِ)
تأنیث دوک. زن دوک. دختر دوک. (یادداشت مؤلف). رجوع به دوک شود
لغت نامه دهخدا
(دَ شَ)
خانه میانه که نه بزرگ باشد نه کوچک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، خانه کلان، شتر دفزک و ستبر. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
اسم مصدر دوشیدن که کمتر استعمال دارد. (از یادداشت مؤلف) : تحلب، دوشش دادن. (تاج المصادر بیهقی). رجوع به دوشیدن شود
لغت نامه دهخدا
(دُ شِ)
دوبار شش. دو ضربدر شش. دوازده. (شرفنامۀ منیری) ، (اصطلاح نرد) به معنی داو دوازده که در بازی نرد می باشد. (آنندراج) (غیاث). داوی است در بازی نرد (پچیس) که حریف دوازده آورد و بازی را برد و آن را بهار هم گویند و بهار در اصل باره بوده به معنی دوازده. (ازلغت محلی شوشتر). دوتا شش. جفت شش. نقش دوتا شش که در بازی نرد بر رو قرار گیرد. (از یادداشت مؤلف).
- دوشش انداختن، آوردن نقش دوشش در بازی نرد که در آغاز بازی حریف را از خروج خانه وی و نیز ورود به خانه خود بازدارد. (یادداشت مؤلف).
- دوشش نشستن، عبارت است ازنقش دوچهار زدن و نقش دوشش نشستن. (از آنندراج) :
دوششی به این رسایی ننشست عاشقی را
تو و فکر کشتن من، من و ذوق جان سپاری.
درویش واله (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دوشا
تصویر دوشا
شیره (مطلقا)، شیره انگور
فرهنگ لغت هوشیار
تحلب دوشش داشتن (تاج المصادر)، (نرد) آوردن دو تاس که هر یک شش خال داشته باشد جفت شش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوشق
تصویر دوشق
خانه میانگین سراچه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوشک
تصویر دوشک
پارسی تازی گشته دوشک تشک توشک تشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوشس
تصویر دوشس
فرانسوی والا زن میرو زن دوک زوجه دوک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوشه
تصویر دوشه
((ش))
ظرفی که در آن شیر بدوشند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دوشک
تصویر دوشک
((شَ))
توشک، تشک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دوشس
تصویر دوشس
((ش))
زن دوگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دوشا
تصویر دوشا
((سَ دِ))
دوشنده، قابل دوشیدن، هر حیوانی که شیر دهد
فرهنگ فارسی معین